موسی زنگنه:
درباره منوچهر آتشی و زندگی شخصی او داستانهای فراوانی گفته شده است
و این شگفتی پدید آمده بهدلیل پنهان ماندن یا پنهان نگهداشتن وجوه واقعی زندگی
شخصی این شاعر بزرگ بوده است. در هیچ مستند
ساخته شدهای گفته نشده است که آتشی فرزند کیست و او از کجا آمده و چه ریشه و
اصالتی دارد. آنچه گفته شده درباره زندگی آتشی عد از تولد اوست که همان هم با حذف
و سانسور زیاد همراه بوده است. در واقع هر کس به سلیقه خود زندگینامه او را تعریف یا
تحریف کرده است.
«دیزاشکن» که الینه شعرهای اوست در کجا واقع
شده است و در شعرهای آتشی چه میکند؟! روستای
چاهکوتاه چگونه جایی برای حادث شدن عشق جاودان او میگردد؟
و چرا آتشی از ریشه پدری هیچ خویشاوندی در دهرود سفلی ندارد؟
همین چند سوال ساده را اگر بتوانیم پاسخ بگوییم، در مییابیم که
داستانهای گفته شده درباره او سلیقهای یا گزینش شده است. بر اساس گفتههای خود شاعر، او از طایفه «زنگنه» و
ایل آتشخانی بوده است و به همین دلیل تغییر فامییلی او از زنگنه به آتشی بوده است (آتشی
منتسب به ایل آتشخانی)؛ چندین
نسل پیشتر بخشی از طایفه زنگنه به بوشهر و مشخصا روستای سمل مهاجرت میکنند و در
آنجا ماندگار میشوند و حتی با طوایف دیگر نیز وصلت کرده و فامیل میشوند. این طایفه
به گروهها و ایلات متعددی تقسیم میشدند مانند کلاهبلندها یا آتشخانی و ... که
آتشی از گروه آتشخانی زنگنه بوده است (رجوع به کتاب «آتشی در مسیر زندگی» از سید
قاسم یاحسینی)
جالب اینجاست که برخی او را کرمانشاهی میدانند؛ یعنی حاضرند برگردند
به هفتصد سال پیش اما واقعیت را نگویند. برخی او را چاهکوتاهی! میدانند به این
خاطر که چند سال برای تحصیل مقیم آنجا بوده و داستان عاشقانه او در آنجا شکل گرفته
است. من بهعنوان
کسی که داستان زندگی آتشی را از زبان خودشان شنیدهام، بخش زیادی از مستندها و
کتابهای نوشته شده با محوریت زندگی شخصی او را سلیقهای و تحریف شده میدانم و هر
کس به نوعی قصد دارد آتشی را به خود یا منطقه خودش بچسباند اما مگر آتشی جند بار و
چند نوع زیسته است؟!
اما موضوعی دیگری در اینجا است که کمتر بدان پرداختهاند و آن هم میزان
نفوذ کم شعر آتشی در میان عموم مردم بهنسبت شاعرانی مانند شاملو، فروغ یا اخوان
است و این در حالی است که از لحاظ تحصیلات و تخیل و شعریت شعر به گواه بسیاری،
آتشی از شاعران نامبرده حتی ممتازتر نیز هست.
از چند دیدگاه میتوان علتهای این موضوع را بررسی کرد اول اینکه آتشی
روستازادهای بود از یک استان محروم با بیشترین مسافت ممکن نسبت به پایتخت. او
خودش نیز بارها به این موضوع اشاره داشت که
نیما درست است که روستایی بود اما تحصیلاتش را در تهران و در مدرسه فرانسویها
سپری کرد؛ یعنی جایی که مدرنیته و آثار ادبی پیشرو را میتوانست در آنجا تجربه کند.
او نیما را با خودش که از روستا آمده بود و در دبیرستان سعادت بوشهر درس خوانده
بود، مقایسه میکرد. به هر حال آتشی با این پشتوانه و غریبی به پایتخت رفته بود و
دستگیر او همان تخیل فوق نیرومند شعرش بود و شاعرانگی شعرش که شاعران بزرگ پایتخت
را به تحسین وادار کرده بود. دومین عامل پردازش افراطگونه در بهکارگیری واژگان
بومی و فرهنگ بومی بود تا جایی که زندهیاد ابراهیم رزمآرا در شعری که به استاد
تقدیم کرده بود، نوشته بود: «جنوب را آورده اینجا/ همشهریهایش بیجنوب ماندهاند»
و این نوع از پردازش واژگانی مشخصا مخاطب کمتری را به خود جذب میکند
هر چند همیشه بومیسرایی و بومیگرایی در ادبیات؛ اصالت متن را بیشتر و عمق و تعهد
بیشتری ایجاد میکند. سومین عامل
همان تخیل در حد اعجاز او در شعر است!. رابطهای معکوس دارد عمق بخشیدن و تخیل نیرومند
با پردازش زبانی و هر چه زبانگرایی در شعر کمرنگتر باشد، مخاطب عام ارتباط کمتری
میتواند با آن برقرار کند. عامل مهم دیگر دوری کردن از بهرهگیری از المانهای شهری
در شعر آتشی است. آتشی روستایی است و فرهنگ و واژگان روستایی الینه شعرش هستند و این
به هیچ عنوان برای یک شعر ضعف محسوب نمیشود اما مخاطب کمتری دارد. این عوامل هر
چند باعث شدند که آتشی به حق و جایگاه واقعی خود در شعر دست نیابد؛ اما همیشه بهعنوان
یکی از سه چهار شاعر بزرگ و متعهد ایرانزمین شناخته شود.
آتشی با وجود نامهربانیها و بدبیاریهای ادبی و شخصیای که داشت اما
این اسلوب و هدف والا را نیز برگزیده بود که آن را در مجموعه اول و شعر اول این
مجموعه نیز به زیبایی آورده است: «سعدی
بماناد/ کز شعله نام بلندش نامها سوخت/
من میروم تا شاخهای دیگر بروید/ هستی مرا این بخشش مردانه آموخت»
به جرات میتوان گفت هیچ شاعری به اندازه او دستگیر شعر شاعران
همدوره یا بعد از خودش نبوده است.