الهام بهروزی
فریبا خانی
روزنامهنگار و نویسنده، بهتازگی کتاب «ناداستانی به نام زندگی» را به همت نشر
خزه منتشر کرده است. این کتاب سومین اثر خانی بعد از کتابهایی همچون «من سوزن قورت
دادم» و «آدامس با طعم اکالپتیوس» است و از لحاظ درونمایه، فرم و سبک و سیاق تا
حدود بسیاری با آثار پیشین وی تفاوتهایی دارد.
کتاب «ناداستانی
به نام زندگی» سه بخش دارد. بخش اول شامل داستانها و داستانکهای فریبا خانی است.
بخش دوم، «داستانهای واگن زنان» نام دارد و دربرگیرنده مشاهدات نویسنده از فضای
مترو است. «من و دخترم افرا» عنوان بخش سوم کتاب است و شامل خاطرات و تجربیات نویسنده
بهعنوان یک مادر بیانشده است.
به بهانه چاپ
«ناداستانی به نام زندگی» با این نویسنده گفتوگویی داشتهایم که در ادامه میخوانید.
خانم خانی در خصوص
نگارش کتاب «ناداستانی به نام زندگی» توضیح بفرمایید و اینکه چطور شد این نام را بر
آن گذاشتید؟
کامیلو خوسه سلا
نویسنده و شاعر اسپانیایی میگوید: «ادبیات در همه حال فریبکاری است.» درست میگوید
مخصوصاً وقتی داریم داستانی را سرهم میکنیم؛ دروغ میبافیم داریم فریبکاری میکنیم.
در مقدمه کتاب عرض کردم، تجربهی روزنامهنگاری و کار در سرویسهای اجتماعی، ادب و
هنر یا نشریات کودک و نوجوان مثل هفتهنامهی دوچرخه، باعث شد؛ زیاد گزارش و خبر تهیه
کنم و نگاهم برای نوشتههای مستند گونه تربیتشده است. اصل روزنامهنگاری مستند نگاری
است وگرنه ارزشی ندارد. اسم ناداستان هم به خاطر این انتخابشده... هر داستانی که نوشتم
ریشه در واقعیت داشته است و دیدهها و شنیدههای من و دیگران است از زندگی. کلاً ما
در یک ناداستان زندگی میکنیم؛ و اصل زندگی یک ناداستان است با سایهروشنهایش.
اینکتاب، شامل
سه بخش است. قسمت اول، داستانها و داستانکها؛ قسمت دوم، داستانهای واگن زنان است
و قسمت سوم، من و درختم افرا نام دارد و شامل خاطرات کوتاه و تجربهی مادری من است.
اسم دخترم «اَفرا» ست. نام یک درخت... من با اَفرا قد کشیدهام و بزرگشدهام. فصلهای
بسیاری را دیدهایم. گاهی بهار و گاهی زمستان...
این کتاب در سه بخش نوشتهشده و شما در بخش نخست
داستان و داستانکهایتان را گنجاندهاید این داستانها چقدر واقعیت داشتهاند و بیشتر
چه محتواهایی را در برمیگیرند؟
بخش اول، داستانهایی
است که طی این سالها دیدهام و زندگی کردهام. شخصیتهایی که واقعاً وجود داشته یا
روزی زندگی کردهاند و الان نیستند. سعی کردم تجربههای آنها را بنویسم. در طول چهار
دهه از زندگی به این نتیجه رسیدهام دنبال داستانسرایی نباشیم خود زندگی با پیچوخمهایش
به حد کافی حیرتآور است.
بخش دوم کتاب باید
خواندنی باشد چون پرترهای از زندگی زنان کلانشهری چون تهران را در واگنهای مترو
به تصویر میکشد، در ابن بخش بیشتر سعی کردید کدام بعد از زندگی زنان جامعه را ترسیم
کنید؟
واگن زنان و داستانهای
آن، همیشه جذاب هستند. در واگن مترو، عدهای دانشآموز و دانشجو هستند و به سر کلاس
و درس میروند. زنان متوسط کارمند که با خستگیها و نگرانیهای خود به سر کار میروند
و برمیگردند و در راه چُرت میزنند یا سوهان ناخن، لباس و البسه از دستفروشان میخرند؛
چون فرصتی برای خرید ندارند. دستفروشهای زن که خود داستان مفصلی دارند؛ اکثر آنها
سرپرست خانوار هستند و قصههای پیچیدهای دارند. واگن زنان محیط امنی برای کاسبی آنهاست.
البته گاهی با مأموران مترو درگیر میشوند و تهدید میشوند یا با همکاران خود درگیری
دارند وگروه دیگر، زنان خانهداری هستند که از مترو برای رفتن به بازار و مرکز شهر
تهران، استفاده میکنند. فروش لوازم آشپزخانه، لاک، لوازمآرایش، جرمگیر کتری و...
خیلی فضای خاصی به متروی تهران میدهد. چون سالها برای برگشت به خانه از مترو استفاده
میکردم این داستانکهای روزانه را مینوشتم و بخشی از کتاب من شد.
پیشه روزنامهنگاری
چقدر شما را به سمت سوژههای رئال جامعه سوق داده و تا چه میزان دردها و سوژههای اجتماعی
پیرامونیتان را ناخودآگاه در ذهنتان به داستان بدل کرده است؟
بورخس جمله زیبایی
دارد و آن این است که دربارهی چیزی بنویس که بلدی آن را بنویسی. من راستش سالهاست
برای مطبوعات کار کردهام و اینجور نوشتن را بلدم.
در سؤال اول گفتم
که گزارشنویسی در مطبوعات نگاه من را به وقایع مستند گونه کرده است. فکر میکنم نوشتهها
باید مستند باشند و این تأثیر را من در داستاننویسی خودم دیدم.
بخش سوم کتاب،
راوی بخشی از زندگی شما و دخترتان به نام افرا است، دراینباره نیز توضیح میفرمایید؟
من دختری دارم
که اسم او افرا است. نام یک درخت زیبا. من خاطره داستانهای مادر بودنم را نوشتهام.
این تجربه یعنی مادر بودن تجربه بینظیری است و هر روز من ماجراهای دخترم را مینوشتم.
خانم خانی در این
کتاب، زنان چقدر حضور دارند و چگونه تلاش کردهاید که راوی داستانهای آنها باشید؟
زنان امروز چقدر به شنیده شدن نیاز دارند و چگونه شما به مخاطب کمک کردید تا صدای زنان
زندگیشان را بیشتر بشنوند؟
خوب به قول فروغ
که گفته بود شعر من زنانه است؛ چون من خوشبختانه زن هستم. من هم میتوانم بگویم داستانهایم
خیلی زنانه هستند؛ و دغدغههای اجتماعی، خشونتهایی که بر آنها رفته است؛ تبعیضها
و مشکلات خانوادگی زنان در این کتاب نمود دارد و من میتوانم بگویم این اثر خوشبختانه
یک اثر زنانه است.
از دید خود شما
این اثر چه تفاوتی با دیگر آثارتان دارد؟
کتاب اول من، «آدامس با طعم اکالپتیوس» کمی فضاهای
سوررئال داشت و داستانهایی بود در فضای خواب و واقعیت در هم آمیخته. کتاب دوم من،
کتاب خاطراههای خواندنی، «من سوزن قورت دادم»، این کتاب، بیشتر خاطره داستانهای نوجوانی
است و حال و هوای نوجوانی دارد. در این کتاب، من به سن میانسالی نزدیک شدهام. زندگی
درسهای بیشتری به من داده است؛ کمی به واقعیتهای زندگی نزدیک شدهام و این برای من
خوشایند است. دیگر از سوداهای جوانی فاصله گرفتهام؛ کار در مطبوعات هم سختیها و ناامیدیهای
خودش را داشته و بر من اثر کرده من خود واقعیام را بیشتر در این کتاب میبینم.
آیا کار دیگری
هم برای انتشار در دست دارید؟
بله یک داستان
کودک دارم که در دست ناشر است و منتظر جواب هستم همچنین، یک مجموعه داستان نوجوان هم
دارم که آنهم دست ناشر است و منتظر پاسخ ناشر هستم.
آیا اثری در خصوص
زندگی در جهنم کرونا هم خواهید نوشت و فکر میکنید این ویروس چقدر فضای ادبی را مانند
سایر ابعاد زندگی بهم ریخت؟
کرونا یک ویروس
عجیب بود که جهان را تحت تأثیر خودش قرار داد. در روزهایی که در قرنطینه بودم به این
ویروس و درس آهستگی که این ویروس به ما میداد فکر میکردم. کاری نمیتوانستیم بکنیم
در خانه محبوس بودیم. سرعت زندگی از بین رفته بود. میلان کوندرا میگوید: «چرا لذت
آهستگی در زندگی ما از بین رفته است؟ چرا ما دچار سرعت شدیم.» شاید در آن روزها به
مفهوم آهستگی در این دنیا فکر کردم؛ اما بعد مردمان جهان به این نتیجه رسیدند که قرنطینه
پاسخگو نیست و باید به خیابانها آمد و کارکرد از ترس مرگ با کرونا، نمیشود از فقر
و بیکاری مُرد. جهان ترسید که از رکود اقتصادی بمیرد و این درسهای عجیب این ویروس
جهانگیر است که تجربهی تلخی است. در همین ایران هر روز انگار هواپیمایی سقوط میکرد
و نزدیک دویست نفر مسافران کوید ۱۹ میمردند. مرگ آدمها در انزوا مرگ بدون عزاداری
و بغضهای فروخورده است. همهی اینها جانکاه و ترسناک است. بههرحال جهان تجربه عجیبی
را داشت.
سخن پایانی؟
نوشتن در روزنامه
نوشتن برای عمر یکروزه است. روزنامه، عمر یکروزه دارد؛ اما کتابها جاودانهتر هستند
و خوشحالم از اینکه بخشی از تجربیات زندگی خود و دیگران را جاودانه کردهام.