bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۱۵۳۸۷
تاریخ انتشار: ۱۱ : ۱۴ - ۰۹ آبان ۱۴۰۰
عبور بانوی هنرمند ایران در سن 85 سالگی از زندگی؛
پیوند مرزوقی: ایران درّودی امروز نمرد! او هیچوقت نمی‌میرد؛ فقط به نور پیوست و با این پیوند، نقاشی جدیدی را برایمان خلق کرد. بگذارید این اتفاق تلخ را مثل خود او ببینیم و با همین نگاه مرور کنیم زندگی و اندیشه‌های زنی هنرمند را که ۸۵ سال مقاوم در برابر دشواری‌های زندگی ایستاد

پیوند مرزوقی

ایران درّودی امروز نمرد! او هیچوقت نمی‌میرد؛ فقط به نور پیوست و با این پیوند، نقاشی جدیدی را برایمان خلق کرد. بگذارید این اتفاق تلخ را مثل خود او ببینیم و با همین نگاه مرور کنیم زندگی و اندیشه‌های زنی هنرمند را که ۸۵ سال مقاوم در برابر دشواری‌های زندگی ایستاد، یک دم ناامید نشد و هر لحظه از «نور» و «امید» گفت. او هرگز از رنگ سیاه در نقاشی‌هایش استفاده نکرد.

ایران امروز نمرد ... «ایران باید زنده بماند!» (اشاره به آخرین جمله هنرمند پس از مرخص شدن از بیمارستان) و البته که می‌ماند. او هنوز هم کارهای ناتمام بسیاری دارد که باید انجام دهد. از راه‌اندازی موزه تا نقاشی‌هایی که هرگز نکشید. در این روزگار تلخ کرونا و سال‌های پایانی عمر، خصوصا از زمانی که ناامید از راه‌اندازی موزه‌ای بود که سال‌ها آرزو راه‌اندازی‌اش را داشت، درّودی تا جان در بدن داشت، یک لحظه هم قلمو را کنار نگذاشت و روی بوم‌های سفید نقاشی کرد و نقاشی کرد. می‌گفت، «به‌جای مجوز موزه، مجوز ورود به عرش را گرفته‌ام!».

امشب او شاید برای خودش یک نقاشی دیگر بکشد. شبی که مادرش را به خاک سپرد هم همین کار را کرد. «آری، من شبی که مادرم را به خاک سپردم، پشت سه‌پایه نقاشی‌ام قرار گرفتم و تا صبح نقاشی کردم. این، سوگواری من و ادای احترام برای مادری بود که با تمام عشق و وجودم دوستش می‌داشتم. من درد جدایی از مادرم را با نقاشی تقسیم کردم و در لایه‌های ضخیم رنگ‌ها گنجاندم. در باور من نخست باید واقعیت مرگ را پذیرفت تا درد جدایی را تاب آورد».

دلیل مرگش در صبح پاییزی هفتم آبان‌ماه ۱۴۰۰ ایست قلبی به ایسنا اعلام شد؛ اما واقعیت این است که ایران درّودی از همان سه ماه قبل که به ویروس کرونا مبتلا شد، دیگر سرپا نشد. در همان روزهای شهریورماه که تولد ۸۵ سالگی‌اش را جشن می‌گرفتند، او در خانه و بعدها در بیمارستان با این ویروس مهلک دست‌وپنجه نرم می‌کرد و امیدوارانه در فکر بازگشت بود. چنانکه پس از مرخص شدن از بیمارستان با همان کلام قاطع و امیدوارانه همیشگی‌اش نوشت، «توانستم بار دیگر مرگ را شکست دهم».

با چنین مختصاتی از یک زن هنرمند و عاشق، نمی‌توان تصور کرد که از زندگی و دشواری‌هایش خسته بود، شاید عشق به نور، در نهایت او را به این پیوند راضی کرد و به نور هم پیوست.

هدف اصلی‌اش چه در نقاشی و چه در زندگی رسیدن به «نور» بود؛ می‌گفت: «نور در همه‌‌جا حضور دارد. مهم این است که ما آن را در کجا جست‌وجو می‌کنیم یا در کجا می‌یابیم؟» این نوع نگاه درّودی برخاسته از عرفان ما بود. او به مرحله‌ای از زندگی‌ رسیده‌ بود که می‌دانست هیچ نمی‌داند!

درّودی حتی زمانی که به بیماری سرطان مبتلا شد از آن به‌عنوان معجزه زندگی‌اش یاد کرد؛ معجزه‌ای که به او زنده بودن را یادآوری و هر ثانیه از زندگی‌اش را لبریز از عشق کرد.

او به خانواده‌ای مرفه تعلق داشت، تحصیلاتش را در بهترین دانشگاه‌های دنیا گذرانده و سپس به «ایران»، بازگشته بود. به نامش افتخار می‌کرد چون یادآور کشورش بود؛ کشوری که تا آخرین لحظه به آن عشق می‌ورزید و اصلا به ایران بازگشته‌ بود تا در خاک ایران بمیرد؛ «در طول زندگی‌ام بارها ثابت کرده‌ام که تا چه اندازه ایران‌زمین، تاریخ پرشکوه آن و هموطنانم را دوست دارم. من عاشق به دنیا آمدم و عشقم به ایران و تاریخ پرشکوه آن را همواره صادقانه ابراز کرده‌ام».

و در جایی دیگر گفته بود: «اسم من ایران است و با انتخاب این نام وظیفه بزرگی را به من محول کرده‌اند. به‌عنوان یک ایرانی، عشقم را با ملت ایران تقسیم می‌کنم و آن چیزی را که از هنر و آفرینش می‌دانم، به هموطنانم می‌گویم».

بر این باور بود که اگر در کشوری مثل فرانسه به دنیا می‌آمد، قطعا این آدم نمی‌شد. ۶۰ سال در فرانسه زندگی کرده بود؛ اما همچنان یکی از افتخارات زندگی‌اش را به دنیا آمدن در ایران می‌دانست.

«ثروت» برای ایران درّودی مأمنی برای پناه بردن به خوشی‌های زندگی و دوری از معنویات نبود. او راز موفقیتش را در چند کلام به اختصار چنین تعریف کرده بود، «پدربزرگم یکی از ثروتمندترین مردان ایران بود و زمانی که من ۱۴ساله بودم او ورشکست شد و خودکشی کرد. این مساله نگاه من به مسائل مالی را مشخص کرد و فهمیدم که ثروت اقتدار و توانایی می‌آورد؛ اما بدبختی زیادی هم می‌آورد. آدم‌ها از ابزاری به نام ثروت برای خود یک جهنم می‌سازند. وقتی شما نگاه خود را به ثروت متعادل کنید، زندگی خود را به تعادل می‌رسانید».

بانوی هنرمند ایران‌زمین تا آخرین روزهای عمر نگران مردم کشورش بود. برای او تنهایی، ضرروتی بود که خلق نقاشی‌هایش را رقم می‌زد. اصلا در تنهایی بود که به خلسه می‌رفت و نقاشی می‌کشید و می‌نوشت. با این همه این‌بار در روزگار تنهایی‌اش سخت دل‌نگران یکایک هموطنانش بود؛ نگران پرستاران و پزشکانی که جان بر کف به کمک بیماران کرونایی شتافتند یا کسانی که در گرانی سرسام‌آور مجبور بودند برای به‌دست آوردن لقمه نانی از منزل خارج شوند. با این همه نگاهش به کرونا هم از جنس دیگری بود؛ «این ویروس کوچک درس بزرگی به ما داد تا بدانیم ما انسان‌های این کره زمین چه در کوتاه‌ترین فاصله یا در دورترین، به هم پیوسته‌ایم».

ایران درّودی خودش را از خوشبخت‌ترین انسان‌ها می‌دانست و از هر لحظه‌ی زندگی‌اش لذت می‌برد. وقتی وارد آتلیه‌ نقاشی‌ می‌شد دنیا و مسائل مربوط به آن را پشت در می‌گذاشت و وارد جهان دیگری می‌شد که با جهان ماورا و باورهایش سروکار داشت. ایمانش آنقدر زیاد بود که از هیچ‌چیز در زندگی نمی‌ترسید، حتی از مرگ. پیش‌بینی می‌کرد، «مرگِ باشکوهی» خواهد داشت و درباره آن چنین می‌گفت: «باشکوه زندگی کردم، عاشقانه دیدم و از مشکلات زندگی گذشتم. من برای همه لحظاتم لذت بردم و قدر زندگی را لحظه به لحظه می‌دانم. در این سن تا شش صبح نقاشی می‌کنم و همچنان می‌نویسم و از شما هم خواهش می‌کنم همانند من زندگی را پر از عشق و امید ببینید».


نام:
ایمیل:
* نظر: