|بخش اول|
بازیگر شدن راهی دشوار و پر چالش است، مسیری که ممکن است سریع فرد را به شهرت برساند اما به محبوبیت به سختی. او کودکی خود را از کوچههای خاکی بندری در جنوب آغاز میکند، کوچههایی که بیشک روزهای زیادی شاهد ایفای رویاهای زیبایش بودند... . او عاشق اکبر عبدی است و دوست دارد برای یکبار هم که شده با این بازیگر باتجربه و طناز سینمای ایران همبازی شود. جهانگیر اژدری در یکی از روزهای شرجیزده شهریورماه (29) سال 61 در بندر گناوه دیده به جهان گشوده است. او از همان اوان کودکی یک بازیگر بالفطره بوده که با استفاده از استعداد خدادادیاش بدون اینکه حامی یا مربی خاصی داشته باشد، لحظات شادی را برای اهالی بندر آفریده است. او که به «تاته» (در گویش جنوب به معنای عمو است) مشهور است، در جنوب از محبوبیت بیشماری برخوردار است، چراکه او راه خنداندن مردم را خوب میداند. در بیست و سومین نمایشگاه مطبوعات فرصتی دست داد تا لحظاتی میزبان این هنرمند خوشرو و مستعد باشیم. هنرمندی که با تکیه بر دانستهها، تجربه و ارادهاش توانست زیباترین آروزی کودکی خود را دنبال کند.
اژدری فعالیت هنری خود را بهصورت حرفهای با گروه نمایشی «آمین» به سرپرستی حسین زارعی آغاز کرده و در این سالها در نمایشهایی چون «پریون»، «می ماشکی وخوت شکی»، «گبهخوانی»، «نذر بارون»، «رد پای طلایی»، «13 روز که از 13 آذر...»، «شربانی به سمت یا»، «هفت کوپه قطار»، «مراقبتهای ویژه»، «زیر زمین2»، «ناگهان شبی امرو...»، «رفیق صادراتی»، «سقوط در ثانیه آخر»، «تعزیه اشباح بر دریای پارس» و... به خوبی درخشیده و مقامهای برتر متعددی را در جشنوارههای معتبر استانی، منطقهای، ملی و بینالمللی تئاتر نظیر فجر، دفاع مقدس و ... از آن خود کرده است. این بازیگر و هنرمند خلاق در سال 86 بهصورت غیرمستقیم از طریق غلامحسین دریانورد، شاعر، نویسنده، پژوهشگر و نمایشنامهنویس گناوهای وارد مسیر تازهای میشود؛ مسیری که پای او را از صحنه تئاتر به دنیای تصویر باز میکند. اژدری در این سال بهواسطه استاد دریانورد با محمد درمنش کارگردان صاحبنام سینمای ایران آشنا میشود و همین آشنایی دریچه تازهای از دنیای هنر را به روی او میگشاید. همکاری اژدری با درمنش باعث کشف این بازیگر جنوبی میشود اما او راه دشواری را در پیش دارد، چراکه امروز در سینما با پدیدهای بهنام نقشفروشی مواجه هستیم، مسالهای که توانمندی بازیگران مستعد تحت شعاع هنرمندنماهایی شده که بدون اینکه مهارت بازیگری داشته باشند، با پول نقشی را میخرند البته اژدری خود به آینده بازیگریاش خیلی خوشبین است و همین خوشبینی میتواند نقش بسزایی در افزایش انگیزه و بروز نبوغ بازیگریاش داشته باشد.
او که خود راه دشواری را در هنر طی کرده، اینک در تلاش است تا مسیر را برای دیگر هنرمندان جنوبی که هر کدام به سختی توانستهاند خود را در وادی هنر بیابند، هموار کند؛ همکاری وی با برنامه جذاب «هزارداستان» در معرفی میهمانان این برنامه بیانگر خوشذاتی این بازیگر است. او موجب شد ترانه فرخی، بازیگر توانیاب و مستعد تئاتر استان بوشهر در این برنامه پرمخاطب از زندگی سرشار از عشقش بگوید و همگان را به تحسین وادارد. جهانگیر اژدری ثابت کرده که اگر میخواهیم حال جامعه را خوب کنیم باید دست یکدیگر را بگیریم و با صبوری سختیها و نداریها را پشت سر بگذاریم؛ گفتوگوی مفصلی را با این هنرمند گناوهای که تاکنون در فیلمهایی چون «ابی سیدی»، «بلوف 2014»، «یک اتفاق ساده»، «معبد جان»، «پینوکیو، رئیسعلی و عامو سردار»، «همه بچههای ما»، «زمانی برای عاشقی»، «شاهگوش»، «دندون طلا»، «یادآوری»، «خوب، بد، زشت»، «پادری»، «ماه و پلنگ»، «پاهای بیقرار» و... به ایفای نقش پرداخته، صورت دادهایم که در دو بخش منتشر میشود و اینک شما را به خواندن بخش نخست این گفتوگو دعوت میکنیم.
کمی در خصوص اینکه چطور وارد دنیای تئاتر شدید، برای ما بگویید؟
من هم مثل اکثر بازیگران، از کودکی عاشق بازیگری بودم. البته ما در کودکی تلویزیون نداشتیم و بیشتر در خانه همسایههایمان فیلم میدیدیم و از همان زمان شیفته بازی اکبر عبدی بودم؛ سریال «بازم مدرسهام دیر شد» را هنوز به خوبی به یاد دارم، او برایم در بازیگری یک اسطوره است و بزرگترین آرزویم این است که روزی در یک کار با وی همبازی شوم، حتی یک سکانس (پارسال بود که عکسی از خودم در اینستاگرام گذاشتم، دیدم آقای عبدی آمدند زیر پستم نوشته است که اول فکر کردم خودم هستم! این نوشته برای من بسیار ارزشمند بود). من بدون هیچ پشتوانهای از کلاس دوم یا سوم دبستان در مدرسه فعالیت تئاتری خودم را شروع کردم. تقریبا تئاترهای زیادی را در مدرسه روی صحنه میبردم که همیشه هم با استقبال روبهرو میشدند.
دبیرستانی (سال ۷۶) بودم که یک کار را در مدرسهمان (هنرستان باهنر گناوه) بهمناسبت دهه فجر اجرا کردم، این کار هم با استقبال روبهرو شد و جالب اینکه محمود صفایی معلم پرورشیمان از من خواست که آن را برای کمیته امداد امام خمینی هم اجرا کنم. من هم قبول کردم. پس از آن اجرا، امید تنگستانی که آن زمان نوازنده کیبورد بود، از اجرای من خوشش آمد و درخواست همکاری داد. یک گروه به نام «تارا» راه انداختیم که بعدها به نامهای «رز طلایی» و سرانجام «نامیرا» تغییر نام داد و عمده فعالیت این گروه آن زمان در زمینه طنز بود اما سال ۷۸ من برای نخستینبار با گروه نمایشی «آمین» گناوه به سرپرستی حسین زارعی و با ایفای نقش در نمایش «پریون» فعالیت رسمی و حرفهای خودم را در حوزه تئاتر آغاز کردم. من که پیش از این عمده شهرتم بهدلیل کارهای طنز بود، در این اثر نخستین نقش جدی خودم را تجربه کردم. در این نمایش نقش یک زارگیر را بازی میکردم که از تنه یک درخت بیرون میآمدم و... .
یادم میآید همین که از درخت بیرون آمدم، تماشاگران شروع به خندیدن کردند، چون تصور میکردند که باز قرار است نقشم خندهدار باشد اما با گذشت پنج دقیقه از نمایش تازه متوجه شدند که این بار نقشم جدی است. همکاری من با گروه آمین از آن پس آغاز شد و حدود 20 سال فعالیت تئاتری و حرفهای من با این گروه شکل گرفت و الان هم جزء هسته مرکزی این گروه هستم. پس از پایان خدمت سربازی با همین گروه و با اثری به نام «گبهخوانی» به جشنواره منطقهای تئاتر فجر راه یافتیم. همان سال یک کار دیگری بهنام «می ماشکی» نوشته حسین زارعی به کارگردانی آقای محمدنژاد هم به روی صحنه بردیم که به زبان طنز بود، در استان بسیار درخشید و باعث شهرت بسیار من شد؛ از آن پس با پیشنهادهای مختلفی روبهرو شدم حتی شبکه استانی همان سال از من دعوت به کار کرد اما بهدلیل مسائل مالی نتوانستم همکاری کنم. در این سالها در تئاتر همه کاری انجام دادم از جارو کردن گرفته تا بازیگری، تدارکات، طراحی صحنه، بستن دکور، طراحی نور و... .
آقای اژدری چگونه پایتان به سینما، تلویزیون و شبکه خانگی باز شد؟
یادم میآید که سال ۸۶ بود که یک روز آقای غلامحسین دریانورد که آن زمان تهران بود، به من زنگ زد که یک نفر برای فیلمسازی به گناوه میآید؛ هوای او را داشته باش. یکم تیرماه ۸۶ بود که گروه محمد درمنش کارگردان فیلمهایی چون «دوشیزه»، «هیام» و... به گناوه آمد. من در این کار (ایبیسیدی) قرار شد بهعنوان مدیر تدارکات آنها را همراهی کنم اما آقای درمنش وقتی متوجه شد که من بازیگر هستم، دو سکانس هم برای بازی در این فیلم به من داد. او از بازی من بسیار خوشش آمد و گفت که اگر میدانستم اینقدر خوب بازی میکنی یکی از نقشهای اصلی فیلم را به تو میدادم. همین جا بود که تلنگری بر من وارد شد تا دوباره به عشق دوران کودکیام که همان سینما بود، فکر کنم. دوباره یک سال بعد آقای درمنش به بوشهر آمد و قرار شد سریالی به نام «بچههای آسمان» نوشته احسان عبدیپور را بسازد.
من و عباس غزالی نقشهای اصلی این سریال ۱۳ قسمتی را به عهده داشتیم که متاسفانه بهخاطر یکسری حاشیهها، بعد از 15 روز فیلمبرداری، کار تعطیل شد. همان سال آقای درمنش فیلم سینمایی «معبد جان» را ساخت که من در این کار برای نخستینبار حضور جدی در یک کار سینمایی را تجربه میکردم و ایفاگر یکی از نقشهای اصلی بودم. در این فیلم بازیگرانی چون شهراد وثوقی (برادر بهروز وثوقی)، رضا توکلی، محبوبه بیات، پرستو گلستانی، محمد الهی، شکرخدا گودرزی و... بازی میکردند. برای من تجربه بسیار نابی بود. از آقای درمنش که مرا کشف کرد و زمینه را برای نمایش توانمندیهایم در بازیگری فراهم کرد بسیار سپاسگزارم. بعد از آن فیلم سینمایی (سال 87) ساکن تهران شدم. دو ماهی از سکونتم در تهران میگذشت که سریال «کلاه پهلوی» به من پیشنهاد شد اما متاسفانه باز هم از لحاظ مالی در مضیقه بودم و مجبور شدم در بحبوحه انتخابات سال ۸۸ به گناوه برگردم و متاسفانه پایم شکست و پس از آن ماندگار شدم. در این زمان باز فعالیت تئاتری خودم را ادامه دادم با گروه آمین یک اثر به نام «ناگهان شبی امرو...» نوشته آقای زارعی و کارگردانی سعید بهمرد بازی کردم و توانستم مقام اول بازیگری جشنوارههای استانی فجر و دفاع مقدس (عسلویه و خارگ) را از آن خود کنم. بعد از این اثر، در چند کار دیگر هم (تولید گروه نمایشی آمین) به ایفای نقش پرداختم تا اینکه سال 92 دوباره به توصیه دو دوست راهی تهران و ساکن آنجا شدم.
شما برای رسیدن به بزرگترین آرزویتان (بازیگری) سختیهای فراوانی متحمل شدید، آیا این سختیها باعث نشد که شما را نسبت به ادامه راه دلسرد کند؟
خیلی سختی کشیدم اما همین سختیها دلیل موفقیت من شدند. روزی که وارد هنر شدم هیچ وقت به شهرت فکر نکردم. شاید بسیاری فکر کنند که شعار میدهم چون هیچکس از شهرت بدش نمیآید اما من فقط برای دلم کار کردم و خیلی چیزها را از دست دادم. خیلیها دوست دارند جایگاه امشب مرا یک شبه به دست بیاورند اما صبر تنها دارایی یک هنرمند است! هنرمند اگر صبور نباشد به هیچجا نمیرسد و این بزرگترین و مهمترین ویژگی من است. سال 92 که دوباره به تهران آمدم هیچ درآمدی نداشتم و یکی از دوستانم که از قضا هم فامیلی من بود و ساکن تهران اصرار کرد که با او همخانه شوم اما همان شب اول که به تهران رسیدم و نزد او رفتم، متوجه شدم بهدنبال بهانه است و با گفتن اینکه میخواهم ازدواج کنم، عذر مرا خواست (تازه، قرار بود ماهیانه ۳۰۰ هزار تومان به او بدهم در صورتی که همان زمان با ۳۰۰ هزار تومان میشد بهترین خانه را اجاره کرد. ولی خوب چون جایی را بلد نبودم، درماندم) این دوست آن شب اینقدر مرا با حرفهایش مایوس کرد که تصمیم گرفتم صبح زود چمدانم را بردارم و به گناوه برگردم اما همان روز به نزد دوست دیگری که در زمینه فیلم فعالیت میکرد و یکی از مشوقان من بود، رفتم. او آن روز دارآباد سر صحنه فیلمبرداری بود و به من پیشنهاد داد که در آن کار به روی ماشین سینه موبیل کار کنم و خودش رفت. شب با هزار بدبختی آن ماشین را به تنهایی در ترافیک تهران به تهرانپارس رساندم. همان شب سرد در همان ماشین خوابیدم و این قضیه 36 شب ادامه پیدا کرد. سهشب بارانی من در ماشین خوابیدم و از سرما به خودم لرزیدم. همان زمان مادربزرگم فوت کرد اما گرفتار این سریال بودم و نمیتوانستم به شهرستان بروم. واقعا شرایط سختی بود.
شما فکر کنید من سی و شش روز حمام نرفتم و چه سختیهایی را تحمل کردم اما ناگهان دوست عزیزی به نام «عبدالرضا دشتیزاده» که ۱۷ سال با او رفاقت دیرینه داشتم و چند سال هم گناوه حسابدار شرکتش بودم، با من تماس گرفت. گفت: کجایی؟ گفتم تهرانم. مرا مورد شماتت قرار داد که چرا به من زنگ نزدی و مگر ما مُردهایم بلند شو بیا و ... من بعد از ۳۶ روز در دفتر رضا دوش گرفتم [جهانگیر اژدری به اینجا که رسید دیگر نتوانست بغضش را پنهان کند، آرام اشک ریخت. من هم بهشدت منقلب شده بودم اما باید خودم را کنترل میکردم و سپس ادامه داد] رضا از آن پس به من جا داد، نان و نوا داد. الان هم چهار سال است که ساکن خانه او هستم. هیچ وقت محبتش را فراموش نمیکنم. بعد از آن ماشین را تحویل دادم و افتادم بهدنبال بازیگری. به دفترهای متعدد رفتم. دوستان تئاتری سابق و جدیدم بسیار کمکم کردند. از جمله حسام خلیلنژادی که در سال ۸۴ در جشنواره تئاتری با او آشنا شده بودم، من را با آقای میرباقری آشنا کرد. همینطور سیدجواد زیتونی هم معرف من به آقای میرباقری شد. در سریال شاهگوش بازی کردم و بعد از آن در سریال «زمانی برای عاشقی» به کارگردانی آقای لطیفی نقش گرفتم.
جالب اینجاست که من نقشهای این دو سریال را در یک روز بازی کردم. همان سال به شبکه استانی بوشهر برگشتم و به مدت دو ماه برنامه زنده «شونشینی» را به همراه شاهین بهرامنژاد اجرا کردم. اگر به شانس اعتقاد داشته باشیم من بدشانسترین آدم دنیا هستم و هرچه پیروزی دارم فقط بهخاطر صبر و سماجتم است. پنج سال با سختترین شرایط در تهران زندگی کردم. سریال «خوب، بد، زشت» و فیلم «بلوف ۲۰۱۴» را که بازی کردم، قرار شد در فیلم «جاده قدیم» بهرام بهرامیان و «مزار شریف» آقای برزیده و یک سریال دیگر بازی کنم ولی در همان سال ۹۲ پدرم مریض شد و من برگشتم گناوه و پنج ماه شبانهروز او را تیمار میکردم و یکی از افتخاراتم همین است. در طول پرستاری از پدرم، بسیاری از نقشهای خود را در همین زمان از دست دارم. این مساله در اصل، خوششانسی بود، چراکه خدا من را لایق دانست که به پدرم خدمت کنم. بعد از 10 ماه، دوباره به تهران برگشتم و دوباره همه چیز را از صفر شروع کردم.
این گفتوگو ادامه دارد...