bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۴۹۴۶
تاریخ انتشار: ۵۴ : ۲۳ - ۱۰ اسفند ۱۳۹۹
گفت‌وگوی بامداد جنوب با شاعر «خون یک روسری‌ام»
اسماعیل مسیح‌گل: سمیرا چراغ پور از شاعران خوش قریحه‌ای است که فعالیت ادبی‌خود را از سال 1381 شروع کرده است. از وی تا کنون سه مجموعه شعر منتشر شده است. دو مجموعه غزل با عناوین «وقتی خواب‌ها بیدار شوند» نشر بوتیمار، «نیمه‌ها به خالی نزدیک‌ترند» نشر نصیرا، و مجموعه شعر آزاد با عنوان «خونم را به هواخوری برده‌ام» نشر هشت، همچنین مجموعه شعر آزاد «خون یک روسری‌ام» در مراحل نهایی انتشار قرار داد.

اسماعیل مسیح‌گل

سمیرا چراغ پور از شاعران خوش قریحه‌ای است که فعالیت ادبی‌خود را از سال 1381 شروع کرده است. از وی تا کنون سه مجموعه شعر منتشر شده است. دو مجموعه غزل با عناوین «وقتی خواب‌ها بیدار شوند» نشر بوتیمار، «نیمه‌ها به خالی نزدیک‌ترند» نشر نصیرا، و مجموعه شعر آزاد با عنوان «خونم را به هواخوری برده‌ام» نشر هشت، همچنین مجموعه شعر آزاد «خون یک روسری‌ام» در مراحل نهایی انتشار قرار داد. درباره سپهرادبی این بانو با وی به گفتگو نشسته‌ایم که در ادامه خواندن آن خالی از لطف نیست.

تا جایی که اطلاع دارم شما در رشته محیط‌زیست تحصیل کرده‌اید و البته به شاعری هم پرداخته‌اید، این دو جهان به‌هم چه ارتباطی دارد؟

درواقع می‌توانم این‌طور توضیح بدهم که من برای خودم دو جهان متفاوت ساخته‌ام، جهانی که در درون من است و اغلب واقعی‌تر و برای خودم ملموس‌تر است و جهانی که در پیرامونم است و با آن در مراودات اجتماعی‌ام سر و کارد دارم. کسانی هستند که درونیات خود را به‌کل کنار گذاشته‌اند و با مصلحت سروکار دارند و البته روبرو شدن بازندگی با درونیات محض نیز شدنی نیست و از نظر من شعر در کشمکش بین این دو جهان شکل می‌گیرد شغل و تحصیل از ابزارهای پیش برنده‌ی زندگی هستند. به‌خصوص در کشورهای درحال‌توسعه که افراد گاهی مصلحت را بر علاقه ترجیح می‌دهند. هرچند بخش بزرگی از شعرهایی که تاکنون سروده‌ام به‌صورت مستقیم به ارتباطم با اجتماع و اتفاقاتی برمی‌گردد که در لابه‌لای همین ابزارها روی می‌دهد؛اما طبیعت‌گرایی که در شعر بزرگان بسیاری از درون‌مایه‌های اصلی به شمار می‌رود. در شعر من خیلی کم‌رنگ است.

در مورد جهانی درونی صحبت کردید منظور شما دقیقاً از جهان درونی چیست، چون هر شاعر و هنرمندی تحت تأثیر جهان اطراف خودش است و تاثیر می‌گذارد روی کارهایش؟

بی‌شک منظورم از آن جهان، یک جهان غیرواقعی و دور از دسترس نیست. مقصودم جهانی ست که از معادلات رایج و حسابگرانه دور است و با اتفاقات جهان برخورد صادقانه‌تر و انسانی‌تری دارد. همان لحظه‌هایی است که انسان منقلب می‌شود و خودش را در معرض اتفاقات جهان قرار می‌دهد و هم ذات پنداری می‌کند. بی‌شک تمامی تصویرهایی که شاعر در شعرش می‌سازد از رخدادهای شخصی شکل نمی‌گیرد و گاهی همان هم ذات‌پنداری و در معرض قرار گرفتن ذهن و روح شاعر با اتفاقات جهان است که شعر را می‌سازد. من فکر می‌کنم مشکل خیلی از شعرهای خیلی از شاعران این است که با شتاب‌زدگی و بی‌تجربگی گره‌خورده است. کسی که به مکاشفات روح و جان خویش نپردازد چگونه می‌تواند هنجارها را به چالش بکشد و چیزی را خلق کند که بشود نام شعر بر آن نهاد.

این جهان ذهنی و درونی که می‌فرمایید تا چه اندازه بر زبان شعر هر شاعری تأثیر می‌گذارد؟

به قول دکتر براهنی: نالیدن از درد شعر نیست، دگرگون کردن درد به سمت یک زیباشناختی ادبی شعر است. ببینید زبان در شعر وسیله‌ای برای گفتن چیزی نیست. در واقع معنا در شعر ماهیتی دارد که توسط خواننده شکل می‌گیرد. اگر منظور این باشد که زبان ابزاری برای بیان درونیات باشد به نظر من این اصلاً شعر نیست. شعر با سخن شاعرانه متفاوت است. در مورد نثر می‌تواند زبان این‌گونه کارکردی داشته باشد؛ اما در مورد شعر، درونیات خودشان در زبان متبلور می‌کنند. در واقع شاعر به‌صورت ناخودآگاه می‌کوشد تا جهان را با تمام محتوایش بازآفرینی کند. جوری که ملموس و تأویل‌پذیر باشد؛ که مخاطب بتواند با آن تصویر ارتباط برقرار کند. تلاش من در شعر این است که متنی بیافریم که مخاطب معنای خودش را بیافریند. ارتباط زبان با آن درونیات ارتباطی خود به خودی است. من فاعلش نیستم. آن درونیات به زبان من تسری پیدا می‌کند بی‌آنکه من بخواهم. گاه ممکن است ناراحت شدن من از یک به‌هم‌ریختگی اجتماعی خودش را در شکسته شدن یک ترکیب نمایش بدهد.

عواملی مثل شتاب‌زدگی و بی‌تجربگی که اشاره‌کرده‌اید می‌تواند دلیل دوری مخاطب از شعر شده باشد و یا زمینه به‌وجودآمدن شاعران متوهم؟

توهم شاعر بودن و دوری یا فاصله گرفتن مخاطب از شعر پدیده‌هایی چندوجهی هستند و نمی‌توان آن‌ها را به یک علت فروکاست؛ اما ازاین‌جهت که این رابطه با زبان که شاعر را تبدیل به میدانی برای برهم‌کنش زبان و معنا می‌کند، نیازمند ممارست و درونی شدن بسیاری از مؤلفه‌هاست، با شتاب‌زدگی میسر نخواهد بود. از طرفی، موضوع دوری مخاطب از شعر یک پدیده‌ی اجتماعی است و صرفاً محدود به رفتارهای شاعر با متن نیست، هرچند بی‌ربط نیز نیست. مثلاً یکی از بزرگ‌ترین علت‌های این فاصله افتادن بین مخاطب و شعر، ظهور هنرهای دیگر است؛ و یا چیره شدن شبکه‌های اجتماعی که باعث شده است هرکسی بتواند خودش را شاعر معرفی کند و نوعی عوام‌فریبی شکل بگیرد. از طرفی یکی دیگر از آسیب‌های بزرگ در این رابطه، نشرهایی است که هر متنی را با عنوان شعر منتشر می‌کنند‌. در دنیای امروز که همه‌چیز با سرعت پیش می‌رود مخاطب فرصت این را ندارد که چندین کتاب شعر را تهیه و مطالعه کند و تفاوت میان شعر خوب و بد را درک کند و این رویکرد تجاری به چاپ کتاب از طرف اغلب ناشرها باعث شده است که هرکسی با هزینه کردن بتواند صاحب چندین کتاب شود و خودش را شاعر معرفی کند. حالا در میان این‌همه آسیب حضور یک رقیب قدرتمند به اسم سینما عرصه ادبیات را از مخاطبین عام خالی‌تر از همیشه کرده است.

جریان شعر و ادبیات بوشهر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

این شکل از مرزبندی را برنمی‌تابم. منظور از شعر بوشهر چیست؟ آیا کسانی که بوشهری هستند یا متولد بوشهر هستند و سال‌هاست که بوشهر نیستند شاعر بوشهر هستند؟ یا کسی که متولد بوشهر نیست و سال‌هاست در بوشهر زندگی می‌کنند شاعر بوشهر محسوب می‌شود؟ آیا شعری که پر‌‌ از واژه‌های مرتبط بافرهنگ بوشهر است اما شاعرش بوشهری نیست باید از شعر بوشهر جدا کرد؟ یا آن‌کسی که متولد و مقیم بوشهر است اما نشانه‌های فرهنگی بوشهر‌ در شعرش دیده نمی‌شود چطور؟ از طرف دیگر، تکثری که ویژگی دنیای جدید محسوب می‌شود و بوشهر هم از این قاعده مستثنا نیست چه نقشی در این تقسیم‌بندی‌ها دارد؟ به‌عنوان‌مثال: در بوشهر عده‌ای شعر آئینی می‌سرایند، عده‌ای متأثر از جریان‌های پیشرو در کشور هستند، عده‌ای شعر کلاسیک کار می‌کنند. اگر قرار باشد همه‌ی این‌ها را ذیل شعر بوشهر تعریف کنیم چطور می‌شود نظری داشت که بر همه‌ی این موارد دلالت داشته باشد؟ فکر‌ می‌کنم دنیای امروز این تقسیم‌بندی‌ها را برنتابد. بااین‌همه لازم است یادآور شوم که مضاف بر بزرگانی چون: آتشی، بیابانی، باباچاهی، ایرانی که چهره‌های ملی شعر محسوب می‌شوند، در مراوداتم با شاعران بوشهر شعرهای قابل تاملی از جوان‌ترها خوانده‌ام.

خانم چراغ پور برای سرودن شعر تا چه اندازه تحت تأثیر همسرتان هستید؟ به‌هرحال ایشان شاعری هستند که شعر را جدی دنبال می‌کنند.

من از سال 81 یعنی زمانی که 15 سال داشتم به‌تدریج وارد جریان ادبیات شدم. هرچند ابتدای فعالیتم تا دو الی سه سال این فعالیت خیلی حرفه‌ای نبود؛ اما در دهه 80 دو مجموعه غزل نوشتم که منتشر شد.‌از ابتدای دهه 90 به‌صورت حرفه‌ای وارد جریان شعر آزاد شدم و حاصلش تاکنون دو مجموعه شعر بوده است. طبیعتاً مثل تمام شاعران تحت تأثیر محیط و شرایطی که برایم آشناتر و ملموس‌تر بوده است، بوده‌ام و شاید هنوز هم باشم؛ اما این تأثیرپذیری قطعاً به سمت کپی‌برداری از ایده‌های دیگر شاعران نبوده است. کما اینکه شعرهای من اغلب درونی و حاصل اتفاقات زندگی خودم و یا محیطی که با آن ارتباط عمیق‌تری برقرار کرده‌ام بوده است. فراز شاعر توانمندی است که خیلی‌ها به‌خصوص در دهه 80 تحت تأثیر زبان شعر او بوده‌اند؛ و خیلی جاها این تأثیرپذیری جنبه‌ کپی‌برداری پیداکرده است. البته نمی‌خواهم مثال بزنم چراکه قصدم از نوشتن این گزاره‌ها اتهام زنی به شخص خاصی نیست؛ اما چیزی که در شعرهای فراز تا حدودی بر وجوه دیگر غلبه دارد، زبان است. فراز در شعرش زبان خودش را دارد و وقتی این زبان که خیلی منسجم است باتجربه‌های شخصی و مطالعه و دریافت‌های او از جهان آمیخته می‌شود، به سطرها و شعرهای بی‌نظیری منجر می‌شود. من هم مثل خیلی‌ها علاقه‌مند به شعرهای فراز هستم و ممکن است تا حدودی شباهت‌هایی هم از نظر زبانی به‌خصوص در شعرمان به چشم بیاید. شاید به دلیل علاقه‌های مشترک و یا وحدت دید ما به پاره‌ای از مسائل برگردد؛ اما ادبیات برای من جدی‌ترین مساله است؛ و من با ادبیات خودم رفتار صادقانه‌ای دارم.

خانم چراغ پور به‌عنوان سؤال آخر شما فعالیت ادبی را با آثار کلاسیک شروع کردید؛ ولی بعدها نقدهای وارد نمودید در صورت امکان دوست داشتم آینده این جریان وضعیتی که در حال حاضر وجود دارد بررسی کنید؟

فعالیت من در شعر کلاسیک به سال‌های 82 تا 90 برمی‌گردد. نمی‌توانم خودم را منتقد این جریان بدانم؛ اما معتقدم در طول سال‌های اخیر به‌خصوص، تعاریفی که در قالب نقد این جریان ارائه شد، اثر کاهنده‌ای بر حرکتش گذاشته است. این گزاره که «غزل شعر امروز نیست»، قطعاً قابل‌بررسی است و بی‌شک رد یک جریان که پیشینه‌ای این‌چنین دارد، کار هرکسی نیست و یا شاید تقریباً کار هیچ‌کس نباشد؛ اما نمی‌شود به‌سرعت تمام انتقادات را رد کرد. به‌هرحال نحله‌های جدیدی که رایج شده است ازجمله جریان موسوم به «غزل پست‌مدرن»، قادر به همراه کردن مخاطب خاص با خودش نبوده است و معتقدم که همراهی مخاطب عام نیز عمدتاً مرهون حضور شبکه‌های اجتماعی است. درواقع نمی‌توان روح یک جریان را از کالبدش جدا کرد، وجه بارز غزل درهرحال تغزل است. یا اگر تغییری قرار است روی دهد نباید به قیمت به سطح کشیدن یک جریان تمام شود. هرچند دهه‌ی اخیر، دهه‌ی افول ادبیات بوده است، اما ادبیات کلاسیک به اعتقاد من بدترین روزگار خودش را می‌گذراند. روزگاری که می‌توانست برای این جریان پرمغز بهتر ورق بخورد. جدا از این‌ها من از شعر کلاسیک عبور کرده‌ام؛ اما کوله بارم لبریز از غزل است.


نام:
ایمیل:
* نظر: