bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۹۳۴۱
تاریخ انتشار: ۴۳ : ۱۷ - ۲۵ شهريور ۱۳۹۶
ایرج صغیری از ناگفته‎هایش به بامداد جنوب گفت؛
وارد حیاط که می‎شویم بیش از هر چیز گلدان‎های رنگارنگ گل و درختچه‎های تزئینی نگاهمان را به خود جلب می‎کند. با دعوت استاد وارد اتاق کارش که در واقع تنها اتاق خانه را تشکیل می‏دهد، می‏‌شویم. اتاقی که در خود کتابخانه‎ای بزرگ جای داده است و پر از کتاب‏‌های جدید و کهنه است؛ کتاب‏هایی که بی‎شک بارها و بارها از نظر استاد گذشته‎اند.
بامدادجنوب- الهام بهروزی:
وارد حیاط که می‎شویم بیش از هر چیز گلدان‎های رنگارنگ گل و درختچه‎های تزئینی نگاهمان را به خود جلب می‎کند. با دعوت استاد وارد اتاق کارش که در واقع تنها اتاق خانه را تشکیل می‏دهد، می‏‌شویم. اتاقی که در خود کتابخانه‎ای بزرگ جای داده است و پر از کتاب‏‌های جدید و کهنه است؛ کتاب‏هایی که بی‎شک بارها و بارها از نظر استاد گذشته‎اند. با دیدن این حجم کتاب، حس خوبی به من دست می‏دهد، خیلی دوست دارم به استاد بگویم، می‏توانم برخی از کتاب‏‌های شما را ببینم اما جلوی این خواهش دل را می‏گیرم. او برخلاف تصورم بسیار مهربان است و با رویی گشاده ما را دعوت به نشستن دعوت می‌‏کند.

 جایی از اتاق روی زمین می‌نشینیم. استاد لحظاتی اتاق را ترک می‏کند. در این میان فرصت می‏کنم و نگاهی کلی به اتاق می‏اندازم، با دیدن دیوار پوسیده و سقف اتاق که به‎زور داربست چوبی خودش را نگه داشته است، حسی که مطمئنم ترحم نیست، قلبم را به‎شدت می‏فشارد و بعد به صورت آهی کشیده از وجودم خارج می‏شود. او اینک صاحب نشان درجه یک هنری کارگردانی تئاتر است که پشت این عنوان زیبا دریایی از دانش، تجربه، هنر و خلاقیت پنهان شده است اما آنقدر بی‏مهری دیده که تمام وقتش را در اتاقی که برایش دنج‏ترین مکان دنیاست، می‏گذارند ولی در انزوا هم دست از پژوهش، نوشتن و تالیف برنداشته است. علاقه‌‏اش به کتاب و مطالعه به‎وضوح لمس می‏شود. به اتاق برمی‏گردد و وقتی می‏بیند که دارم خیره به داروهای روی میز کوچک کنار تختش نگاه می‏کنم، با لبخندی که از جنس بزرگی و نجابت اهالی سرزمین نخل و دریاست، می‏گوید: «داروهایم است، سال‏هاست با دیابت دست و پنجه گرم می‏کنم».

استاد ایرج صغیری در تئاتر ایران نامی آشناست. وی که در دهه پنجاه در حالی که تئاتر کشور به سمت و سویی دیگر می‌رفت با تمرکز بر آداب و آیین‌های زادگاهش، تمام نگاه‌ها را به خود جلب کرد و ستایش بزرگان جهان را برانگیخت. در همان روزها او در گفت‌وگویی گفت: «آیین‌ها، تنها راه نجات تئاتر ایران هستند» و بعد خود این مسیر را هرگز رها نکرد تا امروز و تا هنوز. او اگرچه پس از انقلاب به دوربین، فیلم و سریال نزدیک شد و چند اثر از خود به‌جا گذاشت که مهم‌ترین و موفق‌ترین‌شان سریال «ماهیگیران کوچک» بود اما باز هم به مسقط‌الراسش یعنی تئاتر بازگشت. اگر‌چه کمتر اجرا کرد اما نوشت، نمایشنامه رادیویی، صحنه‌ای، فیلمنامه، رمان، داستان کوتاه و... که «خالو نکیسا، بنات‌النعش و یوزپلنگ» مشهورترین آنهاست. استاد صغیری در تمام این دوران، آموزش به جوانان را رها نکرد و در هر فرصت ممکن به جوانان آموخت.

صغیری به فرهنگ زادگاه خود ادای احترام کرده و همه جا با افتخار از آن یاد کرده است و شاید به همین دلیل تهران و مشهد را رها کرد تا در زادگاهش زندگی کند. در تمام این سال‌ها او اگرچه چند کار روی صحنه برده است اما انتظار دارد که با توجه به پیشینه‌اش از وی حمایت جدی به عمل آورند که انتظار بحقی است. برای تولید اثری که کارگردانش چنین نام و نشانی دارد، به‌طور قطع حمایت ویژه لازم است. اتفاقی که اگرچه از نهادهای فرهنگی- هنری بر نمی‌آید ولی از دست مدیران ارشد استان که بر می‌آید!!! نکته‌ای که این روزها استاد را دلخور کرده همین موضوع است، او با وعده استاندار مبنی بر حمایت 50 میلیونی نمایش «هفت برادرون» را آغاز کرد و پس از دو سال تلاش و ممارست و تمرین، متاسفانه به‌دلیل حمایت نشدن و عملی نشدن وعده‌ها، نمایشی که در آستانه اجرا بود، به تعطیلی کشاند. همگان باور دارند که او تواناست. هنوز هم با تئاتر و برای تئاتر زندگی می‌کند. هنوز هم برای تئاتر انرژی مضاعف دارد. جهانشیر یاراحمدی، دستیار چند کار استاد صغیری یکی دو سال پیش در جایی و در پاسخ به سوالی که از وی پرسیده شده بود، جوان‌ترین کارگردان بوشهر کیست؟ گفته بود: «استاد ایرج صغیری». پرسشگر که مات و مبهوت دلیل را پرسیده بود، جواب داده بود: «آقای صغیری وقتی تئاتر کار می‌کند بیشتر از یک جوان انرژی می‌گذارد. باید او را در آن لحظات دید. آنقدر سرزنده و سرحال است که ما جوان‌ترها از او عقب می‌مانیم».

امیدوارم قدر این ذخایر فرهنگی را بیشتر بدانیم. این اساتید هویت فرهنگی-هنری این دیار و شناسنامه این سرزمین هستند. با استاد صغیری، بازیگر، نویسنده، پژوهشگر و کارگردان نام‏آشنای تئاتر ایران که با نمایش «قلندرخونه» به نام بوشهر را در تئاتر کشور اعتبار بخشید، گفت‏وگویی کردیم که در دو بخش منتشر می‎شود، اینک شما را به خواندن بخش نخست این گفت‏وگو دعوت می‏کنم.

شما سه سال پیش مشغول تمرین اثری بودید که هیچ‎گاه به روی صحنه نرفت، چرا؟
بله نمایشی بود که نخست نامش را «دی گتو» گذاشتیم. این نمایش چندین نام عوض کرد و معمولا تا یک نمایش نام خودش و دیالوگ‏هایش را پیدا کند نیاز به زمان دارد. بخشی از این نمایش بومی بود و برخلاف دیگر نمایش‌هایم، صرفا بومیِ بوشهر نبود؛ یعنی صبغه‌های شمالی، کردی، بلوچی، آذری و.. در آن به کار برده شده بود. همه می‏دانند که من متن کس دیگری را کار نمی‌کنم و این متن هم نوشته خودم بود. «دی‌گتو» در گویش ما جنوبی‎ها یعنی «مادر بزرگ». در ادامه تمرین، به فکرم رسید که ممکن است این نمایش فراتر از مرزهای استان بوشهر رفته و در شهرهای مختلف اجرا شود، پس احتمال دارد که درک نام «دی گتو» برای مخاطبان غیربومی گنگ و صقیل باشد. بنابراین نامش را به «هفت برادرون» تغییر دادیم و در نهایت هم نام «مادر بزرگ» بر آن نشست.

آیا نمایش «مادربزرگ» قصه خاصی را روایت می‌کرد؟
قصه نبود. تکه تکه بود، در واقع تکه‏هایی بود که زندگی را روایت می‏کرد. فرض کنید یک مادرِ خیلی پیر که مثلا آلزایمر خاطراتش را محو کرده اما باز هم چیزهایی به یادش مانده است و با این تتمه خاطرات، زیست می‌کند؛ عروسش -که دختر خواهرش هم است- با پسرش در شرف طلاق و متارکه هستند. دو نوه نزد مادربزرگ سر می‌کنند. این زن پیر، هفت پسر دارد که هر کدام از آنها به شکل نمادین نمایانگر هفت قومیت ماست. هنگامی که مادر بزرگ درگیر جدل‌های پسر و عروسش است، هر کدام از این هفت پسر، در طول داستان می‌آیند و به مادر پیرشان سلامی می‌کنند و چند کلام هم سخن می‎گویند و پس از آن می‌روند. همه  پسران مادربزرگ دنبال کاری هستند. این نمایش در واقع رئال نیست، بلکه حماسی است.

می‌توان گفت سورئال است؟
شاید شکل خاصی از آن باشد. نمی‌توانم به‌طور قطع نام خاصی روی سبک اجرائی آن بگذارم.

پس در این اثر سبک جدید و تلفیقی مد نظرتان بوده است؟
بله. مثلا مادربزرگ در این اثر وقتی از یکی از پسرها می‌پرسد: «چند وقته که ندیمت؟» پسر می‌گوید: «بیش از هزار ساله!». بنابراین ریشه در افسانه و حماسه دارد و زمانبندی‌اش هم به همان شکل است.

چه مدت این نمایش را تمرین کردید؟ و چرا به اجرای عموم نرفت؟
بیش از یک سال در شرایط سخت تمرین کردیم. در پاسخ قسمت دوم سوال باید بگویم همان‎طور که می‌دانید امروزه اجرای تئاتر خوب و قوی، نیازمند صرف هزینه‌هایی است. من با توجه به این‌که از وزارت ارشاد در تهران هم برای تقبل بخشی از هزینه‌ها قول مساعد گرفته بودم اما متاسفانه کمکی نکردند به همین دلیل تمرین را به‎ خاطر هزینه‎های بالایش متوقف کردیم.

فکر نمی‏کنید اگر به اجرا می‎رفتید، بخشی از هزینه‌ها تامین می‌شد؟
خیر. بوشهر سالن مناسب ندارد. مشکلات مادی، باعث شد که این کار به اجرای عموم نرود. من شخصا نزد آقای شفیعی، مدیرکل هنرهای نمایشی کشور رفتم و از وی مدد خواستم که هزینه کل نمایش 50 میلیون است اما او گفت که ما بودجه نداریم و فقط می‏توانیم پنج میلیون تومان به شما بدهیم. به آقای شفیعی گفتم این پنج میلیون حتی از پولی که از جیبم هم خرج کرده‌ام، کمتر است.

تصمیم ندارید دوباره با یک کار جدید به صحنه برگردید؟
این تنها بسته به خواست من نیست. چه تئاتری را به صحنه ببرم که کمتر از 20 میلیون هزینه داشته باشد؟ آن هم یک نمایش ساده. توقع بازیگران را چه کنیم؟ نمی‌شود معاش زن و بچه‌هایشان را نادیده گرفت. اگر من قرار است از 5 عصر تا 10 شب با بازیگرم تمرین داشته باشم باید به فکر بچه‌اش هم باشم. متولیانِ دولتی باید به فکر باشند که نیستند.

چه انتظاراتی از مدیران ارشد استان در حوزه نمایش دارید؟
من اطلاعی از نظرگاه این حضرات ندارم. فقط وعده‏ای که به من دادند محقق نشد... . از دید خودم فقط می‌توانم بگویم که آیا وجود تئاتر از دید این بزرگواران لازم است؟ آیا اصلا این هنر درک می‌شود؟!! 20 سال پیش نزد یک استاندار رفتم و از او خواستم که از ما هنرمندان تئاتری حمایت کنند ولی این مقام مسوول به من گفت: «بیکاری؟ بوشهر آب ندارد شما به فکر صحنه هستید؟» بنابراین تا این تفکر بر استان حاکم باشد، فرهنگ و هنر زاید و پِرت محسوب می‌شود. هرکس هم الان کار می‌کند از جیب خودش خرج می‌کند.

استاد صغیری آیا نمی‌شود کمی از توقعات مادی‌تان بکاهید و پا به عرصه صحنه بگذارید؟ چرا‌که این روزها نیاز است که یک کار فاخر از شما که سال‏ها خاک صحنه خورده‌اید، دیده شود تا از این رهگذر هم جوانان تئاتری از هنر شما بیشتر بیاموزند و هم مخاطب فرق کار قوی و ضعیف را بهتر درک کند؟
[در این لحظه استاد صغیری نگاه عمیقی به من کرد و سپس با دستش به دیوار پوسیده سمت چپش که به زور چند چوب خود را نگه داشته بود، اشاره کرد و گفت] این نتیجه فداکاری‏های گذشته من است اما این فداکاری‏ها را چه کسی دید؟!! من هفتاد سال دارم. خانه‌ام متعلق به اداره ارشاد است. یک اتاق بیشتر ندارد. زمستان سال گذشته نزدیک بود سقف این خانه فرو بریزد. اگر کمک‌های شخصی برادرم نبود، چه‏بسا سقف این خانه الان فروریخته بود. دریافتی ماهیانه من از دولت 180 هزار تومان است که آن را نهادی به نام «تکریم هنرمندان» تقبل کرده است. همچنین 300 هزار تومان هم اداره پیشکسوتان به من می‌دهد. شما انصافا بگویید چه کسی می‌تواند امروزه با این مبلغ امرار معاش کند؟ آیا اینها نامش فداکاری نیست؟

چه کسی در این مدت به یاد شما بوده و شما را همراهی کرده است؟
تنها یک جوان به نام امید پارسایی‌فر که ریاست حوزه هنری را برعهده دارد. او در حوزه پژوهش هرگز مرا تنها نگذاشته است. الان هم دارم سفارش وی را که کتابی تاریخی در خصوص حضور انگلیسی‌ها در بوشهر است، می‏نویسم. چند نمایشنامه و رمان هم در دست تهیه دارم که قرار است با همکاری حوزه هنری به چاپ برسد [اشاره به کیفی سفیدی می‏کند که پر از کاغذ و جزوه است و می‏گوید] فکر نکن اینها کاغذ باطله است نه تمام اینها نمایشنامه و داستان و پژوهش‎های من است که دوست دارم منتشر شوند.

پس در حال حاضر عمده‌ترین فعالیت شما در عرصه نویسندگی و پژوهش است؟
بله اما من عاشق تئاترم. باید امکانش پیش بیاید. یادم می‏آید دو سال پیش بود که آقای مرادخانی معاون فرهنگی ورزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که به بوشهر آمده بود، کار مرا دید و خیلی خوشش آمد و گفت: «این نمایش شاهکار است» و خلاصه کلی تعریف کرد و همان موقع قول داد که مرا حمایت می‎کنند اما الان جواب تلفنم را هم نمی‌دهد. حتی پاسخ پیامک‌هایم را نمی‏دهد!!!

خب باید بپذیریم که گاهی دوست دارند کاری بکنند، اما واقعا دست و بالشان از نظر بودجه بسته است؟
بله خب، اما آنها مسوول هستند پس نباید وعده‌هایی بدهند که خارج از توانشان است. البته فکر نکنم وعده‏هایی که به من دادند از دست و بالشان خارج باشد!

نقبی به گذشته بزنیم، استاد صغیری چطور شد که به فکر نوشتن «قلندرخونه» افتادید؟
در جوانی، من تعزیه‌گردان بودم. در یک روز 30 هزار تماشاچی داشتم. این پتانسیل شگرف باعث شد جرقه اولیه‌اش در ذهنم زده شود. پس قلندرخونه را نوشتم و حدود سال 50 با بچه‌های آماتور شروع به کار کردم. بعد ما پا گرفتیم. زنده‌یاد محمدعلی جعفری به‌عنوان نماینده وزارت فرهنگ و هنر آن زمان آمده بود بوشهر و کار بچه‌ها را دیده و پسندیده بود که البته زمانی که او آمده بود، من مشهد بودم. جعفری به تهران می‏رود و از اجرای بچه‌ها خیلی تعریف می‏کند. بعد از آن ما هم نامه‏ای برای اداره فرهنگ و هنر نوشتیم که بیایند و کار را ببینند تا این‏که زنده‌یاد داود رشیدی و عباس جوانمرد که بزرگان تئاتر ایران بودند و هستند، آمدند بوشهر و نمایش را دیدند، سخت پسندیدند. آقای رشیدی تا پایان نمایش، اجرا را ایستاده تماشا ‌کرد. اجرای «قلندرخونه» هر دوی این عزیزان را ساعت‌ها تحت تاثیر قرار داده بود. آن اجرا شرایط خاصی داشت که الان وجود ندارد؛ به‌خصوص در زمینه مسائل دست و پاگیر مادی.

این گفت‎وگو ادامه دارد...
نام:
ایمیل:
* نظر: