خلیل مرادزاده: در هیاهوی سومین روز تحسن دانشآموزان در دبیرستان سعادت بوشهر و زمانی که قرار بود کارمندان بهداری بوشهر با تظاهرات به آنان ملحق شوند، همزمان با تشکیل جلسه معلمان در سالن روبهروی دبیرستان یکباره صدای شلیک گلوله با صدای تظاهرات کارمندان بهداری در هم آمیخت. ستونهای راهروهای دبیرستان تنها پناهگاه دانشآموزان شد در میان صدای شلیک و مرگ بر شاه ممتد کارمندان بهداری به ناگاه دستی بر سردر دبیرستان آویزان و خون بر دیوار جاری شد و جوانی که اولین سالهای جوانی خود را طی میکرد، آخرین نفسها را میکشید، همه حیران از این صحنه دلخراش و افسری که به زانو نشسته بود و بوی باروت از لوله تفنگش فضا را پر کرده بود با لبخند رضایت، شکار خود را به تماشا نشسته بود و بدینسان صادق میگلی از سردر دبیرستان آسمانی شد و رفت تا برای همیشه در تاریخ بماند آری سه روز قبل از آن دانشآموزان تصمیم گرفتند که دبیرستان سعادت را برای تحسن اعتراضآمیز خود علیه رژیم پهلوی آغاز کنند و خود را آماده هرگونه جانبازی کرده بودند. صادق در شب شروع تحسن پیش ما بود؛
ارتشبد اظهاری تازه نخستوزیر شده بود و تاکید داشت که شعار مرگ بر شاه باید از شعارهای مردم حذف شود، او آدم بسیار جالبی بود مردم شبها به پشتبامها میرفتند و اللهاکبر میگفتند ایشان به تلویزیون آمدند و اعلام کردند این اللهاکبر نوار است و میگفت من و خانمم شب هر چه با دوربین نگاه میکردیم کسی را روی پشتبام ندیدیم و این صداها نوار است همین حرف دستآویزی شد که فردا تمام جمعیت ایران در خیابانها یک صدا شعار بدهند «اظهاری بیچاره ای سگ چهار ستاره بازم بگو نواره، نوار که پا نداره»
خلاصه در حضور صادق بحث این بود که باز هم باید مرگ بر شاه گفت یا به تهدیدهای این ژنرال چهارستاره توجه داشته باشیم طبیعتا کسی به حرف وزیرهایی که پی در پی عوض میشدند توجهی نمیکرد و همه متفقالقول بودیم که مرگ بر شاه باید ادامه یابد صادق به تحسن پیوست سه روز دانشآموزان در دبیرستان متحسن بودند و گروهی از معلمان هم آنان را همراهی میکردند، روز سوم قرار بود معلمانی که در سالن آریا مهر (شهید باهنر) برای تشکیل انجمن اسلامی جمع شده بودند منتظر بمانند تا کارمندان بهداری از محل کار خود حرکت و در نزدیکی دبیرستان معلمین هم به آنان ملحق شده و همه با هم جهت پایان دادن تحسن به مدرسه رفته و همراه دانشآموزان تظاهرات خود را تا مرکز شهر ادامه دهند جلسه معلمین تازه شروع شده بود و بحثها بسیار گرم و آتشین جلو میرفت مرحوم عینالملک سکاندار بود صدای تظاهرات کارمندان بهداری هم از دور به گوش میرسید حالا تظاهرات به فلکه بیمارستان رسیده بود که صدای شلیک گلوله همه چیز را به هم ریخت، درب سالن باز شد و دو دانشآموز خود را به سن رساندند و فریاد زدند چرا نشستهاید ما را کشتند.
سراسیمه از سالن بیرون آمدیم کارمندان بهداری زمینگیر شده بودند و بعضی هم خود را به دبیرستان رساندند و پشت ستونها خود را از تیررس دور نگه داشته بودند از روی درب خود را به داخل دبیرستان رساندند، دانشآموزی روی دوش همقطاران خود از پشت بام به پایین آوردند و از کوچه پشت دبیرستان به طرف بیمارستان بردند این دانشآموز صادق میگلی بود هم محلی من و همان که شب قبل از تحسن در گروه ما بود خود را به بیمارستان رساندند و از آنجا که دو نفر دیگر هم در خیابان تیر خورده بودند همه در صف اهدا خون ایستادیم به یکباره سروان مختاری وارد بیمارستان شد و با مشت و لگد به جان اهداکنندگان خون افتاد، همهمه عجیبی بیمارستان را پر کرده بود و آخرین خبری که از اتاق عمل بیرون میآمد؛ صادق شهید شده است و مردم در بوشهر اولین شهید انقلاب اسلامی خود را تقدیم انقلاب کرده بودند.
یادش بخیر و روحش شاد.