هرمز علیپور
نیمقرن از اولین دیدار من با منوچهر آتشی، در مجله فردوسی
به سردبیری بیژن خرسند 1348- تا به امروز میگذرد. بعد از اولین دیدار در سالهای
54 به بعد که در مجله تماشا بود. در واقع ارتباط من با منوچهر ارتباطی دوستانه شد
و در تمام مدت دوستی با همه مهر و محبتی که به من داشت، باعث نشد که از ارادت من
به او ذّرهای کاسته شود؛ بلکه حتی گاه تعصب من نسبت به او و شعرش عدهای را خوش
نیاید که مطلقا برایم اهمیت نداشته است. در ارتباط با او، منوچهر را شاعری دیده و
یافتهام که میتوان گفت آنقدر شاعرانگی داشت و شاعر زیست که فرصت حتی مراقبت از
خود را نیز نداشت.
حقیقتا منوچهر یکی از گشادهجانترین شاعران عمر ما بود. او
کینه و حسد و نفرت را مثل آب دهان بر زمین میریخت و هر کجا آسیبدیده از کودکی ِ
مفرط و شاعری ِ مهار ناپذیر جانش بود. باری از هر جهت که بخواهیم نگاه کنیم او یکی
از قلههای برفدار شعر ماست. قدر شعر او روز به روز شناختهتر خواهد شد با تمام
تناقضهای آشکار و نهانش در ارتباط با مسائل و کسانی که او را دوست داشته و دارند
از صمیم جان دوستی میکردند و او متعلق به شعر فارسی است فارغ از هر مرزبندی
نالازم و دور از انصاف.
همه شاعران جنوب آتشی را دوست داشته و دارند. او بیتردید
بلندترین قله شعر خطه جنوب است. تاثیر تشویقی و بیترغیبی او اما محدود به جنوب نمیشد.
شعر او در دورههای متفاوت زیر سی سالگی و بعد از چهل سالگی تقلیدناپذیر است و
منحصر به جان دردمند و شاعرانگی خودش بود.
آتشی در معرفی شاعران جوانتر جان بخشنده و با شکوهی داشت.
بدون آنکه ادعای معلمی و رهبری داشته باشد. شعر خودش بهعنوان تکیهگاهی مستحکم او
را بینیاز میکرد. صداقت و کودکی و ذوق و شوق او در ارتباط با شعر دیگران فقط
مختص خودش بود.