bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۹۸۷۶
تاریخ انتشار: ۴۲ : ۱۶ - ۱۲ آبان ۱۳۹۶
زینب چوقادی در گفت‌وگو با بامدادجنوب؛
زینب چوقادی، متولد 1360 دانش آموخته دکتری زبان و ادبیات فارسی با گرایش روانشناسی ادبیات (اسطوره‌شناسی) است. اولین مجموعه شعرش، سراب تشنه‌تر از من (1380) است و به‌دلیل تمرکز بر فعالیت‌های پژوهشی و اشتغال به تدریس در دانشگاه در ایران، اشعارش را پس از نخستین مجموعه، تنها در فضای مجازی منتشر کرده است.
بامدادجنوب- وندیداد امین:

وسوسه می‌شوم 
که تو را به حرف بگیرم
سال‌ها
تا برف در هوا معلق بماند
گرگ‌ها گوزن گرسنه را ندرند
خانه‌ای فرو نریزد
کافه‌های اندوهگین استانبول
فراموش کنند خون شب عید را 
در جام‌های مسیح
وسوسه می‌شوم
بیرون بزنم
از این سرمای سیاه 
که موهام را بافته 
از این شنل پشمی دودی 
که یادگار مفاصل خشک بیوه زنی است
در آن سوی نقشه
و بوی مخصوصی از انتظار 
می‌دهد
هر چه می‌شویمش وسوسه می‌شوم
سال‌ها...
برف می‌بارد
می‌نشیند روی زمین تا ضربان را دفن کند
گوزن را دفن کند
استانبول را دفن کند
بیوه زن را دفن کند
خودم را لای شنل دودی‌ام می‌پیچم و 
کارهای فردا را مرور می‌کنم
کاردهای فردا را مرور می‌کنم
و می‌شمارم قلبم
برای چند ضربه دیگر جا دارد.

زینب چوقادی، متولد 1360 دانش آموخته دکتری زبان و ادبیات فارسی با گرایش روانشناسی ادبیات (اسطوره‌شناسی) است. اولین مجموعه شعرش، سراب تشنه‌تر از من (1380) است و به‌دلیل تمرکز بر فعالیت‌های پژوهشی و اشتغال به تدریس در دانشگاه در ایران، اشعارش را پس از نخستین مجموعه، تنها در فضای مجازی منتشر کرده است. در حال حاضر مجموعه (جزیره لیلی) و کوتاه نوشته‌های (بت بزرگ و ابراهیم) را برای چاپ آماده دارد. مجموعه کتاب‌های آموزشی منظوم (کودک من و ریاضی‌) نیز طی سال جاری در انتشارات نکات تهران به چاپ رسیده است. وی هم‌اکنون ساکن کاناداست. با زینب چوقادی گفت‌وگوی صمیمانه‌ای حول ادبیات و فعالیت‌هایشان داشته‌ایم:
 
به‌زعم شما، ادبیات معاصر ایران چه سیری را دنبال می‌کند؟ عده‌ای به افول آن و عده‌ای دیگر به قوتش اذعان دارند!
  این مساله‌ای نیست که بتوان به‌راحتی درباره آن اظهار نظر کرد. ما در متن ادبیات معاصریم؛ ادبیات محیط بر ماست و دورنمایی مشخص برای اظهار نظر وجود ندارد؛ ما امروز دهه‌های سی و چهل را دوران طلایی ادبیات معاصر می‌دانیم در حالی که اگر به مجله‌ها؛ مقالات؛ نقدها و آثار مکتوب همان زمان مراجعه کنید می‌بینید بسیاری از منتقدان و ادیبان و مولفان و جریان‌سازها از سیر قهقرایی ادبیات شکوه می‌کنند. شکوه و افول ادبیات مساله‌ای است که با فضای باز اندیشه و نشر، مستقیما و بی‌تردید مرتبط است؛ با اقبال مخاطب به ادبیات در ارتباط است؛ ادبیات قوت روح جامعه است؛ قوت روح جامعه، زمانی که شکمی سیر داشته باشد. جدای از اینها؛ مساله ارتباطات، شبکه های‌اجتماعی و سلبریتی پروری مخاطب عوام سطحی پند و مختصر طلب، می‌تواند سیر اعتلایی ادبیات را مختل کند. با در نظر گرفتن این عوامل و تنها بر اساس استدلال و نظرخوشبینانه شخصی، معتقدم ادبیات فارسی مدت‌هاست در ایستگاه توقف کرده است. به امید این که بتواند نفسی تازه کند!

چرا قشر نخبه خاصه اساتید دانشگاهی ما اقبال بیشتری نسبت به ادبیات کلاسیک دارند؟ بیشتر آنها با ادبیات آوانگارد ایران خاصه شعر، بر سر مهر نیستند!
این سوالی است که بنده بارها در دانشکده ادبیات مطرح کرده‌ام. و البته هیچ گاه با پاسخ منطقی و یا آکادمیک مواجه نشده‌ام. برای مثال به‌خاطر می‌آورم که در آغاز دوران دانشجویی‌ام،1380، بر اساس قوانین نانوشته؛ نام بردن از برخی مولفان و مترجمان و شعرا؛ مذموم بود چه رسد به تحقیق و پژوهش و نقد. فضای خاص سنتی سیاسی حاکم بر دانشکده‌های علوم انسانی؛ این مساله را تشدید می‌کند اما قبل از انقلاب نیز نوعی جبهه‌گیری قوی در برابر ادبیات آوانگارد وجود داشته است شاید به این دلیل که اصولا نخست دانشکده‌های ادبیات، بر اساس تدریس متون کلاسیک شکل گرفته‌اند و بزرگان صاحب کرسی در این دانشکده‌ها از همان آغاز پرچمدار مخالفت با ادبیات مدرن بوده‌اند. بدیهی است شاگردان این مکاتب نیز متاثر از فضای دانشگاهی این سیر را ادامه داده‌اند اما در سال‌های اخیر و به‌ویژه با شکل‌گیری شاخه‌های جدید ادبیات دانشگاهی مثل ادبیات معاصر، ادبیات تطبیقی، ادبیات کودک و ... تعصبات و تفکرات سنتی و مکتبخانه‌ای حاکم، بسیار تعدیل شده است. 

اگر این سخن ویتگنشتاین را مدنظر داشته باشیم که «زبان، جهان من است»! با توجه به هجرت شما به کانادا، آیا بیم آن نمی‌رود که بخش اعظمی از مخاطبان شما فرو کاسته شوند؟
«زبان جهان من است» و البته جهان این روزها با توجه به شبکه‌های اجتماعی بسیار منقبض شده است آنقدر که می‌توان آنرا در مشت گرفت! بدیهی است که قرار گرفتن در محیط زبانی متفاوت مرا از تمرکز پیشین بر ادبیات فارسی دور می کند، هر چند همکاری بنده با آکادمی مولانا در ونکوور، دریچه‌ای به سوی هوای تازه ادبیات فارسی است. از سوی دیگر تجربه‌های فردی و اجتماعی تازه؛ می‌تواند زبان شعر را منبسط کند به شرطی که با مطالعه مستمر همراه باشد کسانی که مرا می‌شناسند می‌دانند که «آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم» و هیچ‌گاه تعداد مخاطب، شهرت و محبوبیت، هیاهو، امواج و... برایم اهمیت نداشته است اما با توجه به فراغت بیشتر متاثر از دور شدن از دانشگاه و تدریس، فعالیت‌های اجرائی و حواشی بسیار آن، در حال حاضر برای جمع کردن و انتشار اشعارم و نیز تعامل با فضای شعر زمانی مناسب و مغتنم است. 

از جانب دیگر، همه اشعار شما به فارسی است. چطور می‌توان در زبان دیگری به جز زبان مادری اصطلاحا لانه کرد و آثار فخیمی سرود. با احتساب این‌که ما تجربه موفقی در این‌باره نداریم!
البته همه اشعار من به فارسی نیست اما خود را شاعر فارسی زبان معرفی می‌کنم. تعامل خلاق با زبان دوم بسیار پیچیده است. شناخت وزن کلمات؛ حس کردن این وزنه بر زبان مساله‌ای است که در سالیان متمادی شکل می‌گیرد و در ترکیب با خلاقیت فردی و تجربه و انگیزش و عوامل بیرونی ممکن است به تجربیات موفق نیز برسد. البته شاعران ایرانی تبار موفق که مجموعه اشعاری به زبان‌های دیگر داشته باشند کما بیش فعال هستند و اتفاقا تجربیات موفقی داشته‌اند.
  
آیا خود نهضت ترجمه می‌تواند راهگشا باشد. عده‌ای عدم تخصیص جوایز معتبر جهانی از قبیل نوبل را به نویسندگان ایرانی، نداشتن مترجمان قوی می‌دانند که قادر به برگردان قابل قبول آثار ما به زبان‌های مطرح دنیا نیستند!
بازگردان اثر ادبی به زبان‌های مقبول آکادمی نوبل بی‌تاثیر نیست  اما ادبیات معاصر ما باید قبل از این که به‌دنبال مترجمان موفق باشد هویت خویش را تعریف کند؛ خودش را برای خودش به اثبات برساند؛ ادبیات معاصر ما اساسا یک ادبیات ترجمه ایست؛ آیینه زندگی وارداتی مدرن؛ کم‌تجربه و سطحی و مقلد؛ چنین ادبیاتی حتی اگر به زیبایی ترجمه شود مقبول نخواهد بود؛ البته استثنا همیشه هست اما اگر کلیت مساله را در نظر بگیریم، با پدیده‌ای نادر و متشخص روبه‌رو نیستیم. 
 
چطور شد که وارد عرصه شعر شدید؟ آیا باز بایست از زبان شما هم شنید که این ذوق، ذاتی است؟
شخصا باورمندم که اگر ذوق ادبی وجود داشته باشد؛ ذاتی است، مثل باقی هنرها یا مهارت‌ها، زمینه‌هایی از خلاقیت ذاتی وجود دارد که باید در شرایط مهیا شود، بپرورد و بروز کند؛ شاید  نوعی ذوق ادبی را از خانواده پدری  که شاعر و شعر دوست و ادب پرورند به ارث برده باشم؛ بیشتر متاثر از فضای ادیبانه‌ای که در خانواده وجود داشت‌، به مطالعه کتاب‌های شعر و پس از آن به نوشتن علاقه‌مند شدم. از سال‌های راهنمایی نوشتن شعر را شروع کردم. نوعی کنجکاوی یا حتی بلندپروازی نوجوانانه مرا در این مسیر به حرکت در می‌آورد. زبان شعر؛ خواه کلاسیک و خواه مدرن، برایم اسرار آمیز، قدرتمند و دیگرگونه جلوه می‌کرد و علاقه‌مند بودم که در این جهان شگفت‌انگیز سفر کنم. 

آیا به‌شخصه با موج‌سازی و صف‌بندی شاعران موافقید؟ اساسا شاعران را می‌توان در یک چارچوب مشخص تعریف کرد؟
موج‌سازی یا طبقه‌بندی شاعران به دو شکل اتفاق می‌افتد، یکی این‌که منتقدان شاعران را در چارچوب تعاریف خود بگنجانند و دیگر آن‌که خود شاعران، خویش را منتسب به جریانی خاص بدانند؛ به‌طور کلی خط‌کشی و تعریف دقیق حدود  در ابیات کاری تقریبا ناممکن است اما به‌نظرم تا حدودی طبقه‌بندی منتقدان منطقی‌تر است، زیرا با نگاهی از دور، حاشیه یا نگاهی از بالا کلیت آثار را در نظر می‌گیرند و با توجه به  مشابهت‌ها و تفاوت‌ها طبقه‌بندی‌هایی را ارائه می کنند اما این‌که در فضای ادبی ایران امواج سونامی‌وار می‌یآید و می رود و حتی عده‌ای را با خود می‌برد، پایه‌های ادبیات را متزلزل می‌کند؛ این که شاعران هر طیف یا هر موج، تنها خود را محق بدانند منطقی و پذیرفتنی نیست؛ ذات کلی شعر در چارچوب‌ها نمی‌گنجد؛ شعر به تنهایی و به ذاته خود را تعریف می‌کند و بیشتر این جریان‌ها از یاد می‌رود و شعر ناب در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد.  

با توجه به این‌که شما هم داخل و هم خارج از ایران زندگی کرده‌اید، سبک و سیاق سیاست‌های فرهنگی و نقش دولت‌ها را در خصوص تعالی عرصه هنر و ادبیات، چطور ارزیابی می‌کنید؟
به عقیده من، بزرگ‌ترین کمک دولت‌ها به هنر و به‌ویژه به ادبیات این است که کمکی به ادبیات نکنند! ادبیات و هنر کالاهای خویش را در فضای باز عرضه می‌کنند و خود مایه ثبات خویشند؛ ایجاد امنیت اقتصادی و اجتماعی؛ به‌طور غیر مستقیم به ارتقای هنر و ادبیات می‌انجامد. سرانه مطالعه را افزایش می‌دهد و سبد خانواده‌ها را از کالای فرهنگی پر می‌کند. تنها در چنین شرایطی جوهر هنر و ادبیات برای مخاطبان مطلوب است و نه دیگر کارکردهای رسانه‌ای آن.

از شاعران معاصر، کار چه کسانی را دنبال می‌کنید؟ کار تازه نام‌ها و نوجویان را چطور؟
به‌طور خاص علاقه‌مند به آثار شاملو، براهنی، رویایی‌، احمدی، حسین شکربیگی و... هستم. از جریان‌های شعری [کلاسیک- مدرن] اشعار سیدمهدی موسوی، فاطمه اختصاری و شهرام میرزایی را دنبال می‌کنم. 

 آیا محدودیت برای یک مولف و حتی مخاطب، بانی خلاقیت خواهد بود؟ 
هم بله و هم نه و بیشتر نه! شعر در آزادی شکل می‌گیرد. محدودیت زبان سمبلیک و یا دلالت‌های ضمنی را به شعر تحمیل می‌کند. محدودیت از جنبه‌هایی خلاقیت را برای بیان آنچه ممنوع است، تقویت می‌کند و از سویی بر بخشی وسیع از امکانات زبان غلبه دارد؛ به‌طور کلی و بر اساس تجربه‌های تاریخی، محدودیت باعث رکود و سقوط ادبیات است. 

در اشعارتان فرم را بیشتر مدنظر دارید یا محتوا را؟ به سخن دیگر بعد استاتیکی را بیشتر می‌پسندید یا وجه اندیشگانی متن را؟ وجه زبان را چطور؟
وقتی به وجه زبان اشاره می‌کنید، هر دو بعد صورت و محتوا را به طرزی نا‌گسستنی در تعریفی واحد می‌گنجانید، برای من قانون نوشته شده‌ای وجود ندارد شرایط ذهنی، عاطفی و ظاهری تعیین کننده است. فکر می‌کنم بیش از فرم، محتوا را در نظر می‌گیرم هرچند به هیچ عنوان نمی‌توانم این دو را از هم جدا بدانم.  

از امیدها، آرزوها، بیم‌ها و دلبستگی‌های امروز و فردایتان برای مخاطبان نشریه ما بگویید.
راستش گفتن از امید، آرزو، بیم و دلبستگی امروز و فردا، یعنی کلیت ذهنیت‌های ممکن کاری دشوار و غیر‌ممکن است اما اگر متمرکزتر به آن جنبه ادبیات فارسی و شعر معاصرش بنگرم، شاید نوشتنی‌تر شود. از دور که به ادبیات معاصر نگاه می‌کنم، یک حفره‌ عمیق می‌بینم، گوری خالی و روضه‌خوانان و عزاداران این گور بی‌مرده! سلفی‌بگیران و زرد‌نویسان سلبریتی و چندتایی آدم مغرور گوشه‌گیر که برای خودشان در انزوایی میان همان جمع هر ازگاهی زمزمه‌ای می‌کنند که حتی شنیده نمی‌شود. همهمه و هیاهو و انتظار! چه قدر دلم می‌خواهد به احترام ادبیات چند دقیقه سکوت حاکم شود تا صدای آن چند صدای گنگ مرموز شنیده شود. صداهای از بعید حتی! غیر ممکن است و ممکن. کار سختی نیست، کافیست کتاب خوب بخوانیم!
 ...و سخن آخر؟!
از شما سپاسگزارم.

نام:
ایمیل:
* نظر: