دکتر سیدجعفر حمیدی:
«ساقیا آمدن عید مبارک بادت/ آن مواعید که کردی مرواد از یادت» (حافظ).
تاکنون دهها بلکه صدها مقاله، رساله و کتاب درباره تاثیرپذیری شمسالدین محمد حافظ از دیگر شاعران و تاثیر وی بر شاعران معاصر و بعد از خود به رشته تحریر درآمده است اما محققان غالبا از تاثیرات طبیعت، انواع درخت، هوای شیراز، باده اندامهای انسان و بسیاری موضوعات بر شعر حافظ غافل ماندهاند. اگر واژههای کلیدی اشعار را شمارش کنیم، بیش از هر چیز به واژههای مانند «می»، «باده»، «میخانه»، «جام»، «پیاله»، «رز»، «دختر رز»، «میکده»، «مغ»، «مغبچه»، «جرعه»، «قدح»، «خرابات»، «ساقی و اندامهایی مثل عارض، طرّه، زلف، خط، جعد، چشم، قد، دهان، نرگس، دل، لب، دیده، روی» و واژههای متعدد دیگر برمیخوریم. آیا اگر واژهها، اصطلاحات، تشبیهات و ادوات شعری در زبان فارسی نبود کار حافظ لنگ میماند و حرفی برای گفتن نداشت و امروز ما نیمی از اشعار حافظ را ممکن بود، در دست نداشته باشیم و آیا حافظ که هرچه داشته از دولت قرآن بوده، چه نیازی به چنین واژههایی داشته، چنانکه کسانی مثل ناصرخسرو، مسعود سعد و خاقانی نیز بهدنبال استخدام چنین واژههایی نبودهاند ولی در عظمت و شهرت آنها شکی نیست. همه میگویند و گفتهاند که حافظ از شاعران متقدم و معاصر خود مثل سعدی، مولوی، خیام، فردوسی، رودکی، خواجو، سلمان، عبید و... تاثیر پذیرفته. البته نه از مقوله سرقات یا تقلید محض، بلکه از جنبه تاثر بهتر و زیباتر. ولی تا امروز کسی نگفته است که او از ساقی بیش از همه متاثر بوده است. این ساقی کیست و که بوده که این همه روح پرتلاطم حافظ در اختیار خود گرفته است. آیا انسان خاصی بوده یا اینکه حافظ اسم عام و علم را برای موارد اسم عام و علم را برای موارد خاص به کار برده است. بعضی از حافظشناسان اعتقادشان بر این است که ساقی موجود تطهیر شده است که در اشعار حافظ حضور چشمگیر دارد و حتی ساقی را همان خدمتکار میخانه و شرابدهنده واقعی در میخانهها دانستهاند و مساله ساقی وحدت و می و میخانه وحدت را مردود دانستهاند.
بهطور حتم ساقیگری و شرابدهی در میخانه، شغلی پست و فرودینه بوده است. پس حافظ چه اصراری داشته که مکرر از او یاد کند و چگونه میتوان چنین فردی را مرد دانست مگر اینکه آن تعبیرات تخیلی میخانه وحدت و سایر تعابیر را بپذیریم. وقتی میخوانیم: «در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانه تزویر و ریا بگشایند» که منبعث ا عصر قلدری و ریاکاری امیرمبارزالدین محمد است، چگونه میتوانیم این میخانه را جایگاهی زمینی ندانیم. مسلم است که هر تعبیری بر اشعار یا واژههای کاربردی حافظ بشود از شأن و عظمت حافظ و اشعار او نخواهد کاست پس میتوان خیالپردازی دیگری هم به آن همه خیالپردازیهای معبران افزود. شاید بتوان تصور کرد که در زمان حافظ، ساقی اسم خاص بوده است، چنانکه تا چند سال پیش که در شیراز خانوادههای یهودی حضوری چشمگیر داشتند و علاوه بر کارهای اقتصادی و تجاری، بعضی از خانهها و مغازههای آنان محل فروش و داد و ستد باده حرام بود، تا ساقی و حتی نام فامیلی ساقی در بین آنها وجود داشت و میتوانیم فرض بر این بگذاریم که ساقی کوتاه شده نام اسحاق است که یهودیان در شیراز با تلفظ خاص خود این نام را «ایساق» و «ایساقو» تلفظ میکردند و در خانوادههای آنان اشخاصی بدین نام فراوان بودند. آیا گمان نمیرود که در عصر حافظ نیز که اغلب یهودیان و پیروان سایر اقلیتها به کار میخانهداری و بادهفروشی مشغول بودند و مسلمانان به این شغل نمیپرداختند در میان آنان کسانی به همین نام ساقی، ساقو، ایساق، ایساقو، ایساقی که همه تغییر یافته نام اسحاق و از نامهای مورد علاقه یهودیان است، بدین کار اشتغال داشتهاند و در شعر حافظ حضور یافتهاند.
البته این گفتار نظریهای بیش نیست و نگارنده منکر واژه معنیدار ساقی نیست ام یک نکته را یادآور میشود که اگر ساقی را بهعنوان سقایتکننده و آب دهنده در نظر بگیریم که بهطور قطع هم همین است، مساله تقدس آب در آیینهای ایرانی-اسلامی چه خواهد شد؟ همه میدانیم که آب در آیینهای اسلامی و در میان ایرانیان همیشه مقدس و پاککننده و زنده نگهدارنده بوده هست و قرآن مجید هم بدین نکته اشارت فرموده است. بسیاری از چشمههای آب در ایران قبل از اسلام نظر کرده فرشتگان مقدس همچون ناهید یا آناهیتا بوده و بعد از اسلام نظر کرده فرشتگان مقدس همچون ناهید یا آناهیتا بوده و بعد از اسلام هم آب بسیاری از چشمهها نظر کرده اولیا و ائمه اطهار واقع شده، مانند چشمهها یا نهرهایی که نظر کرده، حضرت علی (ع)، حضرت عباس (ع) حضرت فاطمه زهرا (س) و سایر مقدسین بوده و هستند و حتی در مقتلها میخوانیم که آب فرات مهریه حضرت زهراست که در روز عاشورا، کافران بر حسین (ع) فرزند زهرا و اهل بیت او بستند. این عقاید ناشی از آن است که بهواسطه تقدس و عظمت نام این بزرگان، آب که سرمنشا حیات است و در کشور ما و بسیاری از کشورهای مسلمان کمیاب است، مورد احترام قرار گیرد و با آلودن و هدر دادن نسبت به آن بیحرمتی نشود.
با این توضیحات آیا میتوانیم ساقی را که آب به لب تشنگان میرساند و حیاتبخشی میکند تا آنجا که به قول سعدی، داور جهان همه گناهان مردی که در بیابان سگی تشنه را سیراب کرده بود، بخشید؛ بهعنوان بادهگسار و شرابدهند بهحساب آوریم؟! هرچند که شراب نیز خود معنی نوشیدنی میدهد. اما مسکر آن در شریعت حرام است و حافظ که خود حافظ قران بوده و آن را به چهارده روایت میخوانده و هرچه داشته از دولت قرآن داشته، آیا چنین جسارتی را ابراز کرده که ساقی آبدهنده را به ساقی شرابدهنده تعبیر و مبدل کند و حتی ساقی را بهجای خدا و پیغمبر و مرشد به کار برد؟ این مسالهای است که تا امروز حل نشده چونان که بسیاری از مسائل دیگر شعر حافظ نیز حل نشده است و این نشانههایی از عظمت و زیبایی شعر حافظ است که همه آنها بیتالغزل معرف است. پس انگیزه حافظ از به کار بردن این واژه که در بیش از صد و بیست غزل و به تعداد بیش از دویست بار آن را تکرار کرده چه بوده است؟
زاهد و ساقی: بهنظر میرسد که حافظ با رندی و زیرکی بسیار، تعمد داشته تا در مقابل کلمه زاهد، واژه ساقی را به کار ببرد؛ یعنی در برابر مدعیترین دینورزان و متکبرترین جاهطلبان، فرودینترین آدمها را قرار دهد و آنها را از نظر ظاهر و باطن بیغرضترین انسانها به حساب آورد که نه تنها غرور جاه و مال آنها را کور و کر نساخته، بلکه شادی آدمیان را نیز فراهم میآورند. یعنی زاهد پاکیزه و مدعی پاکیزگی را فرودینتر از ساقی آلوده اما بیادعا و متواضع دانسته است. اگر توجه کرده باشید حافظ در بیشتر ابیاتی که از زاهد نام برده، او را با لفظ «برو» خطاب کرده و هر جا که از ساقی یاد کرده او را با لفظ «بیا» مخاطب ساخته است؛ «برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر/ که ندادند جز این تحفه به روز الست».
و غالبا زاهد را با صفاتی مثل «ظاهرپرست»، «مغرور»، «خام»، «بیخبر»، «دارای عجب»، «پشیمان»، «خودبین» و... خطاب کرده است و حافظ زاهدان را نصیحت کرده و گفته است: «زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل/ دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس».
اما احترامی که ساقی در اشعار حافظ دارد برای زاهد وجود ندارد و چنانکه گفته شد، برخلاف خطاب حافظ به زاهد که فعل برو است، درباره ساقی محترمانه خطاب به «بیا» میشود؛ «ساقی بیا که از مدد بخت کارساز...» یا «ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می...» و بدین گونه است که حافظ برای زاهد نیروی دافعه و برای ساقی نیروی جاذبه بهکار برده است، علاوه بر این، در شعر حافظ برخلاف زاهد که دردسرساز، ظاهرپرست، مغرور، خودپسند و خودبین است، ساقی دارای صفات و حرکاتی است که عین لطف است. علاجکننده ضعف دل، راحتیرسان، عادل و بر روی هم زیباترین صفات از ساقی در کلام حافظ راحترسان است؛ «ز دور باده به جان راحتیرسان ساقی/ که رنج خاطرم از جور دور گردون است». کار ساقی عین لطف است؛ «به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش/ که هرچه ساقی ما کرد عین الطاف است».
در اینجا میتوانیم با توجه جبر باوری حافظ که در بعضی از اشعار دارد، ساقی را ماورایی و غیر از ساقی زمینی بدانیم. علاج ضعف دل میکند: «علاج ضعف دل ما کرشمه ساقی است/ برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد». ساقی عادل است: «ساقی به دور عدل بده باده تا گدا/ غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند». یار مهربان است: «شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی...». صاحب لطف است: «ساقیا لطف نمودی، قدحت پر می باد». اهل راز است: «ساقی چو یار مهرخ و از اهل راز بود».
از طرفی اگر ادعا شود که ساقی در همه موارد ابیات حافظ اشاره به پیغمبر است و مراد حافظ از ساقی جناب او است، لازم به ذکر است که اکثر ساقیانی که حافظ به کار برده مونث هستند. پس نمیتوانیم بگوییم که حافظ از دست پیغمبر جام میخواسته است و از لب او بوسه: «شراب تلخ صوفی سوز بنیادم ببرد آخر/ لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم/ مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ/ که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن» یا «من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس/ بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این».
طبیعی است که تعبیر شعر حافظ بنا به ذائقه و سلیقه هر تعبیرکننده متفاوت است و هر کس بهنوعی تفسیر شعر حافظ میخواره میکند یا تفسیر شعر حافظ قرآنخوان میکند و هیچ مانعی هم ندارد. ساقی در شعر حافظ هرچه بهحساب آوریم، خدا، پیامبر، ساقی آبدهنده، بادهگسار، بادهنوش و یا هرچه که باشد، بههر حال مخاطب حافظ بوده است. در زمانی که گوش شنوایی برای سخن دلپذیر و حقیقت گفتار حافظ نبوده، ساقی نزدیکترین نامی بوده که حافظ میتوانسته با او سخن بگوید و راز و نیاز کند، بنابراین هر تعبیری برای این نام بیان شود، زیبا و دلارا است: «ساقی بیار باده که ماه صیام رفت/ در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت/ وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم/ عمری که بیحضور صراحی و جام رفت...».