bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۶۱۸۹
تاریخ انتشار: ۰۴ : ۱۱ - ۱۴ اسفند ۱۴۰۱
گزارشِ کوتاهِ مفتون از عالمی بزرگ در بُردخون؛
سیدقاسم یاحسینی: مفتون بردخونی در خلال روایت تاریخی زندگی و تکاپوهای حیدرخان دشتی، گریزی به شرح حال یکی از مهم‌ترین علمای مقیم روستای بُردخون، شیخ عبدالنبی بحرانی بُردخونی (1335ـ1245هـ.ق.) پرداخته و شرح‌حال او و فرزندانش را ذکر کرده که جالب است و حاوی ریز اطلاعاتی است که منحصر به کشکول حسینی است.

سیدقاسم یاحسینی

مفتون بردخونی در خلال روایت تاریخی زندگی و تکاپوهای حیدرخان دشتی، گریزی به شرح حال یکی از مهمترین علمای مقیم روستای بُردخون، شیخ عبدالنبی بحرانی بُردخونی (1335ـ1245هـ.ق.) پرداخته و شرححال او و فرزندانش را ذکر کرده که جالب است و حاوی ریز اطلاعاتی است که منحصر به کشکول حسینی است و در دیگر منابع مشابه خبری از آن نیست. سالها پیش از تولد مفتون بُردخونی، حاجمیرزا حسن حسینیفسایی در گزارشی کوتاه، درباره این عالم نوشته بود: «و از علمای نواحی دشتی جناب مستطاب علام فهام، قدوه انام حاج شیخ عبدالنبی، اصل آن جناب از جزیره بحرین است. در قریه بُردخون دشتی توقف دارد و چندین نفر طلبه علم در آن قریه مجتمع گشته، هر روزه کسب کمالات علمیه را در خدمت آن جناب مینمایند.»


و اما گزارش و روایت مفتون بردخونی: «... به مدّتی کم، حدود دشتی دارالعلم شده، از علما و طلّاب و خوشنویس و عارف، سرآمدِ حدودِ فارس گردید که مرحوم شیخعبدالنّبیم ابن شیخمحمّد شیخحسین لحصایی عربی در بُردخون هفتاد نفر طلبه داشته؛ از نحو و صرف و اصول و فقه مُدرّس بوده و بسیار عالم و فاضل و مرجع خلق بوده و در فهم و دانش بینظیر و حافظهی غریبی از خداوند بهره داشته.» (کشکول، ص 86).


و درباب شش فرزندان شیخ عبدالنبی بُردخونی مینویسد: «و او شش پسر داشته: اول عبدالله، دوم علی، سوم محمّد، چهارم عبدعلی، پنجم یوسف، ششم عبدالرّضا و مادر ِاین دو کنیز بوده. عبدالله و علی مدتها در نجف، با آن فهم و دانش و حافظه، زحمات بسیار و رنج بیشمار در تحصیل علوم کشیده و شبها دود چراغ، جهت مطالعۀ کُتب، خورده تا این که به مقامات عالی رسیده، برای ارشاد عوام به-دشتی ـ آنها [را] ـ عودت میدهند و در بُردخون اقامت مینمایند. این دونفر اولاد نداشته، بلاعقب رحلت کرده، به عالم بقا مسافر شدند. ولی خیلی دارای علم و کمال بوده[اند]. شیخعبدالله، قریب اجتهاد و شیخعلی دو درجــه پایینتر بوده.


فأمّا شیخمحمد؛ اگرچه دارای علم بوده، بسیار خوش اخلاق و مهربان [بوده]؛ روزها با اشراف به صحرا و سبزهها میرفتــه و قرآن [را] خیلی خوب و [با] اِعراب و به آواز خوش قرائت میفرمود. و میرزاآقا که در آبدون ساکن است، پسرمرحوم شیخمحمد است و شیخعبدعلی چندان علمی نداشت، ولی جلیل و بزرگوار [بوده]؛ بسیار اوقات متغیّر شده، خلاف آداب صاحبان حِلم. این هم عقب معلومی ندارد.


و شیخیوسف ـ که خدا او را غریق رحمت کناد ـ اولاً دارای علم، دوم حلم، سوم اخلاق [بود]. چندان خلیق و مهربان بود که کمتر کسی با این مقام به این وضعیت دیده شده؛ ولی افسوس که دنیا با اشخاص خوب، ناسازگار و آزارِدل و گداختن است: «ای چرخ که با مردم نــادان یـــاری/ پیوسته بر اهل فضل، غم مــی‌باری/ هرلحظه زتو بر دل من بارِغمی است/ گویا که ز اهـــل دانشم پنــــداری.»


این کمترین را با جنابش مؤانست و مؤالفت بسیار بود که در حضر و سفر از حضور و سخنان شیرین و لطیفههای دلنشین[ش] محظوظ میشدم. [...] وآن جناب دو پسر [داشت]؛ شیخعلی [که] پنج سال در نجف مشغول تحصیل بود، معاودت کرد. چند سال در بُردخون در پهلوی مادر و خواهران و برادر ـ که به کلی سواد ندارد ـ توقّف [نمود]، عیال هم گرفت؛ چون ادراکِ خوبی نداشت، دوباره به نجف رفت با عیال


فأمّا شیخعبدالرّضا ـ رحم الله ـ مختصری علم، به اندازۀ عقد و طلاق و اسناد و قرائت [داشت]، ولی پرهیزگار و محتاط بود و بسیار خوش‌اخلاق و خندهرو و شیری که شیخمحمد، پسر آن مرحوم است در بردخون. ایشان هم پنج سال در نجف به کسب علوم مشغول بودهاند، ولی گویا پانزده سال مکسوب بوده. افسوس که سوءظن دارد و حلم ندارد.


خدمت شیخعبدالله و شیخعلی نرسیدم، ولی باقهما کاملاً اتّصالاً؛ خداوند آنها را رحمت کناد.

بعد از مراجعت مشایخِ شیخِ بزرگ به خورموج، در آنجا دکان علمی گشوده و علم را منتشر و دشتی [را] آباد کرد و حساب راه و پیمودن فرسخ از شیخ بزرگ که با طلّاب حدودِ دشتی پیموده و حد فرسخ معین فرموده و در بردخون بسیار[ی] از علم بهرهمند شدند که مسمّا شد به دارالعلم؛ حالا هم برعکس شده!»، (کشکول، صص 88ـ 86).


در این گزارش از فرزندان شیخعبدالنبی بحرانی، چند موضوع وجود دارد که هم جالب است و هم به کار محققان میآید: 1) کاریزما و «آقازادگی» علماء و احترامی که مردم منطقه دشتی و قریۀ بُؤدخون برای آنان قائل بودند.


2) کنیز و برده داشتن شیخعبدالنبی بُردخونی و صاحب دو فرزند شدن او از یکی از کنیزهایش. در بخش مربوط به بردگان در کشکول مفتون به تفصیل در این باب سخن رانده شده و تکرار آن در اینجا، ملالآور و غیرضروری است.


3) بیسوادی دختران و زنان علمای برجسته. برای محققی که در حوزه مطالعات زنان کار و پژوهش میکند، جالب و در عین حال قابل تأمل است که زنان و دختران حتی در بیت و خانه عالم برجسته‌ای چون شیخعبدالنبی و فرزندانش نیز، از حتی از بهرهگیری از سواد و دانش محروم بودند. واقعاً جای تعجب است که در بیت عالمی که در بُردخون حوزه علمیه داشت و به قول مفتون بُردخونی، حدود هفتاد نفر طلبه و آخوند در حوزه او در حال تعلیم و تربیت بودند، زن و دختران وی فاقد حتی سواد خواندن و نوشتن بودند! بماند که نظام مردسالاری باعث شده که مفتون فقط به شش پسر شیخ عبدالنبی بپردازد و حتی اسامی دختران بیسواد وی را نیز ثبت و ضبط نکرده است.


4) برای پژوهشگرانی که درباره تاریخ قرائت قرآن و ترتیل و با صوتخوانی قرآن در منطقه دشتی مشغول تحقیق هستند، قرآن‌خوانی با صوت خوش از سوی شیخمحمد بُردخونی جالب و قابل توجه است. 

5) درباب تاریخ اجتماعی دشتی در عهد قاجار و پهلوی اول و اطلاع از بود و باش زندگی مردم، تاریخ روزمره، کیفیت تفریح و تفرج آنان، چگونگی گذراندن اوقات فراغت و ... در منابع تاریخی و معمولی اطلاعات چندانی وجود ندارد؛ اما یکی از امتیازهای خاص کشکول حسینی، اشارات او، هر چند بسیار کوتاه و در مواردی فقط در چند کلمه، است. فرض کنید یک جامعهشناس بخواهد درباره جامعهشناسی تفریح و تفرج در دشتی پژوهش کند، بدون شک مطالبی چون شعر  مسمط از شاعری اهل شُنبه (؟) و همین مطلبی که درباره آقازاده شیخعبدالنبی آمده، در شمار مطالب و منابع قابل ارجاع است، هر چند کوتاه، اندک و ناچیز بهنظر آید!


6) مفتون در آخرین سطر گزارش خود، به تعطیل شدن حوزۀ علیمه در بُردخون و از رونق افتادن آن پرداخته که از نظر تاریخ تعلیم و تربیت مذهبی در منطقه دشتی قابل اعتناست.

بههرحال تا آنجا که من اطلاع دارم در تمام منابع معدودی که زندگی و احوال شیخ عبدالنبی بحرانی بُردخونی پرداخته شده است، چنین اطلاعات ریزی توأم با جزئیات، وجود ندارد و از این‌نظر نیز کشکول حسینی منحصربه‌فرد است و قابل اعتنا.

نام:
ایمیل:
* نظر: