اسماعیل مسیحگل
«تازه متوجه آب داخل جدول کنار خیابان شدم. خیلی عجیب بود، همان رنگ!
نانوایی بسته بود. سابقه نداشت. حتما مشکلی برایش پیش آمده بود. از دم آرایشگاه که
رد می شدم، آرایشگر را دیدم که سهرهی مردهای را از قفس بیرون آورد و توی جدول
انداخت. مردی که از آنجا رد میشد، گفت: «مال من هم دیشب مرد.» عرق سردی توی پشتم
نشست...» (بخشی از کتاب «نفرین قهوهای» نوشته فرانک گلچین)
فرانک گلچین در سال ۱۳۴۲ در
شهرستان صحنه (استان کرمانشاه) متولد شد. وی تاکنون دو مجموعه داستانکوتاه با
عنوان «نفرین قهوهای» (نشر روزگار، سال ۹۰) و
«آوای گمشده» (نشر داستان، سال )۹۶ راهی
بازار کتاب کرده است. این نویسنده بهدلیل علاقه به ادبیات بهعنوان مربی ادبی در
طرح موقت کانون و مدرسه به مدت سه سال در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان صحنه
فعالیت کرد. گلچین همچنین از سال ۸۲ برای
تشکیل انجمن فرهنگی هنری «شکوه زاگرس» تلاش زیادی صحنه کرد و بهمدت پنج سال در
کسوت هیات موسس و هیات مدیره این انجمن برای پیشبرد اهداف و فعالیتهای آن زحمت
کشید.
در ادامه گفتوگویی را با فرانک گلچین، نویسنده صاحب اثر در خصوص
نویسندگی و وضعیت این حرفه در ایران صورت دادیم که از نظر شما مخاطبان میگذرد.
خانم گلچین نخست برای ما بگویید که چطور شد که داستاننویس شدید؟
من از زمانی که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهرستان صحنه
مشغول کار شدم، متوجه شدم بهعنوان مربی فرهنگی هنری نیاز به آموزش عناصر داستاننویسی
دارم. بنابراین در دوره آموزش داستاننویسی مکاتبهای ۱۰ ماهه که شامل ده جزوه بود،
نزد استاد سیاوش فروغی شرکت کردم. دورهای که گشایش دری شد برای ورود به دنیای نویسندگی؛ دنیایی که معنای جدیدی به زندگیام
بخشید. مجموعه «نفرین
قهوای» برخی از تمرینات این دوره به اضافه چند داستان دیگر است.
پس محیط مدرسه و کانون شما را به سمت داستاننویسی کشاند؟!
بله؛ سال ۷۹ اولین داستانم
را با عنوان «رد پا» نوشتم که در مجموعه «نفرین قهوهای» به چاپ رسید؛ اما بهنظر
من نویسندهشدن ناگهان و در زمان خاصی رخ نمیدهد. علاقهام به داستان برمیگردد به
کودکی، مادربزرگم قصهگوی ماهری بود آنقدر با دقت به قصههایش گوش میدادم که از
دنیای واقعی فاصله گرفته و در عالم خیال غرق میشدم .بنابراین از همان کودکی کمی متفاوت از هم سن و
سالهایم بودم. توجهام به طبیعت خیلی بیشتر از بقیه بود. از چشیدن طعم گلها و گیاهان
حتی پوسته شاخههای جوان درختان میوه گرفته تا ماندن مدت طولانی زیر باران و درد
آمپول پنیسیلین را به جان خریدن .بازیهای کودکانه باعث نمیشد
از رنج آدمها غافل بمانم مثلا موقع آمدن گدا دم در حیاط با عجله نان را از دست
بزرگترها میقاپیدم تا ازش بپرسم حالا بچههایش کجا هستند و چه میخورند؟ کفش
پاره همکلاسهایم، موی از ته کوتاه شده دوستم که نامادری داشت و کلی سوالهای دیگر
که بد جور مرا در خود فرو میبرد.
سال 79 سال شروع نویسندگی شما همزمان است با سال درگذشت هوشنگ گلشیری،
یکی از نویسندگان مطرح ایران، آیا تاثیری از این نویسنده هم آثارتان گرفتهاید؟
همان سال کتاب «شازده احتجاب» را خواندم. مسلما بیتاثیر نبوده است؛
چرا که بیشتر داستانها و رمانهایی که قبلا مطالعه میکردم طرحی خطی و ساده
داشتند. خوانش داستانی با سبک جریان سیال ذهن تجربه لذتبخش و تاثیر گذاری بود .
به سبک و جریان سیال ذهنی اشاره کردید، خودتان در نوشتن داستانهایتان
به کدام سبک ادبی و شیوه روایت علاقه دارید؟
سبک بیشتر داستانهایم رئالیسم اجتماعی است. البته در چند سال اخیر
داستانهایی هم با سبک رئالیسم روانشناختی، رئالیسم جادویی و مدرن نوشتهام. مسلما
واقعیتهای اجتماعی، دنیای درونی و ذهنی، احساسات، تخیلات و باورهای انسانها
آنقدر متنوع و پیچیده است که نوشتن درباره آنها در یک سبک خاص نمیگنجد. بهنظرم
الزامی نیست که نویسنده تازهکار آثار خود
را محدود به سبک خاصی کند.
رئالیسم جادویی با ادبیات امریکای لاتین جان گرفت و بعدها جانمایه
بسیاری از آثار نویسندگان ما شد؛ از دید شما مهمترین تاثیری که این سبک بر آثار
نویسندگان ایرانی گذاشت، چه بود؟
بخش قابل توجهی از ادبیات شفاهی ایران شامل سحر و جادو و اتفاقات
خارقالعاده است. رئالیسم جادویی امریکای لاتین فرصت مناسبی برای نویسندگان ایرانی
ایجاد کرده است که این بخش از ادبیات شفاهی را در قالب داستانهای مکتوب بازآفرینی
کنند.
داستانهای شما بیشتر در مورد مشکلات اجتماعی نظیر طلاق، کودکان کار،
مشکلات زنان و... است، البته میدانم اینها واقعیتهای جامعه است اما آیا در جامعه
زیبایی وجود ندارد که با ترسیم آنها دنیای متفاوتتری را برای مخاطبتان
بیافرینید؟
ببینید هدفم از نوشتن داستانها صرفا نمایاندن مشکلات نبوده است. در ۱۱
داستان از مجموعه«آوای گمشده» با شخصیتهایی روبهرو میشویم که بهدنبال تغییر و تحول
و عبور از مشکل هستند. جمله پایانی برخی داستانها بیانگر حرکت به سوی دنیایی زیباست. در «آوای گمشده» میخوانیم: «یه روز با این امانتی
برمیگردم. روزی که بتوانم روی این سیمها پنجه بکشم وبرای اون دستها و چشمها
حرفی داشته باشم» یا در پایان داستان «یک
روز متفاوت» نوشتم که «اولینبار بود برای خانم همسایه که سالها منتظر برگشتن
پسرش به خانه بود، کادو تهیه میکردم». همچنین در داستان «چشمه سرخ» هم آوردهام که «درسته که دنیای آن
پایین با تو سر ناسازگاری داره؛ اما هنوز هم هستن آدمهایی که مثل این کوهها
آهوهای رمیده را در خود پناه میدن.»
آیا مجموعه جدیدی هم دارید که به زودی چاپ شود؟
بله؛ سال ۹۳ نوشتن رمان
کوتاهی را شروع کردم. طرح، ماجراها و شخصیتهای داستان در ذهنم شکل گرفته بودند.
آن را در هفت فصل به پایان رساندم که نیاز به بازنویسی و کار بیوقفه دارد که
متاسفانه فرصت من برای مطالعه و نوشتن کمتر از یکی دو ساعت در روز است آن هم نه هر
روز! عضویت در گروه
یکشنبههای داستانی از سال ۹۶و آشنایی با استاد گرانقدر اسماعیل زرعی
افتخار و فرصتی بود که نتیجه آن نوشتن داستانهای کوتاهی است که تعدادی از آنها در
صورت بازنویسی قابلیت چاپ دارد .
آیا داستانهای جدید شما هم بر همان سبک و سیاق دو اثر قبلیتان است؟
ببینید درونمایه داستانها بیشتر مشکلات اجتماعی است؛ اما سعی کردهام
آنها را در قالب مدرن بنوسیم. داستانهایی که معنای پنهان داشته باشد و مخاطب را
به خوانش فعال و لذت سهیم شدن در داستان وادارد و همینطور انتقال حس زیبایی و
لحظههای ناب که شما هم بهدرستی در بخشی از مصاحبه به آن اشاره کردید.
شما در کنار نویسندگی، به پیشه عطاری هم مشغول هستید آیا این کار
مانعی سر راه نویسندگی شما نیست؟
نوشتن پیگیر و تمرین روزانه بخش اصلی کار نویسنده حرفهای است؛ اما
قبل = و درحین خلق هر اثر نیاز به پیشزمینه ذهنی نیز است که از طریق مطالعه، دیدن
و شنیدن، تجربه و بهتر بگویم لمس زندگی حاصل میشود. از نوجوانی که سوغاتی برادرم کتاب شد، مطالعه را
شروع کردم دوران دبیرستانم مصادف با انقلاب و شور و ولع مطالعه کتابهای غیردرسی
بود. از همان موقع عادت داشتم کتابها حتی کتاب درسی را فقط یکبار اما عمیق مطالعه
کنم و هیچ کتابی را بدون یادداشتبرداری کنار نگذارم که همین کار تمرین خوبی برای
نوشتنم شد. با وجود معدل
عالی بهدلیل تعطیلی دانشگاهها ادامه تحصیل ندادم. ازدواج کردم صاحب دو فرزند
دختر و پسر شدم و مشغلههای زیاد زندگی وقفههای طولانی در مطالعه پیش آورد و ماهها
دریغ از یک خط نوشتن.
چندین سال عضو گروه کوهنوردی راخ شهر صحنه بودم و در انجمن فرهنگی
هنری شکوه زاگرس نیز یکی از برنامههایمان پاکسازی محیط زیست و فرهنگسازی در این
زمینه بود. خواه ناخواه علاقهام به طبیعت و تجربههایم در این زمینه به خلق صحنههای
داستانی کمک میکند. شغل عطاری نیز
قطعا سوژه و احساس و اطلاعات کافی برای نوشتن داستان در اختیارم میگذارد بهخصوص
ارتباط با زنان که حرفهای زیادی برای گفتن دارند.
ناگفته نماند تمای پیشزمینههای ذهنی در صورتی به بار خواهد نشست که
به قول اکثر نویسندگان و اساتید بزرگ حداقل در طول شبانهروز پنج ساعت را به نوشتن
اختصاص داد. فرصتی که کمتر نصیب بسیاری از علاقهمندان بویژه بانوان نویسنده میشود.