اسماعیل مسیحگل
غزل یکی از شنیدنیترین، عاشقانهترین و ماندگارترین قالبهای شعر
پارسی است که در همه اعصار همواره جریان داشته و مورد توجه و اقبال شاعران بوده
است. در عصر حاضر نیز این قالب شعری مورد نواخت شاعرانی خلاق و مبتکر بوده است که
با ایجاد یکسری ساختارشکنیهای معنایی و کلامی توانستهاند گونه شگرفی از غزل را
به نمایش بگذارند. یکی از این شاعران ساختارشکن و مبدع معاصر که افتخار شاگردی
حسین منزوی، غزلسرای بزرگ معاصر را دارد، علیرضا عاشوری رودپشتی است که به
پشتوانه ذوق و دانش و تجربهاندوزی خود در حوزه غزل فرم خوش درخشیده است.
وی شاعر، پژوهشگر، مترجم و روزنامهنگار و دانشآموخته رشته مدیریت
بازرگانی در مقطع دکتری است. وی در یکی از نمایندگان غزل فرم از اواخر دهه ۱۳۷۰ برشمرده
میشود. عاشوری برنده چندین جایزه کشوری در حوزه شعر معاصر بوده است. فارغ از
مقالات بینالمللی و ترجمه در حوزه تخصصی و آکادمیک، وی آثاری چند را در حوزه شعر
تالیف کرده است که عبارتند از: «باران روی عکس» با مقدمه و نقد حسین منزوی، «آبی
ستاره بود»، «پوستاندازی»، «کرگدنها همیشه تنهایند»، «مانیکور روی ناخن خروس جنگی»،
«با دیوار حرف میزنم»، «سفیدکاری»، «تمایلات یک شهروند درجه دو»، «بهخاطر سرزمین
آفتابگردانها»، «سفید کاری» و...
در ادامه گفتوگویی را با علیرضا عاشوری صورت دادهایم که
در دو بخش منتشر میشود و اینک شما را به خواندن بخش نخست آن دعوت میکنیم.
آقای عاشوری بهعنوان نخستین سوال برای ما بگویید که غزل امروز دارد
به چه سمتی میرود (با همه تئوریهایی که در دهه ۷۰ و ۸۰ در مورد این قالب شعری
گفته شد)؟
حقیقتا آنچه ما در دو دهه پیش؛ یعنی در دهه 70 و 80
گفتیم نتیجه آرمانخواهانه جوانی آن دوران ما بود و ما از حیث جوانی و آرمانخواهیهایمان
نتایج جستار یک مدینه فاضله را جستوجو میکردیم؛ اما قاعده تئوریپردازی همواره
از رهگذر نیاز شکل میگیرد. ما در دهه 70 بهطور قاعدهمند جوانانی عمدتا بیست و
چند ساله بودیم که شور و هیجان یک دوره گذار سیاسی را تجربه میکردیم و قاعده
تربیتیمان به لحاظ گذار و پایان دوران دفاع از میهن و جوانانی که در این راه
رفتند و ما که از کودکان باقیمانده به جوانی رسیده جنگ نرفتهای بودیم و یکهو
نیازهای انسانیمان بلواگر قواعدی بود که دو دهه از انقلاب را به تربیت نسلی
پرداخته بود که داشت خواستههای نوینی را معرفی میکرد و این شرایطی بود که ما را
از هرآنچه تا آن روزگار شکل گرفته بود به نقد و واکاوی درست یا غیردرست آن شرایط
سوق میداد. با همه این اوصاف، ما تئوری را تغییر دادیم.
ما ضرورتهای
آرکاییک را دستخوش تغییر عدم قطعیتها کردیم و تمام اینها صرفا به این خاطر بود که
جامعه شعردوست از زبانِ کهنالگوهای خود به خستگی رسیده بودند. بنابراین ساختارشکنی
از نسلی جوان و جمعی اندک آغاز شد. جوانانی که خطر حذف از مجامع سنتی را به جان
خریده بودند و من و همقطارانم راه را بیبرگشت میدیدیم و رفتیم. از نظر روانشناختی
برخی از این همقطاران تا هماکنون نیز در محاق آنچه در جوانی برای خود ساخته
بودند، باقی ماندند و اکنون در سنین میانسالی هنوز در همان راه با همان
استانداردهای گذشته باقی ماندند.
البته هدف من از گفتن این حقایق باطل شناختن راهی
که رفتهایم نیست. مگر ندیدهاید تمام اعصار هنری دنیا هر دوره و عصری هنرمندان
خود را داشته و هر دوره هم برای خودش طاغیانی داشته که گروههای پیشین خود را نقض
میکرده و این همان است که عرض شد. البته در مجالی فراختر به این مطلب خواهم
پرداخت اما هنوز زمان باقی است بر نقد خود و همقطارانم؛ ولی سوال اصلی شما که این
جریان به کجا میرود اهمیت بسزایی دارد! این جریان متاسفانه با سهمخواهی گروه
جوانتری، ما را هم دچار همان برخوردی کرده که در دهههای ۷۰ و ۸۰ از سوی قدماییسرایان
با ما میشد اما این بار بر عکس! چراکه آن روزها ما مبارزه تفکری داشتیم بر آنچه
مکاتب را برهم بریزیم و مکتبی نو را خلق کنیم و این برخورد جوانترهای این روزگار
نادیده گرفتن اصل ماجراست.
میتوانم
بهجرات بگویم بخش اعظمی از این عزیزان مطالعهشان رو به صفر و افول است و این
یعنی سمی مهلک در کالبد ادبیات. با بسیاری از این جوانان که گفتوگو میکنم عمدتا
نمیدانند مکاتب و تئوریهای قرن معاصر و منتقدان داخلی و خارجی را نمیشناسند و
این واقعا رنجآور است. باید بگویم با همین فرمان که جلو برویم دو راه بیشتر باقی
نیست یا سقوط ادبی اتفاق میافتد و یا تسلط ادبی با نبود شاعرانی که میتوانند
جریان را تغییر دهند ادبیات ایران را در سده ۱۴۰۰ به مرز فروپاشی معاصر هدایت میکند.
شما با توجه به دوستی که با مرحوم منزوی داشتید، جایگاه و تأثیر او
را در غزل امروز چگونه ارزیابی میکنید؟
من به نوبه خودم حسین منزوی، این یگانه استاد شعرم
را بیش از اینکه دوست بدانم، چراغ هدایت ادبیام میدانم. او بود که نخستیم مجموعهام
را که تنها مجموعهای بود که در زمان حیاتش بر آن نقد و معرفی نوشت و پرمایه به
معرفی آن شاعر جوان پرداخت. منزوی سایه ادبیاش همچون حافظ و سعدی در ادبیات معاصر
باقی خواهد ماند. او بهتنهایی یلی بود در سرزمین شعر و نابغهای بود که توانسته
بود شعر نیوکلاسیک را پدید بیاورد. جایگاه شعر منزوی به هیچوجه قابل حذف و کمبینی
نیست و کسی نمیتواند بر او ایرادی بر تاثیرگذاریاش بگیرد. منزوی به غایت شاعری
کرد و تمام سرزمین شعرش مملو بود از سوختن و ساختن در شعر و آنچه از او بیشتر از یک
شاعر تاثیرگذار باقی گذاشته، توانمندی او در سازش با خویشتنش بوده است.
بسیارانی
معتقد بودند و هستند که او تاثیر شگرفی در غزل امروز پارسی داشته است و این مطلب
انکارناپذیر است. بهقول نیما: «آنکه غربال به دست دارد از عقبِ
کاروان میآید» و قطعا ما نیز از این
حیث مستثنی نخواهیم بود. زمان زیادی نگذشته و عمر دو یا سه دهه در تاریخ ادبیات
زمانی آشکارتر و معنادارتر میشود که از عمر واقعه لااقل۵ تا ۶ گذشته باشد.
تا چه اندازه احساس میکنید غزل به عنوان یک قالب شعری کهن نیاز به
اصلاح دارد؟
این سوال را تقریبا در پاسخ به پرسش نخست را جواب دادم؛ اما حقیقتا وجود
اصلاحات عمیقی که در غزل و آثاری که منتشر کردم و منتشر کردیم، خود گواهی بر
تغییرات مورد نظر ماست. ضرورت تغییر و نوگرایی زبانی در واقع همچون ضرورت نیما بر
ادبیات حادث آمد و ضرورت دانستیم که نوگرایی داشته باشیم. تغییر و شکست اسلوبها
معیار نظر بوده و باید تغییر ایجاد میشد اما کاش این دگردیسی را نسل پس از ما بهتر
و بیشتر درک کنند.
از دید شما یک غزلسرای باید چه چیزهای را بشناسد؟
نه تنها یک غزلسرا بلکه نگاه من کلیت و فرار از قالب است. اگر در غزل ما
دگرگونی ایجاد کردیم صرفا برای تغییر شکلی آن نبوده که کار مهمی نبوده و نیست که
اثر واقعی حرکت ما رفتار ادبی و پدیدارشناسی ادبی بود که جبر حاکم بر فرم غزل را
برنتابیدیم اما چرا؟ در دهه 70 سکان ادبی بیشتر در دستان سپیدسرایان بود و ما نیز
سپیدسرایی میکردیم اما نه اینکه چون عدهای در حلقهای شعر آزاد میسرودند ما نیز
به تبعیت این منحنی رفتاری همگرایانه داشته باشیم! خیر. این مطلب ما را به شعر و
بیشتر به عمق و ظرافت حاکم در شعر نزدیک میکرد. هر بار شعر جدیدی که پدید میآمد
و دست به دست میشد یا ما به دست و اذهان مخاطبانمان میدادیم، میگفتیم چیزی
اتفاق افتاده، کشفی رخ داده و مویی بر تنی راست شده بود اما این روزگار مدتهاست
که مویی بر تنم راست نکرده و دلم را نلرزانده و بیشتر یک ضرورت یا یک وظیفه قلمداد
شده که با توجه به شرایط حاکم بر جهان شاعر نیز دلسرد از خلقی شگرف است. در واقع
دیگر رنج نمیکشد و برنجی حاصل نمیکند و صحرای دیم گندمش را رها کرده و با این
رویکرد که محصول اگر داد، این زمین خب داده و اما اگر چیزی از آن نرویید بدهکار
کسی نخواهد بود!
شما جسورترین غزلسرای معاصر را چه کسی میدانید و چرا؟
منظورتان از جسور بودن اگر شاعری است که به خودش
دینامیت وصل کرده و ساعتی هم کنارش گذاشته که هر آن برود تا منفجرش کند، خب ما
چنین شاعری با این ویژگی نداریم! اما اگر منظورتان شاعری است که بیش از همه این
ساختار را به هم ریخته باید بگویم این کار، حرکتی تکبعدی و یک نفره نبوده و هر
شاعری اگر چنین ادعایی داشته باشد یا از سر حقارت است یا از سر حماقت و خودبزرگبینی!
بنابراین به گمان من، شاعری نداریم که جسورتر از دیگر همقطارانش باشد؛ چون این
جمع یک گروه فکری بود و هر که دیگری را تکمیل میکرد و بسیاری از یکدیگر تاثیر میپذیرفتند
و چنانچه میبینیم برخی از این همقطاران رفتارهای درونشان یک شاعر و مولف را
دارند و هراز گاهی میبینیم که یک بیانیه برای خودشان صادر میکنند و در دهه پنجم
زندگیشان هنوز فکر میکنند که بیست و چندسالهاند و دنیا را میخواهند بههم
بریزند. متاسفانه در بین این دست شاعران نیز داشتیم و داریم که از همه این نسل
متوهمتر و مالیخولیاتر بنماید و این نتایج روانشناختی دارد که میتوان دربارهاش
مفصل به بحث نشست و البته ضرورتی در اینباره نمیبینم که اگر این ضرورت را میدیدم
قطعا تا کنون به تکذیب و تخریب و تائید شخصی برمیخاستم. بنابراین نه تنها ضرورتی
ندارد؛ بلکه میبایست از کنار این رفتارهای مالیخوالیایی گذشت و آرزوی سلامت روانی
کرد برای این دست از رفتارها...
این گفتوگو ادامه دارد...