bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۴۳۹۸
تاریخ انتشار: ۳۳ : ۰۲ - ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۹
حسن رسولی (شاعر و نویسنده) در گفت‌وگو با بامداد جنوب:
اسماعیل مسیح‌گل: «با من از چه می گویی؟/ با من از شقایق‌ها بگو/ از هزاران لاله خفته در خاک بگو/ با من از زلال آب/ کمی دلتنگی/ بوی باران بگو/ با من از هزاران یاد رفته/ از بغض ابر/ صدای تیک تیک ساعت بگو/ با من از چه می‌گویی؟/ با من از عشق/ لبخند مادر/ بوی پیراهن پدر بگو/ با من از ظرفی مسین/ خانه‌ای خلوت بگو/ با من از دیداری معوق/ از واژه‌ای حقیقی بگو/ با من از مادر بگو/ با من از چه می‌گویی؟/ با من از ظرافت جاودانگی مرگ بگو/ با من از پشت درهای بسته بگو/ با من/ از آینده مردم میهن بگو» (حسن رسولی)

اسماعیل مسیح‌گل

«با من از چه می گویی؟/ با من از شقایق‌ها بگو/ از هزاران لاله خفته در خاک بگو/ با من از زلال آب/ کمی دلتنگی/ بوی باران بگو/ با من از هزاران یاد رفته/ از بغض ابر/ صدای تیک تیک ساعت بگو/ با من از چه می‌گویی؟/ با من از عشق/ لبخند مادر/ بوی پیراهن پدر بگو/ با من از ظرفی مسین/ خانه‌ای خلوت بگو/ با من از دیداری معوق/ از واژه‌ای حقیقی بگو/ با من از مادر بگو/ با من از چه می‌گویی؟/ با من از ظرافت جاودانگی مرگ بگو/ با من از پشت درهای بسته بگو/ با من/ از آینده مردم میهن بگو» (حسن رسولی)

حسن رسولی متولد 63، شاعر و نویسنده، ساکن تهران و دانش‌آموخته رشته تئاتر است. او می‌گوید: «هیچ‌‌گاه در کنار درس از کار کردن غافل نشده و از نقاشی ساختمان تا کار را در فست‌فودی را تجربه کرده است اما دنیایش همچنان پر از شعر و داستان بوده است.» رسولی در این سال‌‌ها آثاری چون «داغ کبوتر»، «شیرشاه»، «چنگ زرتشت»، «شرف آباد (داستان کوتاه)»، نیلومان (رمان)»، «مرضیه نامه»، «لاله‌ای با پوست کردگدن»، «مرثیه مرضیه»، «آزادی در قفس» را در کارنامه ادبی خود ثبت کرده است.

با حسن رسولی گفت‌وگوی مفصلی انجام داده‌ایم که در دو شمار منتشر می‌شود. در این شماره شما را به خواندن بخش نخست این گفت‌وگو دعوت می‌کنیم.

آقای رسولی از چه سنی سرودن یا نوشتن را تجربه کردید؟

نخستین شعر یا نوشته‌ام را در سال سوم ابتدایی به رشته تحریر درآوردم اما به هیچ‌کس نشان ندادم. نمی‌دانم اما به گمانم نوشتن با من به دنیا آمده و جزُی از من بوده است. در دوران راهنمایی فقط برای خود می‌سرودم، اما در مقطع تحصیلی دبیرستان گاه سروده‌هایم را برای همکلاسی‌ها و دوستانم می‌خواندم. بعد از آن به این دلیل که رشته تحصیلی‌ام تئاتر بود، با مکاتب ادبی آشنایی پیدا کردم و استادم دکتر جولایی و همچنین آقای یازرلو که خود ناشر بودند، تاثیر شایانی در آموزش و پرورش من داشتند. نخستین فیلمنامه‌ام را در شانزده سالگی نوشتم و در آخر سال تحصیلی هم نمایشنامه‌ای مونو لوگ (تک گویی) نوشتم که خود آن را اجرا کردم.

همان موقع بود که نگارش متنی را شروع کردم، آن نوشته، تک برگ‌هایی ادبی به نثر و آکنده از سجع بود که رفته رفته تبدیل به یک داستان نامتعارف ادبی شد. آن را به دست استادم رساندم، او آن را خواند و گفت بسیار دیر روند داستانی‌اش آغاز می‌شود و تصویری که در آن داده‌ای پذیرشش در اروپا هم شاید سخت باشد.

از روی دلخوری داستان کوتاه «داغ کبوتر» را ظرف یک هفته نوشتم و دوباره آن را برای نظرخواهی و راهنمایی به استادم دادم، این بار گفت: بد نشده، خوب است اما پس از داستان «چنگ زرتشت» بود که استادم گفت عالی است. پس از آن پی در پی می‌نوشتم و انبار می‌کردم تا زمانی که نوشته‌هایم با چند مجموعه شعر، به ۸ یا ۹ مجموعه رسید اما شبی آتش به خرمنم افتاد از عشق و همه‌اش را به آتش کشیدم و دود کردم و نفس کشیدم.

پس از مدتی بار دیگر شروع به نوشتن کردم. بعد از آن چرک‌نویس داستان «داغ کبوتر» و یک داستان کوتاه دیگر را یافتم که انتظار منجر به چاپش، دوازده سال یعنی تا سال 93 زمان برد. در این سال، به لطف و مدد استاد احمد دولت‌آبادی -که خود ناشر و نویسنده بوده و هستند- «مرضیه نامه» نخستین مجموعه شعرم به چاپ رسید. پس از آن «نیلومان» رمان عاشقانه-عارفانه‌ام که طی سه سال تنهایی در کیش به تحریر درآمد و چاپ شد. سپس داستان «زرتشت سوخته» را که بسیار ناقص بود، احیا کردم که تبدیل به داستان کوتاه «چنگ زرتشت» شد.

پس از آن «شیرشاه» داستان کوتاهی که در سال 95 به نگارش درآمد به همراه مجموعه شعر «لاله‌ای با پوست کرگدن» و مجموعه شعر «مرثیه مرضیه» هر چهار عنوان با کمک استاد احمد دولت آبادی به چاپ رسید. دو مجموعه شعر دیگرم به نام‌های » آزادی در قفس» و «هپروت» در سال 97 به چاپ شد. به‌تازگی هم آخرین داستانم به نام «شرف‌آباد» با تجدید چاپ« داغ کبوتر» همراه شده است، از نخستین مراحل چاپ تا مرحله نهایی آن، همسرم که خود نیز شاعر است و دستی بر قلم دارد، مرا یار و یاور بوده است. اکنون چند ماهی می شود که با پارگی دیسک کمرم، خانه نشینم و مشغول نگارش داستان تازه‌ام با نام «من شتر نیستم» هستم.

به نظر شما چرا ناشران به منظور حمایت از نویسندگان تازه‌کار اولین اثر آنها را به‌صورت رایگان منتشر نمی‌کنند؟

درک این مطلب چندان پیچیده و سخت نیست. در جامعه‌ای که بسیاری از پزشکانش طبابت می‌کنند برای مال‌اندوزی و رسیدن به ثروت! دیگر انتظار زیادی از دیگر اصنافش نیست. حال در نظر بگیرید شرایط اقتصادی کنونی جامعه را که در آن همچنان تفریحی جز خوردن در دسترس اکثریت جامعه نیست اما با وجود این، باز کسب و کار فست‌فودها و رستوران‌ها خوب نیست.

حال می‌خواهید شرایط ناشرین و بازار چاپ و نشر با این قیمت‌های تمام شده بالا چگونه باشد تا از پس هزینه‌های خود بر آمده و احتمالا سودی هم داشته باشند! آن هم با این بازار فروش کتاب! پس حق بدهیم که به سمت نویسنده‌های شناخته‌شده بروند تا تضمینی باشد برای فروش کتابشان و بازگشت سرمایه و سودشان! حال نویسنده‌ای که می‌خواهد نخستین اثرش را چاپ کند و یا کسی که نام و نشانی ندارد (در این مافیای نشر و پخش) ناشر بر چه مبنای اقتصادی ریسک سرمایه‌گذاری روی کارش را بپذیرد؟! پس ناشرین به‌ناچار هزینه چاپ را از خود نویسنده می‌گیرند.

حال شما حافظ زمانه باش در زمانه‌ای که پول معیار همه‌ چیز است. بسیاری از ناشرین بیشتر به فکر تجارت هستند تا کار فرهنگی و معرفی یک نویسنده یا شاعری که می‌تواند با قلمش مرهمی باشد بر زخم‌های جامعه تا چنین به بیراهه نرویم. یکی از دوستانم که ناشر است، می‌گفت «عده‌ای از راهزنان قدیمی، اکنون ناشر شده‌اند» البته این نقل قول را با احترام به ناشران فاخر و اهل ادب که برای فرهنگ و علم و ادب و هنر همچون بال هستند، آورده‌ام.

نظرتان در خصوص وضعیت نقد ادبی در جامعه کنونی چیست؟ نقدهایی که می‌شود تا چه اندازه دارای پشتوانه علمی و اصولی هستند؟

نقد امروز بیشتر یا تعریف و تمجید خوب و عالی است یا اصلا نقد نیست و در نیامده یا فوق بد یا ماقبل بد و از این قبیل اطوارها است. نقادی که ادعای با فراستی‌اش می‌شود و اینها را امروز خوب می‌شناسیم، به درستی نقد نمی‌کند. نقد درست به گمان من شناسایی و تحلیل دقیق عناصر سازنده اثر، برشمردن نقاط قوت و ضعف آن و باز کردن لایه‌های پنهان اثر برای درک بهتر مخاطب و گاه کمک به وقوف بیشتر خالق اثر بر عمق تاثیر‌گذاری ارکان و عناصر تشکیل‌دهنده آن اثر است. نقد درست، به صاحب اثر هم کمک می‌کند تا در رشد و تعالی آثارش بهتر عمل کند.

در رابطه با بیان نقاط ضعف اثر هم بیان دلایل ضعف‌ها و پیشنهاد راهکارهایی برای بهبود آن، بسیار حائز اهمیت است. برای یک نقد خوب جدا از دانش و شناخت باید قلبی بزرگ و صاف و مهربان داشت تا به مخاطب و اثر اجحاف نشود. خوش‌دلی پازلی است که در مبحث نقد جامعه امروز گمشده، در جامعه و فرهنگ واپس‌گرا و رشد نیافته، رشد هر شخص و اثری محکوم به تخریب است که «هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند».

آیا حضرت حافظ شعر ضعیف نداشته است؟ حال منتقدانش کجایند؟ و چه خدمتی به ادبیات ایران و جهان کرده‌اند؟! و چرا حضرت حافظ اینقدر به مدعیان و منتقدینش تاخته؟ او که صحبت پیر می‌فروش را بگوش جان نیوش می‌کرده! یا استاد سخن سعدی چرا می‌فرمایند: «یک نصیحت بشنو از من که اندر آن نبود غرض» شاید غرض و تنگ‌نظری ضمیمه تاریخی بخشی از فرهنگمان شده است! که استاد شهریار می‌فرماید: «من نمی‌گنجم در آن چشمان تنگ! با دل من آسمان‌ها نیز تنگی می‌کنند» کاش این بخشی از وجود و اصالت و فرهنگمان شود. یادمان نرود چه بلایی سر یوشیج آورده‌ایم! به گمانم نقد کامل‌کننده یک اثر است، حتی اثری ضعیف، چون شناخت می‌دهد به مخاطب و صاحب اثر. این‌گونه به‌نظر می‌رسد که گویی تخریب‌چیان جنگ نقاد شده‌اند و رسالت تخریب را برعهده دارند. نقد جنگ نیست یک حمایت از اثر، صاحب و مخاطب آن است برای شناخت بیشتر و درک بهتر اثر. اینکه خوب است یا ماقبل بد، یک نظر است نه نقد یک نقاد واقعی با فراست! اما ذکرش خالی از لطف نیست. آنقدر که نقد را به‌عنوان نظر! و نظری بی‌منظر و نظر را به‌عنوان نقد! به خوردمان داده‌اند.

چرا نقد امروز ما «این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار» است؟ اینکه گفته می‌شود وضعیت زبان فارسی در خطر است یعنی چه و شما به عنوان نویسنده جوان چه راهکاری دارید؟ لغت‌نامه استاد دهخدا بیش از دویست هزار کلمه را در بر می‌گیرد و کمی قبل‌تر فارسی‌زبانان محدوده استفاده از لغات پارسی‌شان بیش از ۱۰ هزار کلمه بوده که امروز از هزار کلمه تجاوز نمی‌کند (هر چند که این معضل فرا گیر و جهانی است) عده پارسی‌زبانان قبل از مستعمره‌شدن کشور هند بیش از یک میلیارد بوده اما امروز به صد و پنجاه ملیون نفر نمی‌رسد! چرا ؟شاید فارسی در خطر است یعنی همین!

این گفت‌وگو ادامه دارد...


نام:
ایمیل:
* نظر: