bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۶۰۹۶
تاریخ انتشار: ۵۸ : ۱۸ - ۲۵ آبان ۱۳۹۵
اون روزی براتون از سفر دزدانه‌ام (همون دزدکی، ما که دزد نیستیم که بخوایم یک‌شبه پول‌دار بشیم و بعدش هم با پولش دوبه بخریم و کنیمش کشتی تفریحی) به نمایشگاه مطبوعات نوشتم.
امین بندری:
اون روزی براتون از سفر دزدانه‌ام (همون دزدکی، ما که دزد نیستیم که بخوایم یک‌شبه پول‌دار بشیم و بعدش هم با پولش دوبه بخریم و کنیمش کشتی تفریحی) به نمایشگاه مطبوعات نوشتم. حالا ادامه ماجرا را با هم مرور می‌کنیم تا از زبان قاصر یک طناز، نمایشگاه را ملاحظه بفرمائید.

از این سمت تا آن سمت شبستان کلی راه بود، نشریه‌هایی بودند که من تا 50 سال دیگه هم اگر تحقیق می‌کردم، نامشان را نمی‌شنیدم اما اینجا دیدم. کاری به بخش استانی‌ها ندارم که فلک‌زده‌ها انگار از سومالی آمده بودند و ماشالله چه حوصله‌ای هم داشتند. به‌خاطر این‌که می‌دونستم این جناب سردبیر ما کلی اونجا دوست و رفیق داره و ممکنه هر لحظه در یکی از مکان‌ها ما را ملاحظه بفرمایند و به چوب ادب برانند، کنج عزلت گرفته بودم و بیش از آن‌که بخوانم، می‌دیدم و به قولی دیده‌بانی می‌دادم که چه خبر است.
بفرمائید که هر نفر از مقامات عالیه و غیرعالیه که به نمایشگاه می‌آمدند این بلندگو مرتب به آنها خوشآمد می‌گفت و حضرات در یک کریدور بزک‌کرده که به این اتوبوس‌های پاکستانی می‌موند، حرکت را ادامه داده و به آخر می‌رفتند و سعی این در و آن در شبستان می‌کردند تا به خبرگزاری‌های چپ و راست و میانه برسند.

یه وقتی دیدم که یه آقایی اومد رد شد، یه 10 تا 15 نفری دنبالش بودند، هی آقا بفرما اینجا، هی آقا بفرما اونجا، سوال پیش اومد و پرسیدم که جنابشان که باشند، گفتند که فرماندار قرچک هستند!! چشمان مبارک که خواب بودند چنان برقی زدند که کولر جیپسون را در آنی روشن می‌کردند، گفتم قرچک! گفتند بله، قرچک. یکی آن‌طرف‌تر پرسید این قرچک کجاست که ماشالله فرماندارش این همه برو بیا دارد؟ طرف که اساسی بهش برخورده بود نگاه عاقل اندر جاهلی کرد و گفت: برو یه بار جغرافیا رو بخون تا متوجه بشی. اون هم کم نیاورد و گفت: والله جغرافی همیشه 20 می‌گرفتم اما خبری از این قرچک نبود، آها فهیمدم، اونجایی که روغن قرچک می‌گیرند، درسته؟ روغنش معروفه. طرف فهمید که یارو داره دستش میندازه ول کرد و دوید دنبال جناب فرماندار که می‌خواست بره یکی دو جای دیگه عکس یادگاری بگیره.

تو همین احوال دو چهره آشنا توجه‌ام رو جلب کرد، یکی از مقامات مسوول بوشهر بود که شیلنگ تخته می‌کرد و داشت به سمت خبرگزاری‌ها می‌رفت و یکی از دوستان هم به‌حکم راه‌بلد و معرف پیشاپیش به‌دو راه می‌رفت. دیدم که این مقام استانی که از فرماندار هم مقامش بالاتره با دو نفر داره می‌ره و فرماندار قرچک با 15 نفر، گفتم الان هستش که بره غرفه بامداد جنوب و سردبیر هم بهش چش غرّه بره و دعوایی بشه که دیدم نه، اینقدرها هم عقل نداره که اونورها پیداش بشه. طرف با همون سرعتی که رفته بود، برگشت در حالی که هنوز بلندگو اعلام می‌کرد که فلانی در فلان‌جا به‌سر می‌ّبره اما بر اساس گزارش بعدی خودش اون ساعت جای دیگه‌ای بود.
بقیه‌اش بماند برای بعد. 

برچسب ها: بامدادیه ، طنز
نام:
ایمیل:
* نظر: