عباس اوجیفرد :
شعر و شاعری را قدر ندانستیم. به بزرگان شعر فارسی توهین کردیم. شعر را به ابتذال کشاندیم و هر نوشته بی در و پیکری را شعر قلمداد کردیم. این قدر ندانستنها، توهینکردنها و به ابتذال کشیدنها از کجا شروع شد و چه شد که شروع شد و به کجا ختم خواهد شد.
جنبش مشروطهخواهی در اواخر دوره قاجاریه، زمینهساز تحول و دگرگونی در شعر و نثر فارسی مخصوصا شعر نیز شد. از اینجا بود که جنگ و جدال رهبران شعر نو از جمله تقی رفعت با رهبران سنتگرای شعر کلاسیک، مخصوصا با ملکالشعرای بهار آغاز گردید که این جدال بر میگردد به سال 1294 هجری شمسی و شاعران سنتگرای محافظهکار اصول و نظریات شعری و ادبی خود را در مجله دانشکده انجمن مطرح میکردند و دسته دیگر شاعران نوپرداز در نشریه «تجدد» چاپ تبریز.
تقی رفعت که طرفدار سرسخت تجدد ادبی و اجتماعی در ایران بود، در نشریه «تجدد» در سلسله مقالات ادبی خود مینوشت: «...امروز میبینید که شخصا سعدی مانع از موجودیت شماست. تابوت سعدی گاهواره شما را خفه میکند! عصر هفتم بر عصر چهاردهم مسلط است ولی همان عصر کهن به شما خواهد گفت: «هرکه آمد عمارتی نو ساخت...» شما در خیال مرمت کردن عمارت دیگران هستید، در صورتی که اگر در واقع هر که میآمد عمارتی نو میساخت، سعدی«منزل به دیگری» نمیتوانست «پرداخت» و در خارج «هرکه» «دیگری» را نمییافت!... . در زمان خودتان اقلا آنقدر استعداد و تجدد به خرج دهید که سعدیها در زمان خودشان به خرج دادند. در زیر قیود یک ماضی هفتصد ساله پخش نشوید. اثبات موجودیت کنید. بودن هر چیز در دنیا مانع از بودن چیز دیگری نیست. منتها باید توالی و تناسب در میان باشد و شب در پی روز و ماه در پی آفتاب سیر کند».
این سری مقالات و جدالهای ادبی بین این دو گروه ادامه داشت و سنتگرایان در جواب نوگرایان میگفتند: «حرف دردی را دوا نمیکند، عمل کنید؛ نمونه بدهید.» نظرات هر دو گروه ادبی در آن زمان میتوانست در بعضی جاها سازنده و راهگشا باشد، اگرچه تقی رفعتها به تندروییها و توهینهای خود ادامه میدادند و ملکالشعرای بهار با خلوص نیت و با ملاحظهکاری جواب آنها را می داد تا اینکه نوبت به نیما یوشیج رسید، این نیمای کوهستانی، گوشهگیر و بداخلاق که در برابر سنتگرایان مقتدر آن زمان نمیتوانست حتی حرف خودش را هم بزند و سر بلند کند اما زیرکانه کار خود را کرد و بهعنوان پدر شعر نو فارسی در ادبیات معاصر شناخته شد. اگرچه پرتو دکتر تندرکیا در اظهار نظرهای خود معتقد بود که نیما یوشیج روش شعر مرا دزدیده است که همان وزن شعر است، فقط کوتاه و بلند بودن مصراعها از وی بوده که به شعر افسانه در این مورد اشاره میکند. «تا انجام افسانه به همین کیفیت است، همین بحر است، همین سکتهها، وزن یکی از اقسام بحر نامطبوع است که از زمان رودکی تا به امروز در تمام دیوان های شعر فارسی، پراکنده است. اینکه از وزن، قافیه را هم که ملاحظه میکنید، قرص و قشنگ سر جای خودش نشسته. این هم که از قافیه. فرم شعر یکی از فرمهایی است که از اول مشروطه با کمی تفاوت رایج بوده، از نسیم شمال و ناهید گرفته تا ادیبالممالک و عشقی. این هم که از فرم، سوژه افسانه نمیگوییم مبتذل ولی سوژهای است متداول این هم که از سوژه...». البته اینگونه مسائل و ریزهکاریها در امور روزمره زندگی پیش میآید که یک نفر سر نخ یک رشته کار را دست میگیرد و به دیگران نشان میدهد و بعد از مدتی یک شخص باهوشتر و زیرکتری پیدا میشود و آن سرنخ و آن رشته کار را در میان افراد و جامعه گسترش میدهد و این نکات مهم شعری را نیز نمیتوان به نیما و یا هر کس دیگر ایراد گرفت. اگرچه طرفداران و پیروان نیما از جمله مهدی اخوانثالث، نیما را فاقد آنگونه معلومات ادبی کلاسیک میدانستند اما تاریخ بهنفع نیما ورق خورد. وقتی دیوان کامل نیما یوشیج را مطالعه میکنیم با اشکالات دستوری و وزنی بر میخورد، میکنیم و توی ذوق میزند و از چنین شاعری به اصطلاح مبتکر اینگونه اشکالات سطحی و ساده نباید بهانه به دست شاعران و منتقدان و ادبیان بدهد.
نیما یوشیج یک تئوریسن بزرگ بود که با آشنایی کامل به ادبیات فارسی و اروپایی مخصوصا ادبیات فرانسه کلیک شعر نو را بهطور رسمی در وزن و مضامین شعر فارسی زد و دیگران را به اعجاب واداشت. این نکته را در اینجا اضافه کنم که تئوریسنها اکثرا فراتر از آن آثار ادبی که خلق میکنند، حرکت میکنند. یعنی تئوریها، ایدهها و برنامههایی که طرح میکنند و روی کاغذ میآورند، از لحاظ جهانبینی و شیوههای مطرحشده هنری، استخوان دارتر، پویاتر و ماندگارترند. کار نیما هم بههمین شکل است و مجموعه کامل اشعارش با آن تئوریهای ارزنده و جذابی که اراده کرده است، اصلا برابری نمیکند و اشعار نیما آن پتانسیل و جذابیتهای خاص ادبی را ندارد و چون اکثر اشعار نیما جنبه روایی و داستانی دارند و فاقد آن ظرافت ویژه زبانی است، برای اکثر مخاطبان خواندن و یا خوانش آنها کسلکننده و یا یک طوری بیروح به نظر میآید و اما اولین تئوریسن شعر نو را تقی رفعت قلمداد کردند که از لحاظ ارائه تئوریهای ادبی هرگز به پای نیما نمیرسد و تئوریهای تقی رفعت بیشتر به شکل جدل و بحث و تندروییها و توهینها به شاعران بزرگ و آثار آنها بوده است و امای دیگر اینکه اولین شعر نو در ایران، ابوالقاسم لاهوتی در سال 1288 هجری شمسی سروده که اشعارش دارای وزن بوده با یکسری تغییرات که البته اشعارش آن استحکام لازم کلامی را ندارد و همچنین شمس کسمایی و جعفر خامنهای که پابهپای تقی رفعت در این جریان ادبی و به پشتوانه همدیگر حضور فعال داشتهاند که هیچکدامشان آن قدرت و خلاقیت لازمه ادبی را ذاتا و فطرتا نداشتهاند و آنگاه خود را با بزرگان شعر کلاسیک معاصر درگیر میکردهاند.
بحثها و درگیریها بر سر شعر نیمایی و شعر کلاسیک همچنان ادامه داشت. شعر سپید را نیز که احمد شاملو آن را کلیک کرد بحثها و جدالها را داغتر و تندتر کرد. به عقیده من اگر شعر نیمایی و شعر سپید را بهعنوان دو قالب معتبر و رسمی شعر جدید معاصر فارسی قلمداد کنیم، این دو قالبهای مذکور قالبهایی هستند که در کنار قالبهای شعر کلاسیک فارسی، مثل غزل، مثنوی، قصیده، رباعی، دوبیتی و... نه اینکه دو قالب جدید و یا قالبهای شعری دیگری که آمدهاند و یا باز خلق میشوند جایگزین آن قالبهای شعر کلاسیک فارسی شدهاند یا میشوند. قالبهای شعری به مرور زمان عوض میشوند اما هرگز از بین نمیروند، مثل غزل سعدی، قصیده فرخیسیستانی، مثنوی معنوی، مولوی، رباعی خیام و ...؛ یعنی به قالبهای شعری گذشته قالبهای دیگری اضافه میشوند و باز به مرور زمان قالبها بیشتر میشوند و این سیر و تحول قالبهای شعری همچنان ادامه خواهد داشت.
در جدالهای پیاپی آن زمان مهدی حمیدیشیرازی و غلامعلی رعدیآذرخشی که کرسیهای ادبیات فارسی را در دانشگاهها در دست داشتند، هرگز روی خوش به شعر نیمایی و شعر سپید نشان ندادند و با قلم و زبان تند و گزنده خود تمام شاعران نو را با جرأت و شهامتی بینظیر سینه میکردند و شعر شاعران نو را خلاف قوانین مستحکم شعر سنتی و کلاسیک ایران میدانستند و در مبارزه با این شاعران شعر نو عقیدهای پا برجا داشتند و از اصول شعر کلاسیک فارسی یک ذره پایین نمیآمدند. اگر به وضعیت نابهنجار شعر امروز ایران نگاه کنیم، بهطور قاطع باید حق به مهدی حمیدیشیرازی و غلامعلی رعدیآذرخشی و امثال این بزرگان بدهیم که آینده شعر فارسی را که به این وضعیت نابسامان و آشفته درآمده، بهتر از هر کس دیگر در آن زمان درک میکردهاند و نسبت به این ابتذال و انحراف شعر فارسی دانش گسترده و بینش عمیقی داشتهاند.
با آمدن شعر سپید به صحنه که احمد شاملو مبدع آن بود، بحثها و جدالها به اوج خود رسید و حالا تو بیا و درستش بکن. احمد شاملو نیز مثل استاد خویش نیما خُلقی تنگ داشت و هیچ وقت هم با یکدیگر میانه خوبی نداشتند و هر دو نیز به پیروان خود روی خوش نشان نمیدادند چه بسا به مخالفان خود. احمد شاملو در مورد شعر سپید یا شعر منثور میگفت: «امروز خواننده شعر پذیرفته است که شعر را به نثر نیز میتوان نوشت، به عبارت دیگر، میتوان سخنی پیش آورد که بدون استعانت وزن و سجع، شعری باشد بس جاندار و عمیق...». شاملو اعتقادی به وجود وزن و قافیه در شعر نداشت. به چه قیمتی؟ به قیمت ویران کردن زیربنا و فندانسیون شعر کلاسیک فارسی که هر شاعر ضعیف طبع و فاقد ذوق سالم با اراحیف های خو بتوانند بدون هیج موانعی به پیکره شعر کلاسیک تاخت و تاز کند. در آن دهههای اوئل 1320 و 1330 که فضاهای سیاسی در مملکت باز بود و احزاب سیاسی هنرمندان، شاعران و نویسندگان را به طرف خود میکشیدند، بعید نبود که هر نوشتهای از شاعران را که بوی سیاسی داشت و رنگ و رو شمایل و اصالت شعری نداشت بهعنوان شعر قلمداد میکردند و شاعران وابسته به حزب را مورد حمایت خود قرار میدادند. در همین موقعیتها بود که برای احمد شاملو خیلی خوب گرفت و قرعه به نامش افتاد و اکثر شعرهایش که شباهت زیادی به اعلامیههای احزاب سیاسی داشت، او را از گمنامی در ادبیات معاصر نجات داد.
این مقاله ادامه دارد...