bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۹۹۹۱
تاریخ انتشار: ۳۴ : ۱۹ - ۲۱ آبان ۱۳۹۶
مهم‌ترین دغدغه این روزهای سعید بردستانی:
نویسنده بودن یا نویسنده شدن یکی از دشوارترین پیشه‌هایی است که بیش از هر چیزی به خوب دیدن و خوب شنیدن نیاز دارد؛ پیشه‎ای که بدون‎شک از حساسیت بالایی برخوردار و متکی به قریحه، خلاقیت، تجربه و مطالعه فرد است.
بامدادجنوب- الهام بهروزی:
«قبل از این‌که گفت‌وگوهای داستانت را بنویسی، با صدای بلند تکرارشان کن و اگر به‌نظرت شبیه گفت‌وگوهای مردم آمد، آنها را روی کاغذ بیاور» (توماس لئو کلنسی)
نویسنده بودن یا نویسنده شدن یکی از دشوارترین پیشه‌هایی است که بیش از هر چیزی به خوب دیدن و خوب شنیدن نیاز دارد؛ پیشه‎ای که بدون‎شک از حساسیت بالایی برخوردار و متکی به قریحه، خلاقیت، تجربه و مطالعه فرد است. از این‌رو، نویسنده شدن کار هر کسی نیست و شوربختانه در دهه اخیر به‎واسطه فراگیر شدن فضای مجازی و ظهور برنامه‎هایی چون فیسبوک، اینستاگرام و... 
توهم نویسندگی بخش اعظمی از جامعه را در برگرفته است که این نکته جای تامل دارد، البته شاید برخی از این نوشته‎ها زیبا و خواندنی باشند اما برای نویسنده شدن کافی نیست، چراکه نویسندگی بر سه رکن هنر خوب حس كردن (به‌ويژه خوب ديدن و خوب شنيدن)، هنر خوب انديشيدن و هنر خوب نوشتن استوار است. 

با این اوصاف، پی می‏بریم که عنوان نویسنده به کسی اطلاق می‎شود که بتواند موضوع یا سرگذشتی را با دیدی نو و در قالبی شکیل بر اساس خوب دیدن، خوب شنیدن و خوب اندیشیدن پرورش دهد و بنویسد. از این‌رو عموما کسی می‎تواند در نوشتن موفق باشد که بتواند واقعیت و موضوع مدنظر را به‎خوبی تدقیق، واکاوی، حس و هضم کند و بتواند به کمک علم (نوشته‎های علمی) یا تخییل و احساس (رمان و داستان) آن را به منصه ظهور برساند و در قالب نوشته یا کتاب نشر دهد. 

نویسنده شدن شاید در ظاهر امری ساده و ممکن به‎نظر برسد اما همین که فرد میل به طی کردن این وادی می‎کند، تازه به دشواری و سهل و ممتنع بودن آن معترف می‎شود. با وجود این، امروز تب نوشتن در بسیاری از افراد جامعه به‎خصوص جوانان در حال فراگیر شدن است که این اتفاق می‏تواند پیامدهای متفاوتی داشته باشد و فرهنگ جامعه را دستخوش تحولاتی کند. شوربختانه به‎تازگی شاهد نشر یک‎سری آثاری هستیم که نه تنها قالب مناسبی برای آن انتخاب نشده است، بلکه بی‏بهره از محتوا و به‏نوعی مروج نوعی بی‏هویتی در سطح جامعه هستند که این مساله نگران‎کننده است، چراکه از یک سو دائم داریم جامعه را به کتاب خواندن سوق می‏دهیم و از سوی دیگر نظارت مناسب و اصولی بر بازار نشر نداریم، بنابراین نمی‎توان انتظار داشت که به نتیجه مطلوب در حوزه کتاب و کتابخوانی برسیم، چراکه این مهم زمانی محقق می‎شود که کارشناسی شده در این زمینه قدم برداریم. ما در ایران نویسندگان بزرگ و مطرح کم نداشته و نداریم اما چرا کمتر نویسنده ایرانی توانسته در جهان خود را مطرح کند و عمده اشتهار آنها تنها محدود به داخل کشور شده است؟ آیا متولیان حوزه کتاب راهکاری برای جهانی شدن آثار نویسندگان ایرانی اندیشیده یا تلاشی کرده‎اند؟! و هزاران سوال بی‌جواب دیگر... . 

بدیهی است که ما در عرصه نویسندگی نیاز به تامل و تعمق داریم؛ تاملی که ما را به کنه چیستی‎ چالش‎های این حوزه نزدیک و نزدیک‎تر کند. 
سعید بردستانی، نویسنده خوش‎قریحه و جوان بوشهری است که در این سال‎ها در کنار نویسندگی رو به آموزش نویسندگی آورده است. او در کارگاه‎هایش بیشتر بر آموزش نگاه نو به هنرآموزها تاکید دارد و در تلاش است تا آنها را به پیرامونشان حساس‎تر کند. بردستانی از نگاه‎های کلیشه‎ای گریزان است و برخلاف بسیاری از نویسندگان جوان که تب شهرت دارند، خیلی آرام و بیصدا به خلق آثارش می‎پردازد و با وسواس و تامل فراوان به انتشار داستان‎ها و نوشته‏هایش اقدام می‎کند. او با وجود این‎که متن‎ها و داستان‏های متعددی نوشته اما تنها به انتشار سه اثر خود به نام‎های «هیچ» و «نهنگ تاریک» (مجموعه داستان) و «تار مو» (رمان) اقدام کرده است. گفت‎وگوی متفاوتی را با وی در خصوص نویسندگی صورت دادیم که شما را به خواندن آن دعوت می‎کنیم.

چطور شد که سعید بردستانی احساس کرد می‌تواند وادی شیرین اما دشوار نویسندگی را طی کند؟
من نمی‌دانم که می‌توانم یا نه. حتی بعد از سال‌ها نوشتن هنوز هم نمی‌دانم اما دیدم که راهی جز این ندارم. حس کردم که راهی جز نوشتن ندارم. یک‌شبه هم این حس شکل نگرفت. سال‌ها با خودم کلنجار رفتم. سال‌ها داشتم اتفاقات دور و برم را می‌نوشتم ولی نه روی کاغذ، بلکه در ذهنم. یعنی راه می‌رفتم و در ذهنم می‌نوشتم. چیزی که احتمال دارد خیلی‌ها درکش نکنند. رفته رفته برای خودم کسی شده بودم در ذهن‌نویسی تا جایی که دیدم دارد کار دستم می‌دهد. پس به سراغ کاغذ رفتم.

در این سال‌ها که به نوشتن روی آوردید، چه مسائلی شما را رنج داده؟ آیا راهکاری برای رفع این چالش‌ها وجود دارد؟
یکی از مسائل شاید همین وارد نشدن ادبیات معاصر ایران به دنیای جهانی باشد؛ این مساله تکراری که چرا جهانی نمی‌شویم. هزار و یک دلیل هم برای آن پیدا می‌شود اما دست آخر دوباره ما هستیم و همان صورت مساله. باور کنید در داستان کوتاه ما چیزی از کشورهای دیگری که به بازار جهانی راه یافته‌اند، کم نداریم. البته در رمان نمی‌توانم قول بدهم اما داستان کوتاه ما چه کم از ژاپن، ترکیه، کره، افریقا و ... دارد؟ از تمام نسل‌های نویسندگی ایران داستان‌های خوب زیادی هست که می‌توان ترجمه و صادر کرد. چرا این اتفاق نمی‌افتد؟ آیا داستان ما هم مثل کالاهای دیگر ماست که حتی با وجود کیفیت راه به جایی نمی‌برند؟ چرا نباید دولت‌ها در این مسائل ورود کنند و بنگاه‌های صادرات ادبیات داشته باشیم؟ در کشور کره بنگاه‌هایی وجود دارد که از طرف دولت ماموریت دارند نمونه‌های موفق ادبی را بیابند و برای جهان خارج ترجمه کنند اما این اتفاق در ایران از طرف متولیان فرهنگ عملا نمی‌افتد. یکی دیگر از مسائلی که همیشه مرا آزار داده، همین است.

به نظر شما در حوزه رمان و داستان امروز بیشتر نیاز به انتشار چه محتواهایی احساس می‌شود؟ و شما در این میان چقدر تلاش کردید؟
من فکر می‌کنم ما دچار معناباختگی شدیدی در همه ابعاد شده‌ایم. معانی حقیقی از دسترس ما خارج شده‌اند. کسانی معانی حقیقی واژه‌ها و مفاهیم را به تاراج برده‌اند. یکی از دلایل بی‌هویتی جامعه معاصر هم همین است. جامعه معاصر ما اعتقاد دارد اما اعتقاد ندارد. رفاه دارد اما رفاه ندارد. فرهنگ دارد اما فرهنگ ندارد. همه چیز مثل تصاویری دیده می‌شود که در یک آینه دفرمه شده است. در نتیجه فکر می‌کنم ادبیات به‌عنوان بازتاب صادقانه جامعه باید با استراتژی متفاوتی به سراغ مفاهیم و معانی برود. نمایش صرف و وفادارانه واقعیت به شیوه سنتی دیگر کارساز نیست. برای همین فکر می‌کنم حنای رئالیسم دیگر رنگی ندارد. آنچه که نیاز حقیقی ادبیات ماست طنز و هجو است.

آیا در فضاسازی و تصویرسازی داستان‌هایتان به کنش‌های اجتماعی و فرهنگی جامعه امروز هم گریزی زدید یا در این زمینه بیشتر به تخیل‌تان اعتماد کردید؟
همه ما در محاصره واقعیت هستیم. چه بخواهیم چه نخواهیم. مثل هوا که در محاصره آن هستیم. نمی‌توانیم در این هوا نفس نکشیم. به همان نسبت هم نمی‌توانیم در این واقعیت حضور نداشته باشیم. نمی‌توانیم در واقعیت زندگی نکنیم یا از آن تاثیر نگیریم. واقعیت حتی وقتی خوابیم به روح ما نفوذ می‌کند.

آیا کارگاه‌هایی داستان‌نویسی برای نویسنده شدن کافی است؟
به هیچ وجه. کلاس‌ها و کارگاه‌ها فقط املا را به ما نشان می‌دهند. در حالی که باید انشای خوبی داشت. طبیعتا یک انشای خوب، یک املای خوب هم دارد اما برای نویسندگی باید انشای خوبی داشت و انشای خوب با کلاس و مدرسه به دست نمی‌آید؛ یک بخش آن قریحه است و بخش دیگرش انضباط و پشتکار.

شما خود مدرس کارگاه‌های نویسندگی هستید، در این کارگاه‌ها بیشتر روی آموزش چه نکاتی تاکید دارید؟
من شخصا تمام تلاشم را می‌کنم که دید آنها را باز کنم که به نوشتن، به دنیا و به ریزترین جزئیات پیرامون‌شان متفاوت نگاه کنند. حساسیت آنها باید بالا برود. طرز نگاه‌شان باید عوض شود. باید خلاقانه به پیرامون‌شان نگاه کنند و خلاقانه آن را بازتاب دهند. تا می‌توانند از کلیشه فرار کنند. جمله‌ای بنویسند که مال خودشان باشد. حتی بهترین جمله، اگر تکراری باشد، اگر دستمالی شده باشد، از دید من ارزشی ندارد. سعی می‌کنم در این کارگاه‎ها جسارت آنها را افزایش دهم.

بوشهر در حوزه داستان‌نویسی جز استان‌های بااستعداد بوده و از گذشته تا امروز موفق شده چهره‌های بزرگی چون صادق چوبک، منیرو روانی‌پور، محسن شریف، محمدرضا صفدری، ایرج صغیری، احمد آرام، سعید بردستانی و ... را به ادبیات کشور معرفی کند، به نظر شما دلیل این امر چه می‌تواند باشد؟ 
از نظر من داستان محصول تکثر است. هر جا تکثر آرا و تضارب فرهنگ‌ها بوده، داستان متولد شده و رشد کرده است. داستان و به‌خصوص داستان کوتاه در مقایسه با دیگر قالب‌های ادبی پدیده‌ای مدرن است. تکثرگرایی هم یکی از شاخصه‌های مدرنیته است. اصولا داستان در شهرها و فرهنگ‌هایی که زودتر مدرنیته را درک کرده‌اند، به وجود آمده است. روح داستان با سنت و جوامع سنت‌زده در ستیز است. برای همین مثلا شهر مهمی مثل یزد هیچ‌وقت داستانی برای عرضه نداشته است. حال برای نمونه نگاه کنید به بوشهر و خوزستان در منطقه جنوبی، اصفهان در منطقه مرکزی و تهران در منطقه شمالی ایران. اینها از دیرباز جامعه چندصدایی داشته‌اند. همیشه معبرهایی بوده‌اند برای ورود و خروج تمدن‌ها و فرهنگ‌های مختلف و گاه حتی متضاد. با این نگاه می‌توانیم به راحتی درک کنیم که چرا مثلا در بوشهر داستان داریم و در سیستان نداریم. در گیلان داریم و در مازندران نداریم.

از میان نویسنده‌های جنوبی به کدام بیشتر نزدیک‌تر بودید و از کدام بیشتر تاثیر می‌گیرید؟
هر برگی که از درخت می‌افتد اثری بر روح بیدار یک هنرمند می‌گذارد. همین‌طور هر کلمه‌ای که درست در جایش نشسته باشد. به قول ایزاک بابل: «هیچ میخی به اندازه کلمه‌ای که در جای دقیقش نشسته باشد، نمی‌تواند قلب خواننده را بشکافد». پس به همان اندازه من هم از هر جمله، هر داستان و هر حرکت زیبایی که در داستان نویسنده‌ای دیده‌ام تاثیر گرفته‌ام. چه این نویسنده چوبک باشد چه صفدری.
در پایان یادآوری می‎شود که جامعه نویسندگی امروز ایران به‎شدت به نگاهی نو و طرحی نو و ایجاز در توصیفات نیاز دارد. چیزی که هوشنگ مردای‎کرمانی سخت به آن معتقد است و می‎گوید: «اگر می‎‌خواهیم که آثار نویسندگان ما به ادبیات جهانی راه یابد، باید در توصیف کردن‎ها به کوتاه‎نویسی روی آوریم و زندگی بومی و سنتی و آیین‎ها را در آثارمان بگنجانیم». 

نام:
ایمیل:
* نظر: