بامدادجنوب- الهام بهروزی:
خالق قصههای مجید، زندگی پر فراز و نشیبی را سپری کرده اما همه این سختیها به او آموخت که طلا تا حرارت کوره را نچشد، طلا نمیشود. وی از همان اوان کودکی با زندگی و بیدادش دست و پنجه نرم کرد ولی به کمک قلم و اندیشه بزرگش توانست به مخاطبانش گوشهها و لایههای فقر جاری در جامعه را نشان بدهد و به مردمان بفهماند که «مجید»ها و «هوشو»ها برخاسته از فقر ناخواسته و نابرابر اجتماعی هستند اما آنها با خودباوری تمام تألمات درونی خویش را در خلوتشان با اندیشیدن به رویاهایی که روزی رنگ واقعیت به خود خواهد گرفت، تسکین دادند. او خیلی ماهرانه و استادانه این شخصیتها را ترسیم کرده، بهگونهای که مخاطبان آثارش با این شخصیتها همزادپنداری میکنند و با گریههای آنها اشک میریزند و با خندههایشان میخندند. این مساله بیانگر توانایی نویسنده در تفهیم مطالب و معانی نهفته در زندگی و رویاهایش است.
هوشنگ مرادیکرمانی امروزه یکی از مطرحترین نویسندگانی است که عمده خلاقیت وی در خلق شخصیتهای کودکانی است که جزئی از خانوادههای ایرانی شدهاند، نظیر «مجید»، «هوشو» و... . وی زاده سال ۱۳۲۴ در روستای سیرچ از توابع کرمان است. ششماهه بود که از نعمت داشتن مادر بیبهره شد و بعد از آن پدر و مادرش شدند «ننهبابا» و «آقا بابا». پدرش هم بهدلیل شغلش (کارمند ژاندارمری) چند سال اول زندگی از او دور بود و زمانی هم که برای نخستینبار با او روبهرو شد کودکی پنج یا شش ساله بود و در این زمان پدر دچار اختلال روحی روانی شده و کارش را نیز از دست داده بود. کنار آمدن با این پدر و نگاه سرزنشبار مردم روح او را آرام آرام در انزوا مثل خوره میخورد اما وی برای تسکین همه دردهایش پناه به آسمان آبی و طبیعت میآورد. مرادیکرمانی بعد از درگذشت پدربزرگ و مادربزرگش راهی کرمان میشود و بهدلیل شرایط زندگیاش روزهای دشواری را تحمل میکند تا اینکه با نوشتن آشنا میشود، آری نوشتن میشود اکسیر زندگی هوشنگ مرادیکرمانی و او موفق شد بعدها بینظیرترین داستانها را در ادبیات معاصر قلم بزند و داستانهایی چون «قصههای مجید»، «بچههای قالیبافخانه»، «نخل»، «خمره»، «مشتت بر پوست»، «تنور»، «لبخند انار»، «مهمان مامان»، «کبوتر در کوزه»، «مربای شیرین»، «مثل ماه شب چهارده»، «نه تر و نه خشک»، «شما که غریبه نیستید» (داستان زندگی خود نویسنده است) و «پلوخروش» را در کارنامه ادبی خود ثبت کند.
شایان ذکر است که برخی از آثار هوشنگ مرادیکرمانی به زبانهایی چون انگلیسی، فرانسوی، آلمانی اسپانیایی عربی، ارمنی، روسی، لهستانی، کرهای، چینی، ترکی استانبولی و... ترجمه شده است و حدود ۲۸ فیلم تلویزیونی و سینمایی بر اساس داستانهای وی ساخته شده است که در جشنوارههای داخلی و خارجی نیز حضور داشتهاند. آثار وی علاوه بر کسب جوایز معتبر داخلی نظیر کتاب سال (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی)، جشنواره فیلم فجر و ... از جشنوارههای معتبر بینالمللی نیز جوایزی بهدست آورده است که عبارتند از: دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان (IBBY)، جایزه جهانی هانس کریستین اندرسن (۱۹۹۲-برلین- بهعنوان نویسنده برگزیده)، جایزه کبرای آبی کشور سوئیس، جایزه خورسه مارتی، یونیسف و... . وی در حال حاضر عضو شواری بنیاد کرمانشناسی، فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی و همچنین عضو هیات امنای بنیاد سینمایی فارابی است. هوشنگ مرادیکرمانی در سال ۱۳۸۴ بهعنوان «چهره ماندگار» در رشته ادبیات کودکان و نوجوانان شناخته شد. گفتوگوی صمیمانهای با این نویسنده چیرهدست و توانا صورت دادیم که بخش اول آن در ادامه میآید.
چه چیزی باعث شده در چند دهه اخیر از داستانهای شما بیشترین فیلم ساخته شود؟ آیا به جنس داستانهای شما مرتبط است یا دلیل اصلی آن را باید در کم و کیف تولیدات سینمایی جستوجو کنیم یا هر دو؟
مرادی کرمانی: واقعیت این است که همه داستانها را نمیتوان به فیلم تبدیل کرد و تنها داستانهایی که موضوعی را تعریف یا تشریح میکنند و فضاسازی را روی کاغذ انجام میدهند، قابلیت فیلم شدن را دارند. در واقع داستانهایی بیشتر برای فیلمسازی مناسب هستند که در آنها از نثرپردازی و تعریف و توصیف اضافی صحنهها و آدمها پرهیز شود. بنابراین ایجاز خیلی مهم است، بارها این نکته را مطرح کردهام که «سینما برای داستانگویی از ادبیات استفاده کرده است». الان میبینیم که بسیاری از اصطلاحاتی که اکنون در سینما کاربرد دارد، اصطلاحاتی است که پیش از این در ادبیات رواج داشتهاند، نظیر نمای دور، نمای نزدیک، فصلبندی، گرهافکنی و... .
سینما همه این اصطلاحات را از ادبیات وام گرفته است اما اینک لازم است که ادبیات ما از سینما ایجاز را یاد بگیرد. باید یاد بگیرد خیلی فشرده حرف بزند و با کمترین واژهها و جملات قصهای را تعریف کند. من از آن دسته نویسندههایی هستم که سعی کردهام در کارهایم از ایجاز زیاد بهره بگیرم، چون در واقع من آن را از سینما یاد گرفتم، زیرا از بچگی عشق سینما داشتم و وقتی هم مینویسم سعی میکنم پرگویی نکنم، بنابراین گفتوگوها و صحنههایی را که خلق میکنم، بیشتر مناسب سینماست، چون معتقد هستم که اگر قرار است در داستان قد و بالا یا جنبه پهلوانی شخصیتی را بیان کنم، باید این ویژگیها در داستان هم کاربرد داشته باشد، پس هرگز روی نکاتی که در داستان کارایی ندارند، زوم نمیکنم، معمولا از توصیفات اضافی پرهیز میکنم و بیشتر به مسائلی در داستانهایم میپردازم که در روند داستان و پرورش موضوع آن مهم باشد و بتواند پیام مفیدی را به مخاطبم منتقل سازد. به گفته آنتوان چخوف: «اگر قرار است در تئاتر تفنگی بر دیوار آویزان باشد، باید در جریان نمایش از آن تفنگ گلولهای خارج شود». شاید این دلایل باعث شده که داستانهای من مناسب صنعت سینما و فیلمسازی باشند و البته بهتر این بود که این پرسش را از کارگردانان و سینماگرانی که از روی داستانهای من فیلم ساختهاند، پرسید.
کدام نویسندگان در خلاصهنویسی و خلاصهگویی شما تاثیرگذار بودند؟ و چگونه علاقهمند به سینما شدید؟
مرادی کرمانی: در نوشتن داستان موجز نویسندگانی چون ابراهیم گلستان به من خیلی کمک کرد، همینطور داستانهای همینگوی و چخوف اما از همه مهمتر این گلستان سعدی بود که -در نهایت ایجاز نوشته شده- مرا تقویت کرد. در واقع همنشینی و دوستی با اهالی سینما باعث شد که چندین فیلمنامه بنویسم و داستانهای من بیشتر مناسب سینما شوند. به گفته دوستم من در روی کاغذ بهجای نوشتن داستان، فیلم میسازم. البته بنا به رشته تحصیلیام (ادبیات دراماتیک) علاقهمند به سینما و فیلمسازی بودم، همچنین عضویت (بیش از ۳۰ سال) در خانه سینما، عضویت در انجمن فیلمنامهنویسی ایران و کسب جایزه سیمرغ بلورین بهخاطر نوشتن فیلمنامه «تیکتاک» محمدعلی تارمی، عضویت در هیات امنای بنیاد سینمایی فارابی که در واقع برای سینما ایران تصمیم میگیرند، همه و همه این عوامل در جذب من به سینما و افزایش علاقهام به این حوزه بسیار تاثیرگذار واقع شدند.
شما در طی چند دهه متوالی توانستهاید رابطه خودت را با نسل کودک و نوجوان حفظ کنید. داستانهای شما ساده و بیپیرایه است آیا قبول دارید که یکی از نویسندگان مطرح حوزه کودک و نوجوان هستید؟
مرادیکرمانی: درست است که من بسیاری از داستانهایم را به کمک حسهای کودکانهام مینویسم اما خیلی موافق افرادی نیستم که معتقدند من برای کودکان و نوجوانان مینویسم. شما الان نه کودک هستید و نه نوجوان، بلکه جوان هستید. مادربزرگ شما اگر سواد داشته باشد داستانهای مرا میخواند، همینطور پدر شما یا فرزندان شما. بنابراین داستانهای من «همهشخصخوان» هستند، به همین دلیل در هیچیک از کتابهایم گروه سنی را قید نکردم. البته من بسیار خوشحال هستم که یکی از مخاطبان آثارم کودکان دوستداشتنی و بیآلایش هستند ولی اگر دقت کنید، بسیاری از این داستانها نظیر «شما که غریبه نیستید»، «ته خیار» و... بچگانه نیستند، زیرا داستانهای بچگانه با ادبیات کودکانه نگاشته میشوند. همیشه گفتهام که «بهترین داستانهای کودکانه داستانهایی هستند که حتی انسانهای سالمند هم با خواندن این داستانها به یاد روزهای کودکی خود بیفتند». برای من جای خوشحالی دارد که آفریننده شخصیتهای کودکان هستم اما تنها نویسنده این حوزه نیستم و همین مساله ممکن است برخی از افراد را به اشتباه بیندازد. یادم میآید یک خانمی مرا در پارک دید و گفت: «من آثار شما را میخوانم بسیار زیبا و جذاب هستند اما همسرم که وکیل است و بیشتر علاقهمند است که متون حقوقی را مطالعه کنند، هر بار که به وی اصرار میکنم کتاب «شما که غریبه نیستید» شما را بخواند، میگوید، نمیخوانم، چون این کتاب مناسب کودکان و نوجوانان است و سن من از این مرحله سالهاست که گذشته...». مدتی گذشت، دوباره آن خانم را دیدم و با خوشحالی به من گفت: «شوهرم بالاخره کتاب شما را خواند و متوجه اشتباهش شد که این کتاب برای گروه سنی خاصی نیست و همه افراد میتوانند آن را بخوانند، اتفاقا از داستان شما بسیار خوشش آمده...». بنابراین این دیدگاه باعث میشود عدهای بدون اینکه داستانهای مرا بخوانند به اشتباه فکر کنند که این داستانها فقط خاص گروه سنی کودک و نوجوان است.
با توجه به اینکه بیشترین ترجمه از آثار ایرانی به زبانهای دیگر مربوط به کتابهای شماست. به نظر شما چه عواملی باعث شده که این اتفاق خوب در رابطه با کتابهای شما پیش آید؟
مرادیکرمانی: نثر داستانهای من نثری ساده است و راحت در ترجمه مینشیند. خیلی قلم خود را دربند و اسیر وصف نکردهام، نکته بعدی اینکه وقتی متنی تبدیل به فیلم میشود، پس بدونشک قابلیت ترجمه شدن را نیز دارد. شاید یکی از دلایل دیگر هم این باشد که من عموما موضوعاتی که مصرف روزنامهای دارند، یعنی تاریخ مصرف دارند، اصلا نمینویسم. ایدئولوژیک نیستم، عقیدهام را به مخاطب تحمیل نمیکنم، زورگو نیستم و اصراری ندارم که به مخاطب القا کنم که آنچه من میگویم درست است. شعارهایی که خاص من و مردمان سرزمین است و مصرف داخلی دارند وارد متنهایم نمیکنم، بلکه بهجای آن به نوع زندگی، باورها و سنتها، آداب ورسوم، فرهنگ بومی و... مردمان سرزمین میپردازم، چون مردمان دیگر مشتاق هستند تا با نوع زندگی و باورها و آداب و رسوم سرزمین من آشنا شوند، بنابراین حسهای افراطی ملی یا هر حس دیگری که افراطی باشد در نوشتههای من دیده نمیشود. تمام داستانهایم را موجز مینویسم، در واقع از موضوعاتی مینویسم که تاریخ مصرف ندارند و همیشه ماندگار هستند و مردم سرزمینهای دیگر میتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
این گفتوگو ادامه دارد... .