بامدادجنوب- الهام بهروزی:
هیس... خوب گوش بده، صدای پاهایش دارد میآید، نرمنرمک با باران...، با عشق...، با یک دنیا عطر سنبل و شببوهای وحشی... . همیشه وقتی میآید تمام وجودم را تشویشهای مبهم، نه... نه... انتظارهای غریب فرا میگیرد که این بار روزگار در آستینش برای من و دیگران چه ارمغانی دارد!!! نوروز را میگویم، آری همان «بهار» دختر گیسو سیاه سبزپوش را میگویم. اینک بابافیروز به پیشواز بانوی زیباییها، بانوی زایش و دگرگونیها رفته است... همه جا شور است و شادی. رستاخیزی در جانم در حال رخ دادن است، اینک غمهایی که چون خوره هر روز بیصدا و خموش جان مستاصلم را بین بودن و رفتن در برگرفته بود، در حال شکوفه دادن است. آیا تا به حال روییدن شکوفههای شادی را از درختچه غم دیدهاید؟ نام این شکوفهها «عشق» است؛ زیباترین احساس و بهانه برای بودن و ماندن... . تنها چند روز به انقلاب فصلها مانده است. آری بهار دارد نزدیک و نزدیک میشود. وقتی میآید همه جا زیباست، همه جا پر از مهربانی، انسانیت و خوبیهای ناب است.
عید نوروز و بهار در میان ایرانیان و تمام فارسیزبانان جهان از تقدس خاصی برخوردار است. این عید سعید باستانی از دیرباز در آغازین شعرهای فارسی جای خود را باز کرده است، بهگونهای که وقتی به دیوانهای شاعران پارسیسرا (از کلاسیک گرفته تا معاصر و نوپرداز) مینگریم، میبینیم که عید نوروز جزء جداییناپذیر اندیشه و کلام شاعران پارسی است. نوروز همواره در ادب فارسی یار جدانشدنی بهار و رستاخیز زمین است. وقتی که دیوان حافظ را ورق میزنیم، میبینم که وی در بسیاری از غزلیاتش از آمدن نوروز و بهار داد سخن رانده است. وی در یکی از غزلهای خود نوروز را اینگونه بهتصویر میکشد: «ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی/ از این باد ار مددخواهی چراغ دل برافروزی/ به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی/ به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی» یا سعدی دیگر شاعر پارسیسرا و استاد بیچون و چرای سخن نیز در این باره میگوید: «برآمد باد صبح و بوی نوروز/ به کام دوستان و بخت پیروز/ مبارک بادت این سال و همه سال/ همایون بادت این روز و همه روز». همینطور نظامیگنجوی شاعر داستانسرا نوروز و بهار را با جملاتی ساده و بیپیرایه وصف میکند: «بهاری داری از وی بر خور امروز/ که هر فصلی نخواهد بود نوروز/ گلی کو را نبوید، آدمیزاد/ چو هنگام خزان آید، برد باد».
همچنین این موضوع در شعر شاعران غزلسرا و خوشطبع معاصر نیز به زیبایی پرداخته شده است. فریدون مشیری شاعر غزلهای لطیف فرارسیدن نوروز را با ترکیباتی ظریف و قابل لمس اینگونه به نمایش میگذارد: «بوی باران بوی سبزه بوی خاک/ شاخههای شسته باران خورده پاک/ آسمان آبی و ابر سپید/ برگهای سبز بید/ عطر نرگس رقص باد/ نغمه شوق پرستوهای شاد/ خلوت گرم کبوترهای مست/ نرمنرمک میرسد اینک بهار/ خوش به حال روزگار/ خوش به حال چشمهها و دشتها/ خوش به حال دانهها و سبزهها/ خوش به حال غنچههای نیمهباز/ خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز/ خوش به حال جام لبریز از شراب/ خوش به حال آفتاب/ ای دل من گرچه در این روزگار/ جامه رنگین نمیپوشی به کام/ باده رنگین نمینوشی ز جام/ نقل و سبزه در میان سفره نیست/ جامت از آن می که میباید تهی است/ ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم/ ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب/ ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار/ گر نکویی شیشه غم را به سنگ/ هفت رنگش میشود هفتاد رنگ». در این گزارش در خصوص نوروز و جایگاه آن در ادب پارسی گفتوگویی را رضا معتمد، شاعر، پژوهشگر و منتقد ادبی که به تازگی درجه دکتری خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی گرفته است، صورت دادیم که در ادامه میآید.
آیا عید نوروز در ادبیات فارسی بهخوبی نمود یافته است؟
نوروز و پیامد آن یعنی بهار، طیفی گستردهای را در ادب فارسی بهویژه شعر تشکیل میدهد. این موضوع، همچنین در سراسر تاریخ ادب فارسی دامنهدار بوده و در اشکال و قالبهای مختلف خود را نشان داده است.
عید نوروز در شعر کدام شاعران کلاسیک بیشتر جلوه کرده و کدامیک زیباتر این عید باستانی را ترسیم کردهاند؟
قبل از پاسخ به این پرسش باید بگویم که نوروز و بهار دو عنصر جداناشدنی در شعر و ادبیات است؛ یعنی هر جا در ادبیات و شعر، حرفی از نوروز آمده است، پیامدش توصیف بهار است. اگر از این منظر به نوروزیهها و بهاریههای شعر فارسی نگاه کنیم، میتوان گفت که در همه دورههای شعر فارسی و در شعر اغلب شاعران بزرگ و مطرح، وصف بهار و نوروز وجود دارد. البته این حضور و نحوه بیان آنها متفاوت است. مثلا در شعر سبک خراسانی بهار و نوروز، حضوری حسیتر و عینیتر دارد. میتوان در شعر شاعران این دوره از رودکی گرفته تا عنصری و فرخیسیستانی و منوچهری بهاریههای زیبایی را دید اما از نظر من بهاریههای فرخی که عمدتا در تشبیب و تغزلهای قصاید این شاعر نمود دارد، بهدلیل روانی و سادگی و موسیقی و همچنین طراوت و تازگی دلچسبتر هستند: «چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار/ پرنیان هفترنگ اندر سر آرد کوهسار/ خاک را چون ناف آهو مشک زاید بیقیاس/ بید را چون پر طوطی برگ روید بیشمار/ دوش وقت نیمشب بوی بهار آورد باد/ حبذا باد شمال و خرما بوی بهار...». او در قصیدهای دیگر، توصیفی از بهار دارد و مشخص است که این بهار و نوروز با بهار سال قبل برای شاعر متفاوت است:
«امسال تازه روی تر آمد همی بهار/ هنگام آمدن نه بدین گونه بود پار/ پار از ره اندر آمد چون مفلسی غریب/ بیفرش و بیتجمل و بینقش و بینگار/ و امسال پیش از آن که به ده منزلی رسد/ اندر کشید حله به دشت و به کوهسار/ بر دست بید بست ز پیروزه دستبند/ در گوش گل فکند ز بیجاده گوشوار...». در شعر شاعران دورههای بعد نیز نوروز و بهار جلوه خود را دارد. از جمله در غزلهای حافظ، سعدی و مولانا البته با نگاهی متفاوتتر و معناگرایانهتر. بهار و نوروز در شعر معاصر هم حضوری پررنگ دارد. از «افسانه» نیما گرفته که بخشی از آن توصیف بهار با همان عینیتگرایی سبک خراسانی است: «عاشقا خیز، كامد بهاران/ شكوهها را بنه، خیز و بنگر/ كه چگونه زمستان سر آمد./ جنگل و كوه در رستخیز است/ عالم از تیرهرویی در آمد/ چهره بگشاد و چون برق خندید...» تا فریدون مشیری با بهاریههای زیبا و دلنشینش تا منوچهر آتشی با غزل زیبای ماندگار بهاریاش: «آید بهار و پیرهن بیشه نو شود/ نوتر بر آورد گل اگر ریشه نو شود/ زیباست روی کاکل سبزت کلاه نو/ زیباتر آنکه در سرت اندیشه نو شود». بنابراین بهار و نوروز که جزءی جداناشدنی از زیست انسانی ما و از عناصر اثرگذار بر عاطفه انسانی است، همیشه در شعر و ادب فارسی حضور و نمود داشته است.
عید نوروز در شعر شاعران کلاسیک بهتر انعکاس یافته است یا شاعران نوپرداز و چرا؟
این قیاسی دشوار است. بهطبع بخشی از قضاوت در این باره، به ذوق و سلیقه افراد بستگی دارد. به اعتقاد من هم در شعر کهن و هم در شعر نو میتوان نمونههای درخشانی از بهاریه و نوروزیه دید.
زیباترین شعری که در وصف عید نوروز خواندهاید، کدام بوده است؟
قضاوت در این باره هم دشوار است. من هم از بهاریههای فرخیسیستانی و حتی منوچهریدامغانی لذت میبرم، هم از غزلهای بهاری حافظ مشعوف میشوم و هم از بهاریههای مشیری و آتشی و هم از نوروزیههای شاعران محلیسرای خودمان از جمله بهاریههای روانشاد ایرج شمسیزاده دچار هیجان میشوم.
سخن پایانی؟
«بهار شوق شگفت تو را به جانم ریخت /دو جرعه از نفست را در استکانم ریخت/ هزار پنجره تقدیم آسمانم کرد/ به احترام تو از نوبهار سبز آهنگ/ مرا به شوق تو آنگونه ذوق مستی داد /«شکرفروش که عمرش دراز باد» چهکرد؟/ بجز تو شعر بلندی نمیتوانم گفت/ بیحوصله میغلتم از ایندست به آندست/ دلتنگم و در زیر و بم زمزمههایم/ ای آنکه مرا میشنوی روی مگردان /در فرصت پیشآمده هم صحبت من باش/ در چنبر بیرونق مرداب اسیر است/ این پنجره آغاز همآوایی ما بود/ دو جرعه از نفست را در استکانم ریخت/ هزار زمزمه در باغ ارغوانم ریخت/ هزار نقش بهارانه در خزانم ریخت/ که پنج پاره نام تو از زبانم ریخت/ تو را دو پاره شکر کرد و در دهانم ریخت/ بجز تو طرح بلندی نمیتوانم ریخت».
در پایان این گزارش جا دارد یادی از ایرج شمسیزاده شاعر محلیسرای گناوهای کنیم که 29 اسفندماه 93 به دیار ابدی کوچ کرد. وی همواره با وفاداری به گویش مادری، نوروز و بهار منطقه حیاتداوود و لیراوی را بهزیبایی در کلامش جان داد و با توصیفات و ترکیبات شاد و طربناکش سیمای زیبایی از بهار این منطقه ارائه کرد: «نوروز اِیا اُمرُو، صوا، آخر زمسونه بیو/ بِندشک دورِ گندمل می بلبل ایخونه بیو/ گُل وَر کَشیده تا کمر، زَنگُل در اُومَه سر و سر/ سر گوپلل بسه کپر، تاج بیابونه بیو/ غاچ برنجوکی خشه، وقتی که چاله پر تشه/ دیَه دلم وَش نیکشه، بسکی فراوونه بیو/ هم بال زرد گازرین، هم کرم نوروزی ببین/ قافله کُشَک مثل نگین، ری اسب شیطونه بیو/ محشر گرهته دور اُو، پر تا پر آویده گُروُ/ هر باندی گیر شنو، من اُوه بارونه بیو/ سهتشک سر پر شودرل، می خال سر لوُ دهترل/ قلا حونی کموترل، اُمروُز مهمونه بیو/ دهتر من رهَ بسه صف، ایرن شوُهَ سی یه علف/ ری صورتل مثل صدف، مُرواری غلطونه بیو/ سینه سفید مرمری، بـِر زَ میون رو سری/ مهَ سر زده جلدی وری، شوُ نور بارونه بیو/ گـُه سی مِلوُ: گل گودری، بیجیکه کن سراسری/ چاری شدَمبوُ نیتری، یُو مهلی اعیونه بیو/ سر پیر، گُل چاس ایپزه، هم گز گزوک پاشَ ایگزه/ هم کار گل روغن دزه، چربیش که نیمونه بیو/ کُردک شَ کِرد چیپون برش، چمتهشَ بس پر کمرش/ نیشَ نها او تیترش، ناشتاش پر نونه بیو/ ای پرپروک یارمهَ بجو، هُمار من گوشش بگو/ عید بیوُ تی ایرجو، سیت عیدی ایسُونه بیو».