bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۴۷۹۰
تاریخ انتشار: ۴۲ : ۱۵ - ۰۶ آذر ۱۳۹۹
سهیلا میرزایی (شاعر مقیم آلمان) در گفت‌وگو با بامداد جنوب:
اسماعیل مسیح‌گل: شاعران سفیران ادبی هستند که اندیشه و فرهنگ سرزمین خود را در قالب سروده‌های آهنگین و نغز نشر می‌دهند. این قشر به زندگی با دیده عاطفه و احساس می‌نگرند و به آن جامه شعرگونه می‌پوشانند و خواندنی می‌کنند. سهیلا میرزایی، شاعری است که چندین سال است

اسماعیل مسیح‌گل

شاعران سفیران ادبی هستند که اندیشه و فرهنگ سرزمین خود را در قالب سروده‌های آهنگین و نغز نشر می‌دهند. این قشر به زندگی با دیده عاطفه و احساس می‌نگرند و به آن جامه شعرگونه می‌پوشانند و خواندنی می‌کنند. سهیلا میرزایی، شاعری است که چندین سال است در خارج از کشور در حال بسط و معرفی شعر امروز ایران است. وی متولد بهمن‌ماه سال ۱۳۴۲ در ارومیه است که در حال حاضر ساکن آلمان است و در حوزه شعر و روزنامه‌نگاری فعالیت می‌کند.

خودش در خصوص روی آوردنش به دنیای شعر به بامداد جنوب می‌گوید: « از دوران کودکی به خواندن و نوشتن علاقه‌مند بودم و این نوشته‌ها کم‌کم سمت و سوی شعر به خود گرفت. اولین مجموعه‌شعرم با نام «یک سینِ جا مانده‌ام» به همت همگامان چاپ در سال 1377 در ایران منتشر شد. مجموعه‌ دومم با عنوان «میچکا غیرقانونی می‌خواند» در سال 2005 به همت چاپخانه‌ی مرتضوی در شهر «کلن» و سومین اثرم به نام «می‌افتم از دستم» به‌همت نشر آیدا در سال 2013 در شهر «بوخوم» آلمان چاپ شدند. چهارمین کتابم را که دو زبانه‌ فارسی ـ ترکی آذربایجانی بود به‌نام «الیمدن دوشورم» را نشر مهری در سال 2020 در لندن منتشر کرد. در این مجموعه، برگزیده‌ای از شعرهای مجموعه‌شعر «می‌افتم از دستم» با ترجمه‌ بسیار خوب رقیه کبیری از فارسی به ترکی آذربایجانی برگردانده شده است. در حال حاضر پنجمین کتابم به‌نام «دیاسپورای شعر» به پایان رسیده و آماده‌ چاپ است.»

وی بیش از 13 سال دبیر بخش ادبی نشریه زنان «آوای زن» بوده که در سوئد منتشر می‌شده است و تمام تلاشش در این سال‌ها این بوده که شاعران و نویسندگان زن ایرانی داخل و خارج از کشور را به‌نحو مطلوبی به جهانیان بشناساند. در ادامه گفت‌وگویی را با سهیلا رضایی، شاعر موفق ایرانی در آلمان صورت دادیم که در دو بخش منتشر می‌شود و بخش نخست آن را می‌توانید در این شماره بخوانید.

خانم میرزایی هدف شما در سرایش شعر چیست؟

در زندگی من نوشتن شعر یک ضرورت است، باید بنویسم و می‌نویسم. یک حس ناگهانی و شهودی‌ است که اتفاق می‌افتد! کلماتی که از من کنده می‌شوند و به روی کاغذ می‌آیند و یا برعکس! سطرهای خالی که به چشم مخاطب زل می‌زنند تا خوانده شوند و این‌گونه است که شعر من دلیل و هدف خودش می‌شود. وقتی نوشته می‌شوی، آن خود گمشده را لابه‌لای کلمات کشف می‌کنی، کافی ا‌ست با خودت، تنت، حست صمیمی و همراه باشی! حسی‌ از لحظه‌ در گذر که ناخودآگاه مانند خواب و رویا می‌رود تا به ماورا برسد.

دل‌مشغولی‌ها، تجربه‌های زیست ـ محیطی، خاطرات، دانش و آگاهی شاعر نسبت به فلسفه‌ هستی و ادبیات و ... هر کدام سهمی در شعر دارند؛ اما اگر با هدف ویژه‌ای به کار گرفته شوند، شعر دلالت‌پذیر می‌شود و در سطح اتفاق می‌افتد و تو را مستقیم به سوی معنای آن می‌کشاند. اینجا دیگر اثری خلق نشده است؛ چون شعری که تخیل و فردیت شاعر در آن نادیده گرفته شود، دیگر شعر نیست و زبان نقش ابزاری خواهد داشت مانند یک متن یا بیانیه!

عده‌ایی اعتقاد دارند شما جزء شاعران زبان‌محور هستید، آیا این عقیده را تائید می‌کنید؟

این نظر شامل تمام شعرهایم نمی‌شود اما اغلب آنها از بازی‌های زبانی بهره برده‌اند و همین نظر برخی را جلب کرده است. من از طریق کارگاه دکتر رضا براهنی با نوع دیگری از شعر آشنا شدم، پیش از آن‌طور دیگری می‌نوشتم و انگار مطالعاتم نیز از نوع دیگری بود! این کارگاه قبل از هر چیز دریچه‌ای برای من گشود تا با شعر جدی آشنا شوم، به دنیای فکری دریدا، فوکو و ... راه پیدا کنم و از منظری کاملا متفاوت به شعر بنگرم. در این کارگاه بحث‌ها بسیار جدی بود و شاگردان براهنی که حالا دیگر همکلاسی‌هایم محسوب می‌شدند، بسیار باسواد بودند. ما به‌جز کارگاه در جلسات مختلف ادبی شرکت می‌کردیم و همین‌طور جلسات خصوصی خارج از کارگاه هم داشتیم. این حشر و نشرهای سرشار از دوستی و عشق به نوشتن، به شعرهایی متفاوت راه پیدا می‌کرد و این‌گونه بود که وارد دنیای تازه‌ای شدم. شعرهایی که به بازی‌های زبانی مطرح شدند، صرفا بازی با کلمه نبود تا هر کس با جا‌به‌جا کردن چند کلمه تصور کند که شعر متفاوت سروده است! در این‌گونه شعرها کلمه، ابزاری برای رساندن معنا نیست. کلمه یک شخصیت است. کلمه حضور مستقل دارد و مکانش را در سطر انتخاب می‌کند تا همنشین واژه‌ای شود تا صدایش آن‌گونه به گوش خواننده برسد که می‌خواهد! زبان ارجاع بیرونی ندارد و خود ابژه است و ارجاع آن نیز به خود برمی‌گردد.

اگر جمع‌بندی کنم باید بگویم ساختار زبانی ـ‌بازی‌های زبانی‌ـ و مفاهیم نو، عادت‌زدایی، چندصدایی و موسیقی درونی کلمات ( تکرار مصوت‌های کوتاه و بلند، تقطیع‌های متفاوت در سطرهای شعر و جدانویسی‌‌ها که هارمونی خاصی را سبب می‌شد)، همه و همه تجربه‌ای جدید برای شاعران آن دوره بود که شعرهایی با حال و هوایی سوررئالیستی می‌نوشتند. کلام آخر در این گونه شعرها زبان و فرم دغدغه‌ شاعر است و تقدم فرم بر محتوا مطرح می‌شود

در شعر بیشتر فرم را دنبال می‌کنید یا محتوا را؟

فرم و محتوا جدا از هم نیستند. فرم شکل شعر است و بر معنا تقدم دارد و این به مفهوم بی‌معنایی شعر نیست؛ بلکه پشت شکل شعر تفکر شاعر نشسته است. کلمه با دنیای بیرون و درون در ارتباط هست و با این مفهوم هر بار معنای جدیدی در شعر حاصل می‌شود. شاعر حساس نمی‌تواند نسبت به مسایل بشر بی‌تفاوت باشد اما چگونه نوشتن شعر مطرح است. اگر این حساسیت‌ها در شاعر درونی شود، شاید بتوان در لایه‌های شعری او ردپای تاثیرات را دید!

در فرم، شاعر مکان و موقعیتی تازه به زبان می‌دهد و این ضرورتا حذف معنا نیست بلکه معنا و معناهای دیگری از واژه به دست می‌دهد که شاید با عادت‌های عمومی همخوانی نداشته باشد! به‌همین دلیل در شعرهای من هم، فرم قبل از محتوا در صدر می‌نشیند و این از نظر یک مخاطب عام ممکن است، شعری بی‌معنا باشد اما اگر مخاطب نگاه حرفه‌ای به شعر داشته باشد، با نقش فعال در فهم شعر، معنا یا معناهای متفاوتی را در می‌یابد که ممکن است متفاوت از معنایی باشد که منِ شاعر از شعر خود داشته‌ام!

تا چه اندازه شعر دهه‌ هشتاد را ادامه دهنده‌ شعر دهه‌ هفتاد می‌دانید؟

این دهه‌ها پشت هم می‌آیند اما لزوما ادامه‌دهنده‌ هم نیستند. گذشته از آن شاعران با دهه‌ها تعریف نمی‌شوند؛ چراکه شاعرانی در ادامه‌ دهه‌ هفتاد سرودند و شعرهای پخته‌تری در دهه‌ هشتاد و نود ارائه دادند و شاعرانی دیگر جریان شعری دهه‌ هفتاد را به باد انتقاد گرفتند و راه عکس را پیش گرفتند. دهه‌ هفتاد به شاعران فرصت و امکانی داد تا فرم‌های دیگری را در شعر تجربه کنند و شعر به سوی چندصدایی و تاویل معنا پیش برود و زبان، محور خود شود. رفتار تازه با کلمات یا رفتار تازه‌ کلمات با شاعر، همنشینی واژه‌ها، عادت‌زدایی از عادت‌های رایج از مشخصات شعر زبانی ا‌ست. این تجربه‌های نو و استفاده از تکنیک‌های جدید در شعر و تاکید بر فرم و زبان، متفاوت‌نویسی را مطرح کرد؛ اما جریان طرح شده‌ دهه‌ هشتاد ساده‌نویسی‌ است و هیچ ربطی به دهه‌ هفتاد ندارد. در ساده‌نویسی از کلمات کوچه و بازار به گونه‌ای استفاده شد که شعر را تا فهم توده‌ مردمِ حتی غیرشاعر نزول داد و تک‌معنایی، نقش‌ها و فرم‌های مختلف خوانش و فهم را از شعر گرفت. چاپ انبوه مجموعه شعرهایی از این دست، فقط کتاب‌سازی را رواج داد و بر کمیت به‌جای کیفیت افزود. متاسفانه رفته رفته بازار داغ دوست‌بازی و مافیابازی بین شاعران و ناشران و نقدنویسی‌هایی از همین دست رونق گرفت.‌

به نظرم نامگذاری‌های دهه‌ای روی شاعران مانع از نقد صحیح آثار می‌شود، مگر منظور بررسی نوع خاصی از شعر در آن دهه باشد. شعر اگر شعر باشد نیازی به چسباندن خود به این یا آن جریان ندارد مگر واقعا متاثر از آن جریان بوده باشد که باز هم در فردیت و شعریت خود مطرح خواهد شد. شاعران با هر نوع گرایشی در دهه‌های مختلف کار می‌کنند و همیشه هستند مثلا نقش و تاثیر حسین منزوی، سیمین بهبهانی، رضا براهنی و یدالله رویایی را در شعر نسل‌های بعد نمی‌توان نادیده گرفت. حتی گرایش به زبان و چندمعنایی در برخی از شعرهای کلاسیک ما سابقه دارد. خب گاهی در مقطعی از تاریخ روی برخی از تکنیک‌های شعری تاکید می‌شود و مورد استقبال قرار می‌گیرد. در دهه‌ هفتاد هم موجی از شاعران به بازی‌های زبانی در شعر پرداختند اما برخی اصلا متوجه بحث نشده بودند و آثارشان ربطی به بازی‌های زبانی نداشت.

به‌هر حال شاعر باید شعر خوب بگوید، اینکه از کدام جریان شعری به‌گمان خود یا دیگران تبعیت می‌کند که مهم نیست. شعر باید فردیت داشته باشد، امضا داشته باشد، تفکر داشته باشد، تخیل داشته باشد و در آخر جان و حرکت داشته باشد.

برای برون‌رفت از فضای مافیایی و بدفهمی بحث‌های مطروحه محور شعر، چه پیشنهادی دارید؟

در فضای ادبی ما جای خالی منتقدان جدی بسیار احساس می‌شود. اغلب شاعران یک قلم برای نوشتن در دست دارند و قلم دیگر ادعا می‌کند که منتقد است! اگر واقعا چنین بود و ما این همه منتقد داشتیم که شاهد چنین هرج و مرجی در ادبیات نبودیم! اتفاقا خیلی خوب است که شاعران نظرشان را نسبت به شعرهای همدیگر بگویند یا بنویسند و به عبارتی، نگاه فعال به آثار همدیگر داشته باشند. چنین فضای فعالی با نظر همکاران شاعر (مخاطبان حرفه‌ای) امکان بازنگری و تصحیح در آثار به دست می‌دهد اما منتقد نگاه به مراتب حرفه‌ای‌تر و همه جانبه‌تری به آثار دارد. نقد ادبی یک رشته‌ جدی ا‌ست و دانش و آگاهی بسیار می‌خواهد و باید تحصیلش کرد. به همین دلیل ما منتقد جدی کم داریم وگرنه این همه شعرهای خوب به‌هر دلیلی در سکوت زندگی نمی‌کردند تا شعرهای دیگری ناباورانه با نقدهای از سر لطف و محبت و دوستی مطرح شوند.

در پایان برای داشتن فضای سالم ادبی و در نظر گرفتن سلائق مختلف به‌دور از دهه‌ای کردن شاعران، بر موارد زیربه دور از مافیا و رفاقت‌بازی تاکید می‌کنم: حضور منتقدان جدی، ناشران دلسوز ادبیات، رونمایی از مجموعه شعرهای جدی، تشویق شاعران جوان و بااستعداد با حمایت از چاپ آثارشان، تبلیغ آثار خوب در فضاهای مجازی و غیرمجازی، در نظر گرفتن جوایز و موارد دیگر.


نام:
ایمیل:
* نظر: