مهرزاد دانش :
حیرتانگیز است این حجم از تعیین تکلیف برای یک سینماگر از جانب برخی که به تریبونی از روزنامه و سایت گرفته تا شبکههای اجتماعی، دسترسی دارند و بیمحابا، برای او خط و نشان میکشند و «بکن نکن» راه میاندازند. موضوع خیلی ساده است: فیلمسازی نامزد اسکار شده است، رئیسجمهور کشوری که اسکار در آن برگزار میشود، بهتازگی قانونی را امضا کرده که به موجبش ورود به قلمرو آنجا ممنوع است و فیلمساز به هر حال در قبال این مانع، تصمیمی میگیرد. این وسط عدهای که لابد خود را قیم این فیلمساز فرض میکنند، چپ و راست به او توصیه (و بلکه تحکم) میکنند که چه کند یا نکند و اگر توصیهشان را عمل نکند، خائن محسوب میشود.
من نامی جز وقاحت افسارگسیخته برای این رفتار قائل نیستم. موقعی هست که فیلمسازی فیلمی میسازد و ما هم به حکم زمانی که برای تماشایش صرف کردهایم و مبلغی بابت بلیتش پرداختهایم و برای دیدنش انرژی گذاشتهایم، حق داریم در قبالش نظر دهیم؛ مثبت یا منفی. اما اینکه خود را محق بدانیم که برای تصمیمات این آدم در زندگی هنری یا شخصیاش نظر دهیم و متکبرانه برایش تعیین تکلیف کنیم، امری دیگر است. ماجرا دقیقا شده است همان حکایت پدر و پسر و چهارپایی که از روستایی میگذشتند و مردمان فضول و بیکار و بیهنرش، با زبان طعن، فضولی خود را بابت این که چرا سوار چهارپا میشوند یا نمیشوند یا چرا یکی سوار است و دیگری پیاده، ابراز میکردند. حالا اصغر فرهادی، گویی در حال گذر از ديارى است که برخی ساکنانش با زبان روزنامه و سایت و شبکههای اجتماعی و اغلب با لحنی خودبامزهپندارانه و مملو از طعن، هر یک به او چیزی میگویند.
آقایان! به شما چه؟ این فیلم فرهادی است و آن هم اسکار نامزدشدهاش و این هم سفری که حالا یا میرود یا نمیرود یا میتواند یا نمیتواند یا میخواهد و یا نمیخواهد. دوست دارد به آن رئیسجمهور اعتراض کند یا نکند. دوست دارد در کنار اعتراض به او، از برخی تندرویهای داخلی (که میدانیم در خصوص زندگی و چهره شخصی خود او تا آستانه چه وقاحتها پیش رفته است و چگونه برایش افسانهسراییهای شرمآور ساختند و الان هم راست راست راه میروند و لابد به کرده خود نیز مفتخرند) هم گله کند. دوست دارد محافظهکارانه بنویسد یا رادیکالی. این فرایندی است مربوط به خود او. خودش بهتر از هر کس صاحب حق است که چه تصمیمی بگیرد. این زندگی خود او است. بیهنری خودتان را در پشت نقاب لفاظیهای «متعهدانه و وطنپرستانه» پنهان کردهاید و به جهانیترین سینماگر (و بلکه هنرمند) معاصر ایران میتازید که چه کند و نکند و چرا چنین گفته و فلان کرده؟ چرا از خودتان مایه (اگر مایهای در کار است) نمیگذارید؟ شجاعت و لفاظی و تعهد و بامزگیتان را در درشتگویی به فرهادی منحصر کردهاید و متبلورش ساختهاید؟ چرا اصلا انتظار دارید او برای اینکه چه کند یا نکند برای شما توضیح دهد؟ منصوب شما است؟ به او رای دادهاید که فیلمساز شود؟ فرهادی آنقدر بااخلاق و بانزاکت است که با وجود این همه تخریبهای غریب، توضیحاتی شفاف در متنی صادقانه ارائه میدهد و البته از فیلتر معیوب ذهن عقبمانده برخی، چنین برداشت میشود که روغن ریخته را نذر امامزاده کرده است! کدام روغن و کدام نذر و کدام امامزاده؟ سخنان روشنی که دلالت بر این دارد که تا آخرین لحظه تصمیم بر رفتن بوده است تا در کنار جمعی که اغلبشان به وضع موجود معترض هستند، او نیز صدای اعتراضش را به این قانون نابخردانه بلند کند اما با موانع پیش رو امکان این رفتن در بین نیست، چقدر مگر گنگ است که این همه کج فهمیهای غریب میآفریند و به جاگذاریهای تیترهای رقتبار این چنینی سوق میدهد؟
این روزها، آن سوی مرزها چهرههای شاخص سینمایی و نهادهای مستقل و معتبر ادبی-فرهنگی، حمایت مجلل خود را از فرهادی اعلام میدارند و هر روز به دامنهشان بیشتر افزوده میشود اما اینسو در داخل، فیلمساز هموطنمان با بوالفضولیهایی مواجه میشود که غرغرکنان و نقزنان، هر بار گوشهای از وجهه او را با ناخن طعن و متلک و فحش و تحریف و مانیفستخواهی و خودمحوربینی میخراشد. نمیدانم در برابر این تصویر ناموزون، انگیزهای برای ماندن فیلمساز جهانیمان، در کشورش و ساختن فیلمی دوباره در این خاک، باقی میماند؟