بامداد جنوب- داودعلیزاده:
«راهنمای
مردن با گیاهان دارویی» از جمله رمانهای خوشاقبال و موردتوجه مخاطبان و منتقدین
در سال اخیر بوده است. بهطوریکه تا بخش نهایی جایزه ادبی «احمد محمود» نیز پیش
رفته بود و در این مدت به چاپ دهم نیز رسیده است. این کتاب اولین رمان منتشرشده «عطیه
عطارزاده» است. وی پیش از این کتاب مجموعه اشعار خود بهنام «اسب را در نیمه دیگرت
برمان» را در سال 94 در انتشارات چشمه منتشر کرده بود.
راهنمای مردن
با گیاهان دارویی در بیستوسه پرده (برای فصلبندی کتاب از عنوان پرده استفادهشده
است) به روایت زندگی دختر نابینایی میپردازد که گویا به همراه مادرش سعی در فتح جهان
دارد؛ چراکه معتقدند: «با دانستن ابعاد دقیق هر چیز میتوان آن را فتح کرد.» (عطارزاده:
۱۱)
البته جهان آنها
محدود به خانهای حیاطدار و کوچک در دروازه دولت تهران است که پس از نابینایی دختر
در سن پنجسالگی و متارکه پدر از خوی به آنجا کوچ کردهاند. جهانی ایزوله، بهدور از
هر آشنا و فامیلی… آنها تنها با سیدنامی ارتباط دارند
که برایشان ماهیانه گیاهان دارویی میآورد تا در زیرزمین خانه عطاری کنند و ماه بعد
دستساختههایشان را ببرد برای فروش. دلیل نابینایی دختر فرورفتن بوته گل عاقرقرحا
(داوودی وحشی) در چشمانش است و همه عمر در انتظار آمدن روزی است که پدرش بیاید و او
را برای درمان به برلین ببرد!
سالها برنامه
منظم روزانهشان صبح درس خواندن و عصرها کار کردن در زیرزمین خانه است. برای دخترک
جز مادرش معلمی وجود ندارد و جز کتابخانهای که تصور میکند قلب خانهشان است منبع
دانشی در دسترس نیست. تمام درک دخترک از جهان عصاره جهانبینی مادر؛ آمیخته به کتابهایی
خاص است؛ از جمله کتابهای بوعلی سینا، سردار حسین و مادام بواری.
مادر برای شناخت
او از محیط خانه همیشه دستش را میگیرد و تمام جزئیات را برایش توضیح میدهد. دخترک
در پیله خودش خوشبخت است تا آنکه پدربزرگ فوت میکند و آنها به کاشان میروند.
این آغازی است
بر آگاهی دختر از جهان خارج و پس از بازگشت از سفر اعتراف میکند که «در خانه همهچیز
سرجایش هست و فقط این جای ماست که در جهان کمی و فقط کمی عوضشده است.»(همان: ۶۰)
جهان ساخته و
پرداخته مادر یکباره مبدل به جهنمی میشود که آفریننده خود را به کام میکشد. پیش
از کاشان، این مادر است که مختصات هر چیزی را به دخترک گفته است و دخترک بیچونوچرا
آن را بهعنوان حکمی ازلی و ابدی پذیرفته است. سفری کوتاه که به سیر و سلوکی
هولناک مبدل میشود. مادر پس از کاشان در چشم دخترک و مخاطب دیگر آن زن فداکاری
نیست که همه عمر بهپای تنها دخترک نابینایش ساخته و سوخته است. دخترک هم دیگر آن
دختر رام و خوشبخت نیست که با کشف تعداد قدم زدنهای کف حیاط حس میکرد آن را فتح
کرده است. سفر به کاشان همه ایکاشهای مادر و دختر را از نهانشان به رو میکشاند.
شاید یکی از بهترین مصداقهایی که میتوان برای این حالت مادر و دختر بیان کرد.
توصیف استعارهواری است که «موراکامی» در کتاب «کافکا در کرانه» دارد.
«و توفان که فرونشست،
یادت نمیآید چی به سرت آمد و چطور زنده ماندهای. در حقیقت حتی مطمئن نخواهیشد که
توفان واقعا به سر رسیده؛ اما یکچیز مشخص است. از توفان که درآمدی، دیگر همان آدمی
نخواهی بود که به توفان پا نهاده بودی!» (موراکامی،23:1396)
سفر به کاشان
توفانی است که از سر شخصیتها گذشته است و
نقطه عطف داستان محسوب میشود. عطارزاده با سفر کاشان، رمان را به دو قسمت
تقسیم کرده است. در بخش اول شخصیتها را معرفی میکند و جهان آنها را طوری ترسیم میکند
که خواننده به تمام زوایای آن احاطه داشته باشد. نقطه عطف داستان رخ میدهد و پسازآن
عطارزاده جهانی را ویران میکند که در مقابل چشم مخاطب ساخته و پرداخته بود.
دخترکی که با محدودیت در انزوای خود بالیده و شخصیت
تحسینبرانگیزی معرفیشده است در بخش دوم به شخصیتی مخوف و غیرقابلکنترل مبدل میشود.
مادر فداکار و دلسوز بخش اول به زنی مستأصل مبدل میشود که آهسته و پیوسته روبهزوال
است. در راهنمای مردن با گیاهان دارویی مخاطب با یک ایده هولناک روبهروست که به
طرز شگفتانگیزی بیانشده است. اسطورهسازی و اسطورهشکنی نامتعارف در بستر رمانی که
در بسیاری از موارد دست به ساختارشکنی زده است.
این کتاب در نگاه
اول بسیاری از مشخصههای جلب مخاطب را دارد. نامی اغواگر، راوی غیرمعمول و قصهای مرموز!
در بخش اول راوی نابینا از طریق آشناییزدایی از محیط پیرامون خود، جهان دیگری را به
خواننده نشان میدهد و در این کار موفق است؛ هرچند بهوقت مطالعه برای مخاطب فضاهای
آشنای دیگری نیز تداعی میشود. سکانسهایی از فیلم «بید مجنون» مجید مجیدی و نوعی همآوایی
رمان با این فیلم... برای مثال معماری
خانه یوسف و خانه دخترک شبیه بههم هستند، بعضی دیالوگها و بهخصوص نامه مرتضی به
یوسف در فیلم را میتوان در متن رمان بازخوانی کرد. در فیلم همسر یوسف برای قهر به
کاشان میرود و در رمان دخترک برای قهر درخواست رفتن به کاشان دارد. لحظه بینایی یوسف
در فیلم مواجه او با پنجره اتاق بیمارستان است و دختر رمان نیز در توصیف وقت بینایی
با پنجره چالش دارد. در فیلم یوسف برای عمل به فرانسه میرود و در بیمارستانی عمل میشود
که فضای سبز دراماتیکی دارد. در رمان نیز دخترک برای عمل به برلین میرود و اتفاقا
توصیف او از حوالی برلین بعد از بینایی شباهت بسیاری به مکانهای مورد اشاره در فیلم
دارد.
البته به این مؤلفهها
باید کمی از «الایام» طه حسین و رمان «کوری» ساراماگو، «بوف کور»، کمی شعر فروغ هم
اضافه کرد. هر رمانی بدون شک ترکیبی از آثار دیگر در دل خود دارد و این رمان هم استثنا
نیست.
عطارزاده در این رمان منطق روایی دخترکی نابینا را
تقریبا خوب از آب درآورده است؛ هرچند این منطق گاهی از قاعده خودش خارجشده که قابلاغماض
است.
سبک سیال ذهن این
رمان همان سبک بدوی و ابتدایی است که معمولا در رمانهای اولیه نویسندگان میتوان دید
و مثال بارزش زمانهایی است که راوی دل به قصهگویی میبندد و سبک را مثل قبل در کنترل
ندارد. بهخصوص هر چه به آخر رمان نزدیکتر میشویم، این مساله بیشتر به چشم میآید.
از نکتههای قابلبحث
غیرقابلباور بودن بعضی موارد در رمان است. گویی در طراحی و مهندسی رمان، این
زوایا با هم تطبیق دادهنشده است. مثلا مادری که تمام عمر کارش گیاهان دارویی است؛
اما نشئگی تریاک را با تسکین شیرینبیان از هم تشخیص نمیدهد و البته که این مورد با
طعم و مزه متفاوت است. اینکه دخترک در ۵ سالگی نابینا شده است؛ اما درکش از رنگها
الکن است. اینکه درکی از رنگ طلایی روی جلد کتاب دارد؛ اما رنگ استیل چاقو را نمیفهمد.
اینکه چطور دو نفر اینهمه مدت از خانه خارج نمیشوند؛ اما همچنان خوراک دارند. تنها
در جایی از رمان سید برایشان یک کیسه برنج میآورد که در منطق تغذیه شخصیتها نمیگنجد
و مواردی از این دست...
مخاطب در این رمان
با دو بعد مواجه است. یا باید بپذیرد که رمان خاطرات گذشته دخترکی است که بیناییاش
را بهدست آورده است؛ بنابراین توصیف ریز و جزیی صحنههای بیمارستان و البته نقاشیها… باورپذیر
میشود یا اینکه بپذیرد دخترک نابینای ابدی است که در این صورت توصیفات جزییات
مذکور با منطق نابینایی ابدی دخترک در تضاد است.
مخاطب از این
تضاد غیرقابلپذیرش که بگذرد، در جایجای رمان مفاهیم متضاد بسیاری را میبیند که بهصورت
ماهرانهای در تاروپود هم تنیده شدهاند و تلفیقی جذاب را به نمایش میگذارد.
مفاهیم متضادی چون شهامت و ترس، امید و یاس، تیرگی و روشنایی فضا، بینایی و
نابینایی و...
به طور مثال راوی امید آمدن پدر و بینایی را
دارد و در عین حال در جهان دگرگون خود وقتی به یأس دچار شده است در عباراتی ساده
اینگونه یأس و پوچی را نشان میدهد: «چه اهمیت دارد اگر به گلدانها آب ندهم. وقتی
اینهمه جنگل در دنیاست. چه اهمیت دارد اگر همهشان خشک شوند. چه اهمیت دارد روغنها
بیشازاندازه قل بخوردند. پمادها در قوطی فاسد شوند. کتابها خوانده نشوند. چه اهمیت
دارد اگر بمیرم بهجز مادر و سید کسی متوجه نبودم نخواهد شد.» (همان: ۶۴)
رمان راهنمای مردن... روایت دوباره دیدن جهان از
طریق حواسی غیر از بینایی است. آن هم توسط راوی نابینایی که حتی سادهترین پدیدهها
را نیز از طریق منطق خودش بازتعریف میکند تا جایی که او برای تداعی رنگ سرخ به حس
چشایی پناه میبرد.
«گاهی انگشتم را
که خون آمده میمکم و سعی میکنم طعم شورش را به رنگ سرخ ربط بدهم. خون شور است. گل
سرخ شور است. گوجهفرنگی تهمزهای از ترشی و شوری دارد زرشکترش و شور است. پس شاید
بشود گفت شوری سرخ است.» (همان: ۵)
از موارد
برجسته رمان، حضور شخصیتهای تخیلی است. بهخصوص ابوعلی سینا که در کسوت شخصیتی
برخواسته از پندار دخترک در قصه نقش دارد. شخصیتی جاندار و باورپذیر که از یکسو
دست در تعالیم بوعلی سینا دارد و دست دیگرش در دست دخترکی توهمزده است. حضور این
شخصیت در بخش دوم رمان جان میگیرد و از مولفههای موفق رمان محسوب میشود.
«شیخ میگوید:
هر انسان دور خودش جهانی دارد؛ جهانی که رنگ و بو و حتی کلمات خاص خودش را دارد و هر
فرد آن را با خودش اینطرف و آنطرف میبرد. هنگامیکه آدمها از کنار یکدیگر عبور
میکنند یا به همفکر میکنند و یا با یکدیگر حرف میزنند، این جهانها در هم فرو میروند
و مشترکاتی پیدا میشوند. دلیل تفاوت جملات و افکار آدمها تفاوت همین جهانهاست.»
(همان: ۸۵)
منابع
عطارزاده،
عطیه،(1396) راهنمایی مردن با گیاهان دارویی، نشر چشمه
موراکامی،
هاروکی(1396) کافکا در کرانه، مترجم مهدی غبرایی، نشر نیلوفر