bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۵۳۳۱
تاریخ انتشار: ۱۲ : ۱۵ - ۲۰ شهريور ۱۳۹۵
غلام‌عباس مومنی در گفت‌وگو با بامداد جنوب؛
دچار باید بود/ و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف/ حرام خواهد شد/و عشق سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست/ و عشق/ صدای فاصله‌هاست./ صدای فاصله‌هایی كه/ غرق ابهامند.

بامدادجنوب- هدی خرم آبادی:
دچار باید بود/ و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف/ حرام خواهد شد/و عشق سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست/ و عشق/ صدای فاصله‌هاست./ صدای فاصله‌هایی كه/ غرق ابهامند. 9/9/1345 در خانواده‌‌ای 12 نفره در کوچه‌های خاکی شهرستان دیر (روستای کمال احمدی) به دنیا آمد. پر از شور و شوق و هیجان اما تا 9 سالگی به‌سبب فعالیت‌های سیاسی پدر از نعمت تحصیل محروم ماند تا آن‌که در 9 سالگی به دبستان داریوش سابق شهرستان دیر رفت. پدرش از مبارزان سرسخت و فعال بود که این روحیه با سرشت غلام‌عباس از همان اوان کودکی خو گرفته بود. غلام‌عباس مومنی در گفت‌وگو با بامداد جنوب خاطرات آن روزها را تعریف می‌کند. وی می‌گوید: آن زمان یکی از دوستان نزدیکم که بسیار با من همکاری می‌کرد، شهید اسماعیل سیاهبخش بود. هنوز هم وقتی به دیر می‌روم، مشاهده بعضی از آن شعارها در گوشه‌هایی از شهر نوستالوژی غریبی است که مرا به آن سال‌ها می‌برد.


از او می‌خواهم یکی از خاطراتش را درباره شعارنویسی و فعالیت‌های انقلابی‌اش تعریف کند که می‌گوید: سال پنجم بودیم، تقریبا قبل از فرار شاه، در یک بعد از ظهر من با شهید سیاهبخش برای نوشتن شعار رفته بودیم که همانجا خوابمان برد و مدیر مدرسه فهمید. ما را بسیار کتک زدند. آن روز را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. هر چند آن روزها به‌خاطر بدرفتاری که با ما کردند، از دستشان ناراحت بودیم ولی بعدها متوجه شدیم که کار بسیار بجایی انجام داده‌اند، چراکه اگر دست ساواک به ما می‌رسید، معلوم نبود سرنوشتمان چه می‌شد.
مکثی می‌کند و با بیان این‌که پس از پیروزی انقلاب که مصادف با جنگ شد، وارد بسیج شدم و با آقای حیدر دراکی و آقای حسن ابراهیمی فرماندار سابق بوشهر شروع به تهیه روزنامه‌دیواری کردیم، افزود: آن زمان در دوره راهنمایی تحصیل می‌کردم و شرایط برای فراگیری آموزش‌های نظامی فراهم بود که مصادف شد با ورود به دبیرستان دانشگاه شیراز (پهلوی سابق). بین شرکت‌کننده‌های استان بوشهر من و شهید محمد سماچی از بچه‌های بردستان پذیرفته شدیم و دکتر قدیمی مقدم تحصیلات خود را در دبیرستان سعادت ادامه داد. او در حال حاضر فوق تخصص اطفال در استان کهگیلیویه و بویراحمد شهرستان یاسوج است.


زندگی پرفراز و نشیب دکتر مومنی برایم جالب است. از او می‌خواهم درباره علاقه‌اش به رشته پزشکی کمی توضیح دهد. وی با اشاره به این‌که پس از ورود به دبیرستان دانشگاه آموزش‌های نظامی بیشتری دیدیم، سال 65 در کنکور پزشکی شرکت کردم. ما را برای بازدید به کنگان برده بودند. کتاب فیزیک هالیدی دستم بود. یک پزشک هندی داشتیم که رفتار بسیار بدی با بیماران داشت. با خودم گفتم من حتما باید پزشک شوم و به همه بیمارانم احترام بگذارم. آن زمان از بچه‌های دیر من و دکتر قدیمی مقدم وارد دانشگاه پزشکی شدیم. من به‌خاطر نزدیکی هرمزگان به بوشهر، بعد از تهران، شیراز و اولویت سوم، هرمزگان را انتخاب کردم. همراه با تحصیل در رشته پزشکی از آنجا که خانواده عیالواری داشتم، مجبور بودم برای امرار معاش کلاس کنکور بگذارم و شب‌ها تا دیروقت درس بخوانم.
مومنی درباره خاطرات پزشکی‌اش با بیان این‌که پزشکی همه‌اش خاطره است، به‌ویژه این‌که با دین و مذهب عجین باشد، می‌گوید: سال آخر پزشکی بالای سر بیماری رفته بودم که دیدم کسی از پشت سر روی شانه‌ام زد و گفت مرا می‌شناسی. نگاهش کردم و گفتم نه. گفت شما چند وقت پیش دختر مرا cpr کردید و نامه فوتی‌اش را نوشتید. دختر من زنده و الان در طبقه پایین است. حیرت‌زده شدم. پدر آن دختر برایم تعریف کرد که دوست نداشتم دخترم را به سردخانه ببرند، انعامی به فرد مربوطه دادم و دخترم را تحویل گرفتم. زمانی که به روستایمان رفتم و اهالی روستا پای درختی مشغول شستن دخترم بودند، در گوشه‌ای مشغول عبادت و عجز و زاری به درگاه خداوند شدم و دخترم را از حضرت عباس خواستم. به حضرت عباس گفتم من هر سال تاسوعا و عاشورا برای تو خدمت می‌کنم و حالا هم بچه‌ام را از تو می‌خواهم. در همین حین صدای فریاد شادی و گریه همراه با ترس از جمعیت بلد شد، وقتی خودم را به جمعیت رساندم دیدم دخترم زنده است. از آن زمان من هیچ‌گاه نمازم قضا نمی‌شود. مومنی تاکید کرد: این یکی از آن خاطراتی است که فراموش نمی‌شود. 


مومنی درباره یکی از خاطرات دوران جنگ نیز گفت: شب دوم عملیات بدر بود. در خاک عراق در شط‌العرب یکی از گردان‌های تیپ امام حسن می‌خواست عمل کند. وقتی برگشتند 30 تا 40 نفر از آنها زخمی و شهید شده بودند. آنها را کنار خاکریز گذاشتند. من با کمک برادر کثیر برای پانسمان آنها مشغول شدیم. به نفر اول که رسیدیم به نفر دوم اشاره کرد و همین‌طور نفر سوم به نفر چهارم. این در حالی بود که در این فاصله تعدادی از آنها شهید شدند. این یکی از نمونه‌های اوج «ایثار» میان همرزمان بود. او در ادامه یادی کرد از شهید خلیل فخرایی که یکی از دانشجویان زرنگ دانشگاه علوم پزشکی ایران بود و ارتباط با خانواده شهید فخرایی را یک ضرورت دانست. شهید روزهای آخر قطعنامه در حالی که می‌خواست یکی از فرماندهان عراق را اسیر کند، به شهادت رسید.
غلام‌عباس مومنی اکنون در بندرعباس متخصص داخلی است. یک دختر دارد و همسرش نیز فوق لیسانس رشته حقوق است. 
از او می‌پرسم چرا در استان خودش خدمت نمی‌کند که می‌گوید: سال 74 پس از پایان تحصیل بنا به درخواست معاون امور عمرانی استاندار به بوشهر آمدم اما به‌سبب یک‌سری ناملایمات به هرمزگان برگشتم. وی با بیان این‌که بیشتر وقت و فعالیت من برای خدمات‌رسانی به روستاهای بندرعباس سپری شده است. غلام عباس مومنی از آغاز فعالیت تا کنون به‌عنوان مشاور درمانی مدیرکل سازمان بنادر استان هرمزگان، مسوول درمان بیمه ایران در استان هرمزگان، پزشک معتمد سپاه مشغول بوده و در حال حاضر چهار سالی است که مسوول بسیج جامعه پزشکی و رئیس بیمارستان خلیج فارس استان هرمزگان است که بزرگ‌ترین بیمارستان تامین اجتماعی استان هرمزگان است و در کنار اینها، به‌عنوان استاد دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه آزاد هرمزگان مشغول به فعالیت است.


استان بوشهر سرشار از چنین استعدادهای نابی است که تمام همّ و غمشان این است: عبادت به جز خدمت خلق نیست. حال کمترین و کوچک‌ترین کاری که می‌شود برای این استعدادهای ناب استانمان که همان سرمایه‌های گرانبهایمان هستند انجام دهیم، این است که قدردان زحماتشان باشیم و آنها را بشناسیم. آنگاه که داشته‌هایمان را شناختیم می‌توانیم از هویت، میراث و فردای مرزبوم خود به‌خوبی دفاع کنیم. علاوه بر این، با توجه به نیاز استان به پزشک متخصص و بومی، تدبیری بیندیشیم تا استعدادهای نابمان را در استان مستقر کنیم و از علم، دانش، تخصص و تجربه آنها بهره لازم را ببریم.

برچسب ها: جامعه ، پزشک ، سیاسی ، تحصیل
نام:
ایمیل:
* نظر: