bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۹۹۶۹
تاریخ انتشار: ۱۷ : ۱۷ - ۲۰ آبان ۱۳۹۶
گفت‌وگوی خواندنی بامدادجنوب با جهانگیر اژدری؛
بازیگر شدن راهی دشوار و پر چالش است، مسیری که ممکن است سریع فرد را به شهرت برساند اما به محبوبیت به سختی. او کودکی خود را از کوچه‎های خاکی بندری در جنوب آغاز می‎کند، کوچه‎هایی که بی‌شک روزهای زیادی شاهد ایفای رویاهای زیبایش بودند..
اسطوره من در بازیگری «اکبر عبدی» است|بخش اول|
بامدادجنوب- الهام بهروزی:
بازیگر شدن راهی دشوار و پر چالش است، مسیری که ممکن است سریع فرد را به شهرت برساند اما به محبوبیت به سختی. او کودکی خود را از کوچه‎های خاکی بندری در جنوب آغاز می‎کند، کوچه‎هایی که بی‌شک روزهای زیادی شاهد ایفای رویاهای زیبایش بودند... . او عاشق اکبر عبدی است و دوست دارد برای یک‏بار هم که شده با این بازیگر باتجربه و طناز سینمای ایران همبازی شود. جهانگیر اژدری در یکی از روزهای شرجی‎زده شهریورماه (29) سال 61 در بندر گناوه دیده به جهان گشوده است. او از همان اوان کودکی یک بازیگر بالفطره بوده که با استفاده از استعداد خدادادی‎اش بدون این‎که حامی یا مربی خاصی داشته باشد، لحظات شادی را برای اهالی بندر آفریده است. او که به «تاته» (در گویش جنوب به معنای عمو است) مشهور است، در جنوب از محبوبیت بی‎شماری برخوردار است، چراکه او راه خنداندن مردم را خوب می‌‏داند. در بیست‎ و سومین نمایشگاه مطبوعات فرصتی دست داد تا لحظاتی میزبان این هنرمند خوشرو و مستعد باشیم. هنرمندی که با تکیه بر دانسته‏‌ها، تجربه و اراده‎‌اش توانست زیباترین آروزی کودکی خود را دنبال کند. 

اژدری فعالیت هنری خود را به‎صورت حرفه‏ای با گروه نمایشی «آمین» به سرپرستی حسین زارعی آغاز کرده و در این سال‎ها در نمایش‎هایی چون «پریون»، «می ماشکی وخوت شکی»، «گبه‎خوانی»، «نذر بارون»، «رد پای طلایی»، «13 روز که از 13 آذر...»، «شربانی به سمت یا»، «هفت کوپه قطار»، «مراقبت‎های ویژه»، «زیر زمین‌2»، «ناگهان شبی امرو...»، «رفیق صادراتی»، «سقوط در ثانیه آخر»، «تعزیه اشباح بر دریای پارس» و... به خوبی درخشیده و مقام‎های برتر متعددی را در جشنواره‎های معتبر استانی، منطقه‎ای، ملی و بین‎المللی تئاتر نظیر فجر، دفاع مقدس و ... از آن خود کرده است. این بازیگر و هنرمند خلاق در سال 86 به‎صورت غیرمستقیم از طریق غلامحسین دریانورد، شاعر، نویسنده، پژوهشگر و نمایشنامه‎نویس گناوه‏ای وارد مسیر تازه‎ای می‎شود؛ مسیری که پای او را از صحنه تئاتر به دنیای تصویر باز می‎کند. اژدری در این سال به‎واسطه استاد دریانورد با محمد درمنش کارگردان صاحب‏نام سینمای ایران آشنا می‎شود و همین آشنایی دریچه‎ تازه‎ای از دنیای هنر را به روی او می‎گشاید. همکاری اژدری با درمنش باعث کشف این بازیگر جنوبی می‎شود اما او راه دشواری را در پیش دارد، چراکه امروز در سینما با پدیده‎ای به‎نام نقش‎فروشی مواجه هستیم، مساله‏ای که توانمندی بازیگران مستعد تحت شعاع هنرمندنماهایی شده که بدون این‎که مهارت بازیگری داشته باشند، با پول نقشی را می‎خرند البته اژدری خود به آینده بازیگری‎اش خیلی خوشبین است و همین خوشبینی می‏‌تواند نقش بسزایی در افزایش انگیزه و بروز نبوغ بازیگری‎اش داشته باشد. 

او که خود راه دشواری را در هنر طی کرده، اینک در تلاش است تا مسیر را برای دیگر هنرمندان جنوبی که هر کدام به سختی توانسته‎اند خود را در وادی هنر بیابند، هموار کند؛ همکاری وی با برنامه جذاب «هزارداستان» در معرفی میهمانان این برنامه بیانگر خوش‎ذاتی این بازیگر است. او موجب شد ترانه فرخی، بازیگر توان‎یاب و مستعد تئاتر استان بوشهر در این برنامه پرمخاطب از زندگی سرشار از عشقش بگوید و همگان را به تحسین وادارد. جهانگیر اژدری ثابت کرده که اگر می‎خواهیم حال جامعه را خوب کنیم باید دست یکدیگر را بگیریم و با صبوری سختی‎ها و نداری‏ها را پشت سر بگذاریم؛ گفت‎وگوی مفصلی را با این هنرمند گناوه‎ای که تاکنون در فیلم‎هایی چون «ابی سی‌دی»، «بلوف 2014»، «یک اتفاق ساده»، «معبد جان»، «پینوکیو، رئیسعلی و عامو سردار»، «همه بچه‎های ما»، «زمانی برای عاشقی»، «شاهگوش»، «دندون طلا»، «یادآوری»، «خوب، بد، زشت»، «پادری»، «ماه و پلنگ»، «پاهای بیقرار» و... به ایفای نقش پرداخته، صورت داده‏ایم که در دو بخش منتشر می‎شود و اینک شما را به خواندن بخش نخست این گفت‎وگو دعوت می‎کنیم.

کمی در خصوص این‎که چطور وارد دنیای تئاتر شدید، برای ما بگویید؟
من هم مثل اکثر بازیگران، از کودکی عاشق بازیگری بودم. البته ما در کودکی تلویزیون نداشتیم و بیشتر در خانه همسایه‌هایمان فیلم می‌دیدیم و از همان زمان شیفته بازی اکبر عبدی بودم؛ سریال «بازم مدرسه‌ام دیر شد» را هنوز به خوبی به یاد دارم، او برایم در بازیگری یک اسطوره است و بزرگ‌ترین آرزویم این است که روزی در یک کار با وی همبازی شوم، حتی یک سکانس (پارسال بود که عکسی از خودم در اینستاگرام گذاشتم، دیدم آقای عبدی آمدند زیر پستم نوشته است که اول فکر کردم خودم هستم! این نوشته برای من بسیار ارزشمند بود). من بدون هیچ پشتوانه‎ای از کلاس دوم یا سوم دبستان در مدرسه فعالیت تئاتری خودم را شروع کردم. تقریبا تئاترهای زیادی را در مدرسه روی صحنه می‎بردم که همیشه هم با استقبال روبه‎رو می‎شدند. 
دبیرستانی (سال ۷۶) بودم که یک کار را در مدرسه‌مان (هنرستان باهنر گناوه) به‌مناسبت دهه فجر اجرا کردم، این کار هم با استقبال روبه‎رو شد و جالب این‎که محمود صفایی معلم پرورشی‌مان از من خواست که آن را برای کمیته امداد امام خمینی هم اجرا کنم. من هم قبول کردم. پس از آن اجرا، امید تنگستانی که آن زمان نوازنده کیبورد بود، از اجرای من خوشش آمد و درخواست همکاری داد. یک گروه به نام «تارا» راه انداختیم که بعدها به نام‎های «رز طلایی» و سرانجام «نامیرا» تغییر نام داد و عمده فعالیت این گروه آن زمان در زمینه طنز بود اما سال ۷۸ من برای نخستین‌بار با گروه نمایشی «آمین» گناوه به سرپرستی حسین زارعی و با ایفای نقش در نمایش «پریون» فعالیت رسمی و حرفه‎ای خودم را در حوزه تئاتر آغاز کردم. من که پیش از این عمده شهرتم به‎دلیل کارهای طنز بود، در این اثر نخستین نقش جدی خودم را تجربه کردم. در این نمایش نقش یک زارگیر را بازی می‎کردم که از تنه یک درخت بیرون می‎آمدم و... .

 یادم می‎آید همین که از درخت بیرون آمدم، تماشاگران شروع به خندیدن کردند، چون تصور می‎کردند که باز قرار است نقشم خنده‎دار باشد اما با گذشت پنج دقیقه از نمایش تازه متوجه شدند که این بار نقشم جدی است. همکاری من با گروه آمین از آن پس آغاز شد و حدود 20 سال فعالیت تئاتری و حرفه‏ای من با این گروه شکل گرفت و الان هم جزء هسته مرکزی این گروه هستم. پس از پایان خدمت سربازی با همین گروه و با اثری به نام «گبه‎خوانی» به جشنواره منطقه‎ای تئاتر فجر راه یافتیم. همان سال یک کار دیگری به‎نام «می ماشکی» نوشته حسین زارعی به کارگردانی آقای محمدنژاد هم به روی صحنه بردیم که به زبان طنز بود، در استان بسیار درخشید و باعث شهرت بسیار من شد؛ از آن پس با پیشنهادهای مختلفی روبه‎رو شدم حتی شبکه استانی همان سال از من دعوت به کار کرد اما به‎دلیل مسائل مالی نتوانستم همکاری کنم. در این سال‎ها در تئاتر همه کاری انجام دادم از جارو کردن گرفته تا بازیگری، تدارکات، طراحی صحنه، بستن دکور، طراحی نور و... .

آقای اژدری چگونه پایتان به سینما، تلویزیون و شبکه خانگی باز شد؟ 
یادم می‌آید که سال ۸۶ بود که یک روز آقای غلامحسین دریانورد که آن زمان تهران بود، به من زنگ زد که یک نفر برای فیلمسازی به گناوه می‌آید؛ هوای او را داشته باش. یکم تیرماه ۸۶ بود که گروه محمد درمنش کارگردان فیلم‎هایی چون «دوشیزه»، «هیام» و... به گناوه آمد. من در این کار (ای‏بی‎سی‏دی) قرار شد به‎عنوان مدیر تدارکات آنها را همراهی کنم اما آقای درمنش وقتی متوجه شد که من بازیگر هستم، دو سکانس هم برای بازی در این فیلم به من داد. او از بازی من بسیار خوشش آمد و گفت که اگر می‌دانستم اینقدر خوب بازی می‎کنی یکی از نقش‎های اصلی فیلم را به تو می‌دادم. همین جا بود که تلنگری بر من وارد شد تا دوباره به عشق دوران کودکی‌ام که همان سینما بود، فکر کنم. دوباره یک سال بعد آقای درمنش به بوشهر آمد و قرار شد سریالی به نام «بچه‎های آسمان» نوشته احسان عبدی‎پور را بسازد.

 من و عباس غزالی نقش‌های اصلی این سریال ۱۳ قسمتی را به عهده داشتیم که متاسفانه به‌خاطر یک‎سری حاشیه‌ها، بعد از 15 روز فیلمبرداری، کار تعطیل شد. همان سال آقای درمنش فیلم سینمایی «معبد جان» را ساخت که من در این کار برای نخستین‌بار حضور جدی در یک کار سینمایی را تجربه می‎کردم و ایفاگر یکی از نقش‌های اصلی بودم. در این فیلم بازیگرانی چون شهراد وثوقی (برادر بهروز وثوقی)، رضا توکلی، محبوبه بیات، پرستو گلستانی، محمد الهی، شکرخدا گودرزی و... بازی می‌کردند. برای من تجربه بسیار نابی بود. از آقای درمنش که مرا کشف کرد و زمینه را برای نمایش توانمندی‎هایم در بازیگری فراهم کرد بسیار سپاسگزارم. بعد از آن فیلم سینمایی (سال 87) ساکن تهران شدم. دو ماهی از سکونتم در تهران می‎گذشت که سریال «کلاه پهلوی» به من پیشنهاد شد اما متاسفانه باز هم از لحاظ مالی در مضیقه بودم و مجبور شدم در بحبوحه انتخابات سال ۸۸ به گناوه برگردم و متاسفانه پایم شکست و پس از آن ماندگار شدم. در این زمان باز فعالیت تئاتری خودم را ادامه دادم با گروه آمین یک اثر به نام «ناگهان شبی امرو...» نوشته آقای زارعی و کارگردانی سعید بهمرد بازی کردم و توانستم مقام اول بازیگری جشنواره‎های استانی فجر و دفاع مقدس (عسلویه و خارگ) را از آن خود کنم. بعد از این اثر، در چند کار دیگر هم (تولید گروه نمایشی آمین) به ایفای نقش پرداختم تا این‎که سال 92 دوباره به توصیه دو دوست راهی تهران و ساکن آنجا شدم. 

شما برای رسیدن به بزرگ‎ترین آرزوی‎تان (بازیگری) سختی‎های فراوانی متحمل شدید، آیا این سختی‎ها باعث نشد که شما را نسبت به ادامه راه دلسرد کند؟
خیلی سختی کشیدم اما همین سختی‎ها دلیل موفقیت من شدند. روزی که وارد هنر شدم هیچ وقت به شهرت فکر نکردم. شاید بسیاری‏ فکر کنند که شعار می‌دهم چون هیچ‎کس از شهرت بدش نمی‌آید اما من فقط برای دلم کار کردم و خیلی چیزها را از دست دادم. خیلی‌ها دوست دارند جایگاه امشب مرا یک شبه به دست بیاورند اما صبر تنها دارایی یک هنرمند است! هنرمند اگر صبور نباشد به هیچ‌جا نمی‎رسد و این بزرگ‎ترین و مهم‎ترین ویژگی من است. سال 92 که دوباره به تهران آمدم هیچ درآمدی نداشتم و یکی از دوستانم که از قضا هم فامیلی من بود و ساکن تهران اصرار کرد که با او همخانه شوم اما همان شب اول که به تهران رسیدم و نزد او رفتم، متوجه شدم به‎دنبال بهانه است و با گفتن این‎که می‌خواهم ازدواج کنم، عذر مرا خواست (تازه، قرار بود ماهیانه ۳۰۰ هزار تومان به او بدهم در صورتی که همان زمان با ۳۰۰ هزار تومان می‏‌شد بهترین خانه را اجاره کرد. ولی خوب چون جایی را بلد نبودم، درماندم) این دوست آن شب اینقدر مرا با حرف‌هایش مایوس کرد که تصمیم گرفتم صبح زود چمدانم را بردارم و به گناوه برگردم اما همان روز به نزد دوست دیگری که در زمینه فیلم فعالیت می‎کرد و یکی از مشوقان من بود، رفتم. او آن روز دارآباد سر صحنه فیلمبرداری بود و به من پیشنهاد داد که در آن کار به روی ماشین سینه موبیل کار کنم و خودش رفت. شب با هزار بدبختی آن ماشین را به تنهایی در ترافیک تهران به تهرانپارس رساندم. همان شب سرد در همان ماشین خوابیدم و این قضیه 36 شب ادامه پیدا کرد. سه‌شب بارانی من در ماشین خوابیدم و از سرما به خودم لرزیدم. همان زمان مادربزرگم فوت کرد اما گرفتار این سریال بودم و نمی‌توانستم به شهرستان بروم. واقعا شرایط سختی بود. 
شما فکر کنید من سی و شش روز حمام نرفتم و چه سختی‌هایی را تحمل کردم اما ناگهان دوست عزیزی به نام «عبدالرضا دشتی‌زاده» که ۱۷ سال با او رفاقت دیرینه داشتم و چند سال هم گناوه حسابدار شرکتش بودم، با من تماس گرفت. گفت: کجایی؟ گفتم تهرانم. مرا مورد شماتت قرار داد که چرا به من زنگ نزدی و مگر ما مُرده‌ایم بلند شو بیا و ... من بعد از ۳۶ روز در دفتر رضا دوش گرفتم [جهانگیر اژدری به اینجا که رسید دیگر نتوانست بغضش را پنهان کند، آرام اشک ریخت. من هم به‌شدت منقلب شده بودم اما باید خودم را کنترل می‎کردم و سپس ادامه داد] رضا از آن پس به من جا داد، نان و نوا داد. الان هم چهار سال است که ساکن خانه او هستم. هیچ وقت محبتش را فراموش نمی‌کنم. بعد از آن ماشین را تحویل دادم و افتادم به‌دنبال بازیگری. به دفترهای متعدد رفتم. دوستان تئاتری سابق و جدیدم بسیار کمکم کردند. از جمله حسام خلیل‌نژادی که در سال ۸۴ در جشنواره تئاتری با او آشنا شده بودم، من را با آقای میرباقری آشنا کرد. همین‎طور سیدجواد زیتونی هم معرف من به آقای میرباقری شد. در سریال شاهگوش بازی کردم و بعد از آن در سریال «زمانی برای عاشقی» به کارگردانی آقای لطیفی نقش گرفتم. 

جالب اینجاست که من نقش‌های این دو سریال را در یک روز بازی کردم. همان سال به شبکه استانی بوشهر برگشتم و به مدت دو ماه برنامه زنده «شونشینی» را به همراه شاهین بهرام‌نژاد اجرا کردم. اگر به شانس اعتقاد داشته باشیم من بدشانس‎ترین آدم دنیا هستم و هرچه پیروزی دارم فقط به‌خاطر صبر و سماجتم است. پنج سال با سخت‌ترین شرایط در تهران زندگی کردم. سریال «خوب، بد، زشت» و فیلم «بلوف ۲۰۱۴» را که بازی کردم، قرار شد در فیلم «جاده قدیم» بهرام بهرامیان و «مزار شریف» آقای برزیده و یک سریال دیگر بازی کنم ولی در همان سال ۹۲ پدرم مریض شد و من برگشتم گناوه و پنج ماه شبانه‎روز او را تیمار می‌کردم و یکی از افتخاراتم همین است. در طول پرستاری از پدرم، بسیاری از نقش‌های خود را در همین زمان از دست دارم. این مساله در اصل، خوش‌شانسی بود، چراکه خدا من را لایق دانست که به پدرم خدمت کنم. بعد از 10 ماه، دوباره به تهران برگشتم و دوباره همه چیز را از صفر شروع کردم.
این گفت‌وگو ادامه دارد... 

نام:
ایمیل:
* نظر: