اسماعیل مسیحگل
غزل یکی از قالبهای منحصربهفرد فارسی است که تا پیش از دهه ۷۰ مانند سایر
قالبهای شعری کلاسیک، گریزناپذیر و دارای محدودیت بوده است اما از دهه ۷۰ با ظهور
غزلسرایان نوگرا و نواندیش در ساختار آن هم از بعد معنایی و هم فرمیک تغییر و
تحولاتی ایجاد شد و بهاصطلاح در جریان این تحول عناوین نوینی چون غزل پیشرو، غزل
نو، غزل فرم، غزل پستمدرن و... پیدا کرد. علیرضا عاشوری رودپشتی که از بنیانگذارن
غزل فرم است در خصوص چرایی این تحولات در قالب غزل در دوره معاصر به بامداد جنوب
گفت: «ما در دهه ۷۰ تئوری را تغییر
دادیم. ما ضرورتهای آرکاییک را دستخوش تغییر عدم قطعیتها کردیم و تمام اینها
صرفا به این خاطر بود که جامعه شعردوست از زبانِ کهنالگوهای خود به خستگی رسیده
بودند. بنابراین ساختارشکنی از نسلی جوان و جمعی اندک آغاز شد. جوانانی که خطر حذف
از مجامع سنتی را به جان خریده بودند و من و همقطارانم راه را بیبرگشت میدیدیم
و رفتیم.»
با این شاعر گفتوگوی مفصلی را انجام دادیم که قسمت نخست این گفتوگو روز
گذشته (سهشنبه، ۵ آبانماه) منتشر شد و بخش دوم و پایانی آن در این شماره منتشر
میشود که خواندن آن خالی از لطف نیست.
آیا نگاه شما به بحث درمانگری هنر و شعر سلبی است یا ایجابی؟
بحثِ «شعر ایجابی و سلبی»، دو جریان متقابل هستند که
در طول تاریخ تفکرِ فلسفی در باب شعر هر یک متفکران بزرگی را از آنِ خود کردهاند، بحث از یکی از مهمترین وجوه رابطة معرفتشناختی انسان و پدیدآورنده است.
من در پاسخ به این پرسش از نظر «مایستر اکهارت«» یاری میطلبم. او که در باب این
دو رویکرد ایجابی و سلبی بیشتر البته از منظر عرفان میپردازد. در ابتدا با توجه به
تعابیر اکهارت هر دو الگوی سلبی و ایجابی در منظومه فکری این متفکر اجمالا برجسته
میشود. سپس برای هماهنگکردن این دو سنخ تعبیر متعارض پیشنهاداتی طرح و مورد ارزیابی
قرار میدهد. پس از آن، از آنجا که جمع شایستهای میان این تعابیر متعارض تکلفآمیز میکند، هر دو الگو در
منظومه فکری اکهارت به رسمیت شناختهشده و سپس در دو بخش رویکرد سلبی و ایجابی بهتفصیل
مورد بحث و ارزیابی انتقادی قرار میگیرد.
باور «آدورنو»
به نقشهایی که هنر میواند در بسترهای مختلف زندگی انسان ایفا کند، متفاوت از جزماندیشیهایی
است که فرهنگ و فلسفة سنتی تاکنون آن را بهمثابه
کارکردهایی برای هنر در نظر گرفته است. به اعتقاد آدورنو، مهمترین کارکرد و نقشی
که هنر میتواند داشته باشد، کارکرد «انتقادی» و نقش «رهاییبخشی» آن در راستای
تحلیل و نقد ساختارهای سلطه و سرکوب است. از همینرو، باور او به نظریةه انتقادیِ هنر دربارةه جامعه و نقش
هنر در تغییر آگاهی اجتماعی به آن چیزی باز میگردد که وی آن را «محتوای معطوف به
حقیقت» هنر و اثر هنری مینامد. مهمترین چالشی که آدورنو را برای این نقد و تفحص
برمیانگیزد، پرسش از رابطه «هنر» و «حقیقت» و نیز نقش اجتماعی و کارکرد معرفتیای
است که هنر میتواند داشته باشد.
از منظر من
هنر در این روزگار بیش از اینکه انسان را از منظر درمانگر ببیند، او را بیشتر در
منظر بیمارگونهای قرار داده که شرایط تکنولوژیکال جهان آن را به سخره گرفته و
آنچه هنر نامیده میشود بیشتر آن چیزی است که دیده و لمس میشود. بهدرستی اما
انسان امروز بهدنبال معیارهای ملموس هنر است که آن را بتواند در آغوش بکشد و
انسانهای کمتری را سراغ دارم که هنر را درمانگر بدانند، او که خود ویرانهای شده
است و ما از این ویرانه لذت میبریم. هرچند باید نگاه شرق و غرب را از شعر تفکیک
کرد و نگاه انسان شرقی و انسان غربی را ملحوظ به فایده و تاثیر باید دانست.
آیا شما با این عقیده که «هنر انسان را به درون خود رجعت میدهد» موافق هستید؟
باید اینگونه
پرسید که آیا اصالتا هنر انسان را به درون خود رجعت میدهد یا خیر؟ به گمان من هنر امروز چیزی برای رجعت داوطلبانه به درون خود ندارد. لااقل
باید صادق بود با این تاثیر! آیا با وجود تمام مشکلات جهان و گرسنگی انسان هنر میتواند
این معیار را بسازد و آیا سازنده خوبی برای یک رفتار روانی هست یا خیر. به گمان من
خیر! هنر معاصر در خلق این رفتار غفلت کرده است و نتوانسته آنچه را باید خلق کند.
هر چه فناوریها بیشتر طغیان کردند و خلق کردند هنر به همان مثابه از اصل ماجرا
عقب ماند و هر چه سرعت تکنولوژی بیشتر شد هنرمند کندتر در میدان ظاهر شد.
آقای عاشوری اینکه در یک دورهای شعر عارفانه مورد توجه قرار میگیرد و در
دوره دیگر شعر سیاسی یا انقلابی! آیا این اتفاق بر اساس زمان و شرایط جامعه میافتد
یا عوامل دیگری در این زمینه دخیل است؟
هر دوره و عصری شرایط اجتماع است که شعر و هنرش را میسازد. خلق وقتی در شرایط
تهاجمی باشد قطعا بازه سیاست بر جریان زیستی هنرمند تاثیرگذار بوده و عشق یک پدیده
جهانی است! هنگامی که جهان گوی رقابت را در عشق ورزیدن از یکدیگر بربایند زمانی
بوده که قطعا شرایط حاکم روانی شرایط تاثیرگذار احساسی بوده که جهان و شیمی آن
بیشتر از دیگر دوران تاثیر فضایی پذیرفته است. بنابراین هر عصر و دورهای شرایط
خود را دارد، مبارزات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در هر نقطهای از جهان یک چیزی را
خلق میکند و آن رویکردهای آزادیخواهانه است، حالا ممکن است آزادیخواهی مضامین
ویژهای داشته باشد و هر نقطهای از جهان معنای ویژهای برای خود طلب کند.
بهنظر میآید امروز شعر کارکردی خصوصیتر نسبت به وجهه عمومی گذشته دارد، نظر
شما چیست؟
اگر منظورتان از خصوصیتر شدن کارکرد شعر همانی است که من دریافتهام، باید
گفت به کل این مصاحبه دقت ویژهتری باید کرد! بله شعر هر چه خصوصیتر و جامعیت آن
محدودتر گردد، متاسفانه دایره آماری کمتری را شامل میشود و این منظر بسیار خطرناک
است و این هنر والای انسانی را کمکم از منظر نگاههای انسانی دور میکند و انسان
شرورتر و خشنتر و بیرحمتر میشود. تنازع قدرت بیشتر و بیشتر میشود و تا زمانی که
این روند ادامه یابد، خطر سقوط انسان به محاق خودبزرگبینی و خطرات ناشی از آن، وی
را بیشتر تهدید میکند و انسان مظلوم و ضعیف در این رابطه بسیار شکنندهتر از
انسانی است که هنر را درک نمیکند و انسان ماشینزه شده را بیشتر میپسندد...
آیا شعر و ادبیات با تئوری ساخته میشود؟
شعر و ادبیات با تئوری ساخته میشود چراکه کالبد هر هنر و ساختاری یک ریشه میخواهد
و شعر هم ریشهاش تئوری است و نگاه انسان به ایدیولوژی آنقدر است که اگر بدون آن
بخواهد چیزی را خلق کند بیشتر به یک خوراکی میماند که در پشت بستهبندی آن محصول
در ستون محتویات درج شده است. بنابراین ساختار ادبی چنانچه ریشهدار نباشد، آنچه
که امروز هر دلنوشتهای را شعر بدانند و هر خط خطی را هنر قلمداد کنند، موجب خطر سقوط
هنر میشود. پس چه باعث میشود که این خزعبلات شعر و هنر قلمداد نشوند، قطعا نگاه
آکادمیکی است که دغدغهای عمیق و علمی در پشت و بطن خود دارد.
وضعیت هنر و شعر را در این بازه زمانی که کرونا جهان را گرفته است، چگونه
ارزیابی میکنید؟
اما وضعیت هنر در این روزگار همهگیری کرونا بسیار وخیم است. شاعر و نویسنده و
هر هنرمندی که میشناسم از منظر اقتصادی دچار سرکوب و نقص و کمبود است. هنرمندان
جهان دچار فشارهای عصبی و روانی شدهاند و دولتها بهواسطه فشارهای اقتصادی که
تحمل میکنند دیگر این قشر را رها کردهاند. اگرچه در ایران دولت اخیر هرگز
هنرمندانش را ندید و هیچ یاری و کمکی در حق آنان نکرد اما این همهگیری ظلم بیشتری
در حق این قشر کرد و این اتفاق بیش از دیگر اعصار جهان معاصر هنرمند را خلع لباس
هنری کرده است. جهان امروز متاسفانه بیرحمتر از آن است که کسی به فکر هنرمندش
باشد. مسوولیتهای اجتماعی بیشتر بر گردن لاغر هنرمندان افتاده و مسوولی بر این
رفتار نیست. باید اتفاقی بیفتد تا هنرمند دیده شود. چنانچه اقتصاد هنر از سوی تفکر
هنرمندان هدایت نشود و نیاز را در انسان معاصر ایجاد نکند آنکه پیش از همه از بین
میرود هنرمند است که بهواسطه بیتوجهی به اقتصادش خود را از چشمها انداخته و
دست یاریاش هم که دیگر گرفته نمیشود. بنابراین بر هنرمندان واجب است که اقتصاد
را جدیتر بگیرند و بهدنبال این نباشند که دولتها آنها را یاری کنند. باید به یک
تفکر و خرد جمعی متصل شد تا این ضایعه درک شود و اتفاقی زیباتر در جهان هنرمندان
پدیدار شود.
سخن پایانی؟
اما سخن پایانی من به هنر و هنرمند است و آن، این است که ما خود این راه را
برگزیدهایم و در راهی که میرویم نباید دست نیاز به روی گروه و شخص و مسوول و
دولتی دراز کنیم. اینکه هنرمند غیورمندانه در جبهههای مختلف زیستن تلاش کند و
درکنار راهش خلق اثرش را نیز رقم بزند. در جهان حاضر معقولانهتر بهنظر میرسد.
بیاییم دستهبندی هنرمندان را درنظر بگیریم و آن اینکه چرا اکتورها میتوانند کم و
بیش نانی از قاتوق سینما و تئاتر و موسیقی و هنرهای تجسمی بهدست آورند اما شاعر و
نویسنده خیر! در این باره رنجی که این دو طیف هنرمند میکشند بیش از دیگران است و
حاصل خلق آنان مطالعه هزاران اثر هنری است و نگاه پیرامونشان وسیعتر از دیگر
هنرمندان. پس چرا آنکه بیشتر جان میکند کمتر میبرد؟ پاسخ به این سوال یک چیز
است! و آن هم این است که انسان امروز با هنری ارضا میشود که ملموستر باشد. پس
چگونه شعر و داستان را ملموستر کنیم؟ قطعا پاسخش راهاندازی کمپینهاست. در کشوری
که با یک هشتک همه چیز را میشود سوق داد به چیزی پس میشود با همان ابزار راه
نوینی براین مدعا پیدا کرد.