بانو بوشهری
صبح بود، ولی نه
خیلی زود، آمدم نیم لیوانیِ غیر همیشگیام را پُر از چای داغ کنم و تا نصفهاش را شکر
بریزم و بعد بروم سراغ نان و پنیرِ صبحانه ما آدم معمولیها که دیدم صدای چیریک چیریکِ
تَرک برداشتن نیم لیوانی میآید.
بله نیم لیوانیِ
داخلِ بوفه کابینت آمادگیِ گرمایِ چای صبحگاهی را نداشت. مهیا نبود برای تغییر. درونش
هنوز اندکی سردیِ فضایِ محیط بود و حالا تمام تَنش با ریزش یکباره چای گُر گرفته بود
و وا داده بود، به همین سادگی.
از این رو به آن
رو شدن زمان میبرد. شوخی نیست که یکهو تغییر رخنه کند در رگ و پیات. باید نرم نرمک
پوست انداخت، رشد کرد و سر برآورد. آدمیان نیز اگرچه نه مثل نیم لیوانی ترک بر نمیدارند
اما از تغییرهای نابهنگام گاه از جا به در میروند، گاه خود را میبازند، گاه تکبر
پیشه میکنند.
تحول اتفاق خوبی
است؛ اما برای آبدیده شدن و قد کشیدن باید و باید روحت عرق بریزد، کاسه ظرفیتِ اخلاقی
و اجتماعیات به این آسانیها سرریز نشود و غبار مَنیّت وجودت را نگیرد.
اگرچه نوکیسه بودن،
همیشه به آدمهای تازه به مال و مِکنت رسیده، اطلاق شده است؛ اما گاهی با انتساب نام
استادی و وزیری و مُرشدی نیز، شبیه نوکیسگانی میشویم که توقع داریم هنوز غوره نشده
مَویز شویم.
خواه القاب را
دیگرانی از سر تملق و دور قاب چینها بدهند، خواه خود، خودشیفته و بزرگبینی باشیم،
حاصلش بزرگمنشی و مناعت طبع نخواهد بود، چون در گذر زمان و سرد و گرم چشیدن و پای
درس و بحث نشستن و نقد شدن و زمین خوردن و از نو بلند شدن، به دست نیامده است.
فریب لایکها و
مرحباهای کوچکتر از خودمانی را میخوریم که خوب واقفیم ما، این همهای نیستیم که دربارهمان
میگویند.
به گمانم طبیعت
بهترین معلم آدمی است آنگاهکه میبینی درختان نیز خارج از فصل خود میوه نمیدهند،
لاجوردیِ بیکران آسمان نیز تا مهیا نباشد باران در نخواهد گرفت. تغییر شبیه جان کندن
است، شبیهِ دردِ زایش برای متولد کردن و چه زیبا خواهد بود، کراماتِ دستیافتهای که
آلوده منم منم ها نشود.
ره صدساله را یکشبه
طی کردن اگر حتی شیرین نیز بنماید، آفتِ جان خواهد بود به غرور و خودبرتر بینی. شیخ
شیرینسخن شیراز، چه نیک، جانِ کلام را گفته است که: رهرو آن نیست که گه تند و گهی
خسته رود/ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.