|
عباس عاشورینژاد:
یکی دیگر از گرههای بغرنج و تاریخیِ ما در روابطِ عاشقانه «بیان عواطف عاشقانه» است. در این باره شروع به نوشتن کردم: انسان بدون عاطفه «حیوان» است؛ در همین قدم اول متوجهِ اشتباهم شدم. همه حیوانات فینفسه شریفند و وانگهی زندگی ما وابسته به وجودِ شریفِ آنهاست، بنابراین نباید آنها را به چشمِ تحقیر بنگریم. کمی که بیشتر، تامل کردم، بیشتر متوجه شدم که حیوانات هم عاطفه دارند و در روابط عاشقانهشان، عواطفِ خود را بروز میدهند.
در این افکار بودم که به یاد آوردم این خبر را که گربهای برای نجات زندگی شش فرزند خود، شش بار به داخل خانهای که آتش گرفته بود رفت تا یکی یکی بچهها را بیرون آورد و در نهایت، جان خود را از دست داد! خوانده بودم که اشک از چشمان گوسفندی که شاهد قربانی شدن گوسفندی دیگر است، جاری میشود! شنیده بودم که فیلها هنگام قتل عامشان برای کندن عاج، شیون و زاری میکنند! بهشخصه به یاد آوردم که در دوره نوجوانی، مارمولکِ بزرگی را از فاصله دور با تفنگ هدف قرار دادم و او را کشتم و ظرف چند دقیقه چندین مارمولک به دورش حلقه زدند و دورش چرخیدند و چرخیدند و او را با خود بردند! و همین امروز صبح کلیپی دیدم که چگونه یک جفت کلاغ، زیرِ بارانِ شدید، به بچههایشان غذا دادند و آنها را در پناه گرفتند!
نتایج خیلی از تحقیقات در باره زندگی جانوران و پرندگان نشان میدهد که آنها حتی در دنیای وحش، عواطف عاشقانه خود را به اشکال مختلف بیان میکنند. در مقالهای با عنوان «Can animals Love» نوشته شده است که مغز بسیاری از پستانداران بهطور شگفتانگیزی شبیه به مغز انسانها هستند. برای مثال، مغز یک گربه حدود۹۰ درصد شبیه به مغز ما انسانهاست. این نشان میدهد که آنها در واقع قادر به تجربه عشق رمانتیک هستند؛ اما این هنوز هم یک فرضیه است. تفاوت اصلی بین احساسات حیوان و انسان این است که حیوانات احساسات آمیخته مانند آنچه در انسان وجود دارد، ندارند. احساسشان ساده است و ساده نشانش میدهند. دانشمندان با وجود اینکه از حیوانات این رفتارهای احساسی را میبینند باز هم در پاسخ قطعی دادن به عشق حیوانات هنوز هم شک دارند!
دلیل این احتیاط این است که زیستشناسان میخواهند از پذیرش نظریههایی که پایه علمی ندارند و فقط بر حدس و گمان استوار هستند، فاصله بگیرند. رسیدن به نظریهای علمی و قابل اعتماد باید بر پایه آزمایش و پژوهشهای متعددی باشد که در جریان آنها یک نتیجه مشخص و قابل اندازهگیری همواره تکرار میشود و بهطور دقیق رسیدن به چنین نتیجهای در مورد شناسایی احساسات حیوانات کار بسیار سختی است؛ چون نسبت دادن اعمال انسانی به حیوانات از دیدی که انسان بررسی میکند، ممکن است نتیجه درستی نداشته باشد!
با این حال درباره ابراز عواطفِ عاشقانه آنها نوشته اند: «آلباتروس»ها بهخوبی از راز و رمزهای داشتن یک رابطه عاشقانه آگاه هستند. انتخاب یک جفت مناسب برای یک مرغ دریایی از نوع آلباتروس، مدتها به طول میانجامد. در برخی موارد یک یا دو سال معاشرت منجر به پیوند خواهد شد. آنها به جفت خود بسیار وفادارند و اکثرا پیوندشان همیشگی است. «بوف» نر معمولا بهمدت تقریبا یکسال به بوف ماده اظهار عشق میکند. سپس بوف نر، لانه میسازد و از بوف ماده برای زندگی مشترک در لانه جدید دعوت میکند. اگر بوف ماده لانه را دوست داشته باشد، بچهدار میشوند و بعد بوف نر مسوول مراقبت از کل خانواده میشود. این پرندهها که قلبهای بزرگ و بامهری دارند در سرمای بینهایت آنتارتیکا زندگی میکنند. زوجهای «پنگوئن» سالها در کنار هم زندگی میکنند. پنگوئنهای نر و ماده به نوبت روی تخمها میخوابند و به فرزندان خود غذا میدهند. اگر روباه ماده از دنیا رود، روباه نر هرگز شریک دیگری برای زندگی خود انتخاب نمیکند و تا آخر عمر تنها زندگی میکند. حتی حیوانات درنده هم مطالب جالبی نقل شده است مثلا گرگهای مذکر بسیار از همسر خود مراقبت میکنند و با آنها مهربانند. فقط مرگ میتواند آنها را از هم جدا کند و...(برای اطلاع بیشتر. ر،ک: ماهنامه دنیای وحش)
جالب است اگر بدانیم که پیچیدهترین ابراز احساسات و عشق، به نظر میرسد که در دنیای حیوانات خیلی شایع است. رقصهای عشق بازی «اسفرود»های بزرگ کاکلدار با احساسات و عشق عمیقی اجرا میشود که اظهار نبود هیچ احساسی در ذهن اجراکنندگان آن عجیب خواهد بود. چنین امری برای پنگوئنهای امپراتور ماده که پس از گذراندن یک زمستان قطبی در دریا، با جفت و برای اولین بار با جوجه خود ملاقات میکنند نیز صادق است و یا نگاهها و نوازشهای صمیمانه بین یک مادر «اورانگوتان» و نوزادش .(برای اطلاع بیشتر. ر،ک: مجله دنیای حیوانات/ مجله دوستداران حیوانات خانگی و حیات وحش)
بنابراین از نو مینویسم: شرافت و عظمت و تکاملِ انسان بستگیِ به میزان و شکل بیانِ عواطفاش دارد، انسان بدون عاطفه، انسان نیست! موجودی ضعیف، علیل، بیمار و ناقص است. در هرم نیازهای «آبراهام مزلو/ Abraham Maslow» روانشناس بزرگِ انسانگرا، نیز نیاز عاطفی، پس از نیازهای «فیزیولوژیک» و «امنیتی» در مرحله سوم قرار دارد. با رفع این نیاز است که انسان میتواند به رفع نیازِ بعدی اش یعنی «احترام» اقدام کند و بعد از آن است که از نظرِ مزلو، او میتواند به بالاترین مرتبه انسانیت یعنی «خودشکوفایی» برسد. (مزلو، 1394)
تعلق خاطر، عشق و عاطفه عمدتا، در ارتباط با «دیگری» معنا مییابد و آن دیگری میتواند دوست، همسر، فرزند و یا هر کس و هر چیزِ دیگری باشد. در روانشناسی و جامعهشناسی و هنر عشق ورزیدن، «بیان عواطف در رابطه عاشقانه» از اهمیت خاصی برخوردار است و اساسا عشق و عاطفه چنان در هم تندیدهاند که «تو گویی که از بُن ز یک گوهرند» و هر کدام بدون دیگری معنا و مفهوم ندارد؛ اما مساله اینجاست «چه بسیار عواطف عاشقانه که به دلیل بیان نشدن صحیح، هیچگاه امکانِ رشد پیدا نکردند. بهطور معمول زبان بدن، زبان گفتاری و دیگر علائم و نشانهها برای بیان این عواطف مورد استفاده قرار میگیرد.» (علیرضا نژاد،1397،ج1: 255)
این مساله زمانی دشوارتر میشود که مشاهده میکنیم، در جامعه ما نه در موضوعِ بیان عواطفِ عاشقانه، بلکه اساسا در موضوع و مساله بنیادینِ عشق -در مفهومِ کاملا زمینی آن – هیچگونه آموزش جدی و هدفمند صورت نگرفته است. این در حالی است که اگر بگویم موضوعِ عشق، قدیمیترین و مهمترین موضوعِ زندگی انسان بوده است و اساسا کیفیتِ خوشحالی و خوشبختی هر انسان و هر جامعهای به این موضوع بستگی دارد، شاید سخنی به گزاف نگفته باشم.
واقعا زندگی کدامیک از ما و پدران و مادرانِ ما، در آشکار و یا نهان، درگیرِ مساله عشق - باز هم تاکید میکنم: حتی در شکل زمینیاش- نبودهایم!!! و اگر نبودهایم، با تاسف فراوان باید بگویم که آنچه بر او و ما گذشته، زندگی نبوده و در حقیقت، مرگِ تدریجی بوده است؛ «هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق/ بر او نمرده به فتوای من نماز کنید.» (حافظ: غزل244) چراکه عشق زمینی زمینه و تجربهای مناسب و شاید بهترین زمینه و تجربه برای عشقِ آسمانی است و به گفته حافظ، مقصود از کارگاه هستی هم همین فهم و درک عشق و عاشقی است: «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید/ ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی» (حافظ: غزل435)
بنابراین یکی از معانیِ حقیقی و شاخصههای اصلیِ زندگی «عشق» است و نقش عشق، با این همه اهمیتش در کیفیتِ زندگی، شوربختانه تقریبا همیشه در جامعه ما مورد غفلت بوده است، چه در نظامِ تعلیم و تربیت سنتی و غیر رسمی مثلا در چارچوب نظام خانواده و مکتبخانهها چه در نظام تعلیم و تربیت جدید و رسمی مثلا صدا و سیما، مدارس، دانشگاهها و حوزههای علمیه.
حکایتِ عشق، گاهی از این نیز غمانگیزتر میشد و برخی سلاطین و امیران و روحانیانِ متعصب و یا متملق و یا ریاکارِ دینفروش، در برخی از دورهها، به انگیزهای مختلف ملی و عمدتا مذهبی عملا و علنا به منع و یا ستیز با عشق برخاستهاند: «گویند رمز عشق مگویید و مشنوید/ مشکل حکایتیست که تقریر میکنند» (حافظ: غزل200)، «ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن/ محتاج جنگ نیست برادر نمیکنم (حافظ: غزل353)
بنابراین، فهم ما از موضوع عشقِ زمینی همواره فهمی در حد همان حکایات «لیلی و مجنون»، «خسرو و شیرین»، «عذرا و وامق» و «رومئو و ژولیت» بوده که در واقع نوعی از انواعِ عشق است که از منظرِ «اریک فروم»، زیر عنوان عشقِ «بتپرستانه» مورد بررسی وآسیبشناسی قرار گرفته است. از دیدگاه این صاحب نظر، عشق بتپرستانه، عشقی «روان نژندانه» است؛ یعنی نوعی بیماری روانی یا رفتاری است که باعث اضطراب روانی میشود و نگرانی یکی از مهمترین علامتهای آن است. این نوع از عشق از گذشتههای دور تا همین امروز در جامعه ما به فراوانی دیده میشود. عشق بتپرستانه نوعی از عشق دروغین است و شخصی به مرحلهای نرسیده باشد که احساس هویت و «من» بودن بکند، از معشوق خود بتی خواهد ساخت. در این وضع او خود را از احساس هر نوع قدرتی محروم میکند و بهجای اینکه خود را در معشوق پیدا کند، در او گم میشود. چون معمولا هیچکس نمیتواند تا پایان کار طبق انتظارات بندهای که اسیر عشق خویش است، رفتار کند، ناگزیر سرخوردگی پیش خواهد آمد و درمان آن یافتن بتی جدید است و این بیماری همچنان ادامه مییابد. ( فروم، 1393)
شیوعِ این نوعِ از عشق در واقع یکی از پیامدهای بیتوجهی به مساله عشق است، بیتوجهی به هر چیزی، باعثِ رشد ناقص، نامتوازن، بدقواره و بیمارگونه آن میشود. بیتوجهی به تربیتِ یک درخت باعث رشد ناموزون و سپس آفت و بعد نابودی آن میشود. بیتوجهی به یک سگ، باعث هاری آن میشود. بیتوجهی به یک رودخانه باعث به هدر رفتن آب آن میشود و... وقتی بیتوجهی به گیاه و حیوان و طبیعت به فرجامی بد میانجامد، مشخص است که بیتوجهی به انسان و زندگی و عشق و روابط و عواطف عاشقانه به کجاها میانجامد... و عجیب است که حافظ در حدود 700 سال پیش، ضرورتِ آموزش و پرورش و هدایتِ عشق را متوجه و متذکر شده بود: «عشق کاریست که موقوف هدایت باشد» (غزل 158)
وقتی که به گذشته مینگرم و میبینم که مواجهه ما با اصلِ «موضوع» نه حتی «مساله»ی عشق، این چنین غمانگیز بوده، متوجه میشوم که مواجهه ما با «بیان عواطفِ عاشقانه»، چقدر غمانگیزتر بوده و تاسف میخورم از اینکه چه بسیار عاشقانِ بالقوهای که میتوانستند چه بسیار زندگیهای عاشقانه را بسازند و بهدلیل این بیتوجهی و عناد با عشق نساختند و در تنهایی و حسرت روزگار گذراندند!!!، چه بسیار همسرانی که میتوانستند عواطفِ عاشقانهشان را بیان کنند و نکردند و زندگیشان سرد شد و کمکم فرو پاشید!!! ، چه بسیار زوجهایی که میتوانستند با بیان عواطفِ عاشقانهشان، زندگی خود را شیرینتر کنند و نکردند، چه بسیار خانوادههایی که میتوانستند با بیانِ عواطفِ عاشقانه شان زندگی خود را حتی معنایی ارزشمندتر بخشند و نبخشیدند!، چه بسیار پدران و مادرانی که میتوانستند با بیان عواطفِ عاشقانهشان، عملا عشقورزی و بیانِ عواطفِ عاشقانه را به پسران و دختران خود آموزش دهند و ندادند و فرزندان آنان نیز زندگیِ کسالتبارِ پدران و مادرانِ و پدربزرگ و مادربزرگِ خود را فقط تکرار کردند و اینها، همه بهخاطرِ این است که موضوع و مساله بنیادینِ عشق بیانِ روابط عاشقانه در جامعه ما موضوعیت نداشته و هنوز هم ندارد!!!
متاسفم که بگویم همین امروز هم که روابط دخترها و پسرها آزاد شده، باز هم به همان دلیل که عشق در زندگی ما و در نظام تعلیمِ و تربیت رسمی و غیررسمی، هنوز موضوعیت نیافته و آن را اساس زندگی و خوشحالی و خوشبختی نمیبینیم، فهمِ ما از عشق، تقریبا همان فهمِ ناقص و علیل و بیمارِ گذشته است در شکلهای جدید. و همچنان دخترها و پسرها و همسران و خانوادهها نمیدانند که عواطف عاشقانه خود را چرا و چگونه باید بیان کنند و در نتیجه درها همچنان به همان پاشنه میگردد و میگردد و میگردد...!!!
این درها همچنان بر همان پاشنه میگردد و همچنان قربانی میگیرد و ما هم همچنان دوره میکنیم، روز را و شب را، هنوز را، در انتظارِ آشتیِ با عشق و شکسته شدنِ تابوهای عشق و انتظار میکشیم روزی را که جایگاه واقعی و حقیقی عشق در زندگی و روابط خانوادگی شناخته شود و دورههای آموزش عشق در سطوح مقدماتی و پیشرفته از مدارس گرفته تا دانشگاهها برگزار شود و در دانشگاهها در دورههای تحصیلات تکمیلی رشتههای مستقلِ هنر، جامعهشناسی، روانشناسی و فلسفهِ عشق برپا گردد و از پسِ آن، زندگی آغاز شود، یک زندگی شادمانه و خوشحالانه از آنگونه که شایسته انسان است.
یکی از کارهای عالمانهای که در این سالها درباره مسااله صورت گرفته کتاب «جامعهشناسی عشقورزیدن» است. این کتاب که با روش تحقیقِ مردمنگاری انجام شده، حاصلِ حدود 11 سال تحقیق و مصاحبههای دقیق و هدفمندِ دکتر سهیلا علیرضانژاد با 46 زنِ تحصیلکردهِ شاغلِ تهرانی است.
خلاصه یافتههای این کتاب در باره بیانِ عواطف عاشقانه چنین است:- زنان مایلند عواطف خود را بیان کنند؛ ولی در موارد زیادی مردان توجه کافی به این موضوع نمیکنند. بهنظر میرسد بیانِ عواطف، جنسیتی است به عبارت دیگر، انواعی از آیینها و نقشها برای بیان عواطف عاشقانه از سوی مردان اجرا شده و آیینهای دیگری از سوی زنان اجرا میشود.» (ص 255)، - تا پیش از ایجاد فضای مجازی بهویژه در نزد متولدینِ دهههای چهل و پنجاه، نامهنگاری بهعنوانِ وسیلهای برای بیان عواطفِ عاشقانه خیلی مهم بود. یلدا میگوید: در دوره ما نامههای عاشقانه وسیلهای بود برای بیان عواطف عاشقانه. جالب است که من این نامهها را به منزله پیشنهاد ازدواج تلقی میکردم... و من میگفتم خانواداده ما شرایط سختی برای ازدواجم دارند و هر کسی را نمیپذیرند... اما الان فکر میکنم که آنها پیشنهاد دوستی بوده... (ص 255)
در این کتاب شکلهای بیان عواطفِ عاشقانه که مورد توجه زنانِ آن دوره بوده، در مجموع اینگونه آورده شده است: - هدیه دادن: آرزو میگوید: هر بار من را میدید یک هدیه کوچک یا یک شاخه گل رز برایم میخرید... حتی بعد از جدایی ما، روز تولدم، روز زن و عید نوروز برایم پیام تبریک میفرستاد. (صص255-256) سنبل میگفت: همسرم قبل از ازدواج بیمناسبت و مناسب برایم کادو میخرید؛ ولی بعد از ازدواج فقط وقتی که دعوا میکردیم کادو میخرید. قبل از ازدواج روسری و شال و اما الان فقط طلا میخرد... سکه و طلا بین زن و شوهرها از سر واکردن است... این گفتهها ضمن این که نشان میدهد که هدیه و کادو در واقع بیان عواطف عاشقانه است نشاندهنده این است که هر هدیهای معنای خاص خود را دارد.» (ص 256 و 259)
- حمایت کردن: ثریا غدهای در سینهاش داشت و توقع داشت که در هنگام مراجعهاش به پزشک همسرش با او باشد و در واقع از او حمایت کند؛ ولی همسرش گفت که کار دارد و او را همراهی نکرد... با وجود اینکه ثریا معتقد بود که همسرش آدم خوبی است؛ ولی در آن زمان که باید میبود، نبود و به این دلیل او احساسِ تنهایی میکرد. (ص 256)
- کمک کردن در کارها: مریم درباره همسر سابقش میگوید: او در بیان عواطف، قوی بود یکی از مشخصات مهرورزی قوی این است که در کارها کمک میکرد، کمک فکری و فیزیکی... خیلی جاها من را درک میکرد... (ص 256)
- توجه به نیازها: رعنا درباره بیان عواطف از سوی همسر سابقش میگوید: او خوب بلد بود چکار کند... نیازهای مرا حدس میزد. مثلا لب تابش را به من داده بود و... تمام مطالبی را که در دوره دانشجویی نیاز داشتم، برایم پیرینت میگرفت. (ص 256)
- تکرار واژه دوستت دارم: آرامش در رویکردی متفاوت، به بیان کلامی محبت خیلی توجه داشت و میگفت مایلم به کسی که عاشق او هستم، هر روز بگویم دوستت دارم و از او هم همین انتظار را دارم. البته او بلافاصله بعد تذکر میدهد که مهم این است که او دوست داشتن را در عمل نشان دهد. از نظر آرامش وقت گذاشتن بیشتر با همسر و کاهش وقت گذاشتنِ همسر با دوستان و گفتوگو کردن از نشانههای بیان عواطفِ عاشقانه است. (ص 257)
- ارسال تصاویر و پیامهای عاشقانه: از طریق شبکههای اجتماعی نیز از نظر برخی خانمها، نوعی بیان عواطف عاشقانه محسوب میشود. (ص 258)
- مهربانی در جمع: مهربانی و اظهار محبت مرد نسبت به همسر در میهمانی ها و دورهمیها از نظر بسیاری از خانمها از اهمیت ویژهای برخوردار است، بهگونهای که چند تن از خانم اظهار داشتند که هیچ وقت در خانه از این رفتار و کلامِ مهربانانه همسرشان برخوردار نبودهاند. مریم میگفت: او در جمع خیلی به من توجه میکرد، غذا به من تعارف میکرد یا با من حرف میزد، در حالی که ممکن بود ساعتها در خانه باشیم و با من حرف نزند. (ص 258)
لازم به ذکر است که همانطور که پژوهشگر و نویسنده توانایِ این کتاب متذکر شده است: اگرچه این دیدگاهها به هیچ وجه کل زنان ایرانی، حتی کل زنان تحصیل کرده تهرانی را نمایندگی نمیکند (ص 22) ولی تلقیِ این زنانِ تحصیل کردهِ شاغلِ تهرانی، نسبت به بیان عواطف عاشقانه همسرانشان میتواند به مردانی که همسران زنانی با این شرایط (تحصیلات، شغل و محل زندگی) و نزدیک به این شرایط دارند، کمک کند تا با شناخت بیشتر نسبت به روحیات و انتظارات همسر خود، بهتر بتوانند اهمیتِ عواطف عاشقانه را دریافته و بهتر بتوانند آن را ابراز کنند و کیفیت زندگی شخصی و خانوادگی خود بهبود بخشند.
نکته دیگر اینکه زنانِ مصاحبهشونده در این پژوهش متولدین سالهای 1320 تا 1360 هستند و عجیب است که با گذشت زمانی اندک شرایط جامعه ما چقدر تغییر کرده است و هماکنون دختران بسیاری گزارش میکنند که آنها بهجای هدیه گرفتن، هدیه میدهند. در اینباره ایلیا بهطور مشخص در باره هدیههای دختران به پسران میگوید: دختران با دادن هدیههای گرانقیمت تلاش میکنند تا مانعِ رفتن پسرها شوند و آنها را برای خود نگه دارند. ارغوان درباره فردی که به نحوِ مدرن عشق میورزد نسبت به فردی که در گذشته عاشق بود، میگوید: اهل شور نیست... اهل اینکه از چیزی بگذرد نیست... اهل گل خریدن نیست... ارغوان به این نتیجه میرسد او برای دوستی خوب است؛ اما تویِ رابطه دو نفره آدم حمایت میخواهد... او آدمی نیست که بشود رویش حساب کرد چون ممکن است به تو بگوید نه!!! بدین ترتیب به نظر میرسد که روشهای بیانِ عواطف در دورههای متفاوت دگرگون شده است؛ اما در هر دورهای یکسِری روشهای پذیرفته شده در این باره وجود دارد و انتظار میرود که از آن تبعیت شود. (ص 259)
منابع:
*فروم، اریک (1393): هنر عشق ورزیدن، ترجمه ی پوری سلطانی،تهران: انتشارات مروارید.
*علیرضا نژاد، سهیلا(1397): جامعه شناسی عشق(تأملی بر روایت زنانه عشق)، تهران: انتشارات دانژه. (خوشبختانه این کتاب مورد توجه پژوهشگران داخلی قرار گرفته است. من در گفتوگویی که با رئیسِ دانشمندِ انتشارات دانژه، دکتر علیحسین سازمند داشتم، گفت که دانشگاه تورنتو کانادا رسما تقاضای ترجمه کتاب را به زبان انگلیسی برای دورههای دانشگاهی عشق در آن دانشگاه کرده است. ضمن صحبتی که با نویسندهاش داشتم خبر را هم به او دادم و خوشحال شد.)
*مزلو، آبراهام هرولد (1394): زندگی در اینجا و اکنون، ترجمه مهین میلانی، تهران: انتشارات فراوران.
*مجله حیات وحش.
*مجله حیوانات خانگی و وحشی.