حمید موذنی:
«منوچهر آتشي» شاعر ديگر است. شعرش از همان آغاز آهنگ ديگر بود. او براي انسان سرود. انساني كه فرديت داشته باشد و از سر اضطرار، اضطراب و ترس از رسوايي، همرنگي با جماعت را نپذيرد. آتشي براي انساني سرود كه در ايران غايب بود؛ «شهروند». ايران پسا مشروطه، همچنان پس از طي قرني، در گفتمان روابط عمودي و رعيتپيشگي بهسر ميبرد و بهدور از گفتمان شهروندي بود. آتشي از همان آغاز آهنگ ديگر نواخت تا انسان نوي ايراني را خلق كند. انساني كه انسان باشد. متفاوت از پيش. رخت كهنه از انديشه بهدر سازد و انديشه نو را متاثر از تفاوت و تكثر به تن انديشه خويش کند. «آيد بهار و پيرهن بيشه نو شود/ نوتر بر آورد گل اگر ريشه نو شود/ زيباست روي كاكل سبزت كلاه نو/ زيباتر آنكه در سرت انديشه نو شود».
شعر آتشي، اصلاح ذهن و زبان ايراني را مد نظر قرار داده بود. آتشي در سرايش اشعار خود در كسوت يك روشنفكر جامعهشناس، با درك آسيبهاي تاريخي تجربه زيسته ايراني تلاش كرد تا شعرش شعر حرمت انسان باشد و در آن از ذهن و زبان ايراني، دشمنزدايي کند و آپارتايد زباني و ذهني ايراني را پالايش دهد. در شعر آتشي، عدالت و برابري شامل همه است و بيپناهان، حاشيهرفتگان و قربانيان تفكر قالبي سياه و سفيدبين در شعر او ماوا گرفتهاند و ازآنها دلجويي و حمايت ميشود. آتشي از اين منظر، شاعر «ديگري» است. خار منفي شمردهشده و يادآور درد، جغد قبرستان، كلاغ بدشگون، حيوانات و دیگر رستنيهاي منفي جاری در ذهن ايرانيها مهمانان عزيز شعر آتشي هستند. «شعرم سرود پاك مرغان چمن نيست/ تا بشكند چون ساقههاي سبز و سيراب/ يا چون پر فواره ريزد روي گلها/ خوشخوان شعر من زاغ غريب است/ نفريني شعر خداوندان گفتار/ فواره گلهاي من مار است و هر صبح/ گل برگها را ميكند از زهر سرشار/ من راندگان بارگاه شاعران را/ در كلبه چوبين شعرم ميپذيرم/ افسانه ميپردازم از جغد/ اين كوتوال قلعه بي برج و بارو/ از كوليان خانه بر دوش كلاغان/ گاهي كه طوفان ميدرد پرهايشان را/ از خاك ميگويم سخن، از خار بدنام/ با نيشهاي طعنه در جانش شكسته/ از زرد ميگويم سخن اين رنگ مطرود/ از گرگ، اين آزاده از بند رسته...».
آتشي در اين شعر منحصربهفرد، ذهن و زبان جزمانديش، استبدادزده و اپارتايد ايراني را هدف نقد شاعرانه خود قرار داده تا با هنجارشكني از اين ناهنجار ذهني، هنجاري انساني را جايگزين کند. شاعر ـهنگ ديگر، زبان و ذهن صلب را به تكثر رهنمون ميسازد. كليشههاي زنگار بسته ذهنيت ايراني را ميشكند و ما را به ضيافت تكثر و تفاوت دعوت ميکند. شاعر نويد ميدهد و اميدواري ميبخشد كه جهان تكثر و تفاوت، جهان زيباتر و انسانيتري است. «اي جغدها، اي زاغها، غمگين نباشيد/ زيرا اگر دشنام زيبايي شما را رانده از باغ/ و آوازتان شوم است در شعر خدايان/ من قصهپرداز نفسهاي سياهم، فرخنده ميدانم سرود تلختان را/ من آمدم تا بگذرم، آري چنين باد/ سعدي نيم تا بال بگشايم به آفاق/ مسعود سعدم، تنگ ميدان و زمينگير/ انعام من كند است و زنجير و شلاق».
آتشي، تئو آنجلوپلوس شعر ايران است. آنجلو پلوس سينماگر فيلسوف يوناني در آغاز فيلمسازي خود رويكردي چپ و انقلابي داشت. هنر فيلمسازي او قيام عليه استبداد و عدالتخواهي بود. فيلمهاي او بهمثابه اسلحه مبارزان سوسياليست عليه نظام حاكم سياسي بود. با فروباشي اتحاد جماهير شوروي، آنجلوپلوس، از فيلمسازي مبارز و انقلابي به فيلسوف انسان تبديل شد. سینماي او دغدغه انسان را در تمام جهان پيدا كرد و به مصائب انسان يوناني و انسان در جهان پرداخت. منوچهر آتشي هم در آغاز جواني و سرايش شعر، حواني انقلابي با ديدگاههاي چپ بود. در ادامه، آتشي در مسير تحول خود، شعرش نیز تغيير پيدا كرد و بهمثابه يك فيلسوف به مصائب انسان ايراني و بشر پرداخت.