
بامداد جنوب- الهام بهروزی:
«پیرزن مُنگ مُنگو» سالها پیش در هفتهنامه «آیینه جنوب» توانست مسائل و مشکلات روز جامعه را به زبان شیرین طنز به تصویر بکشد و انیس و مونس مردمان جنوب شود و با آنها همزاد پنداری کند. مردمانی که همواره به قناعتپیشگی و سختکوشی ستوده شدهاند اما ایکاش آنها هیچگاه به این دو صفت ستوده شده، رضایت نمیدادند تا شاهد این همه محرومیت در این منطقه نباشیم... شاید مهدی جهانبخشان هم آن سالها به این میاندیشید که به خلق این شخصیت طناز روی آورد. شخصیتی که خیلی زود محبوب شد و قصههای آن نقل محافل بوشهریهای شد؛ حتی آنهایی که در خارج از استان و کشور زندگی میکردند، پیرزن منگ منگو را میشناختند و دنبال میکردند.
مهدی جهانبخشان متولد 1335 در بوشهر است. او پس از اخذ دیپلمش در رشته طبیعی از مدرسه سعادت به سربازی میرود و پس از اتمام دوران خدمتش راهی بردخون میشود و در کسوت معلمی به امر آموزش میپردازد. البته جهانبخشان در سالهای نوجوانی مزه بازیگری تئاتر را میچشد و آرمانهای تحولخواه خود در این هنر دنبال میکند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی سعی میکند شکل مطلوبتری به این فعالیت دهد و افزون بر ساخت چند فیلم کوتاه، به ایفای نقش در چند فیلم تلویزیونی و سینمایی میپردازد که البته عمده فعالیت بازیگری وی در این عرصه برمیگردد به یکی دو دهه اخیر که با احسان عبدیپور و سیدرضا صافی دو فیلمساز و سینماگر چیرهدست هماستانی همراه میشود و در فیلمهایی چون «توماج»، «قصههای عباس و یونس»، «پینوکیو، عموسردار و رئیسعلی» و... به ایفای نقش میپردازد اما آنچه که روح ناشکیبش را آرام میکند، بازیگری یا معلمی نیست، بلکه طنز است؛ طنزی که همچون آینهای منعکسکننده دردها و نواقص جامعه پیرامونیاش به زبانی شیرین است. او با استفاده از لهجه شیرین بوشهری پیشتاز طنزپردازی لهجهدار در کشور میشود و شخصیتهایی چون «پیرزن منگ منگو»، «باقر خودرو قباکلکیانی»، «پیرزن دات کمپه» و... را میآفریند تا افزون بر نشاندن لبخندی بر لب مخاطبش، نگاه مسوولان و متولیان امر را به سوی دردهایی که در این جامعه بهصورت خاموش نبض زندگی مردم را در دست گرفته، جذب کند.
گفتوگویی را با مهدی جهانبخشان صورت دادیم که این گفتوگو در فضای دنج و دیدنی گالری آریادخت (دختر وی) در جوار خلیج فارس انجام شد. شما را به خواندن آن دعوت میکنیم.
از آنجاییکه شما شغل دیگری دارید چطور شد که در فعالیتهای ادبیتان ژانر کمدی و طنز را پسندید؟
مقوله دبیری و نویسندگی من جدا از هم هستند و همدیگر را نفی نمیکنند. با توجه به اینکه پدر شوخطبعی داشتم از همان زمان دریافتم که میبایست به جهان نگاهی طنزآمیز داشته باشم. از اینرو به طنز گرایش یافتم، بهگونهای که در بُغرنجترین حالت، شروع به نوشتن طنز میکنم. البته امروز بیشتر در فضای مجازی مینویسم، این در حالی است که پیشتر در مطبوعات مینوشتم؛ هرچند الان هم ستون طنزی بهنام «پیرزن دات کمپه» را در هفتهنامه «پیغام» مینویسم. ماجرای طنزنویسیام از این قرار است: وقتی که هفتهنامه «آیینه جنوب» پس از انقلاب برای اولین بار در بوشهر منتشر شد من با دیده تردید به آن نگاه میکردم. با خودم میگفتم شاید این هفتهنامه هم بهجایی وابسته باشد.
بعدها استاد صغیری را در محل کارم دیدم. به ایشان گفتم که طنزی دارم به نام «پیرزن مُنگ مُنگو» که با لهجه بوشهری به تحریر درآمده و مسائل و مشکلات روزمره مردم در آن گنجانده شده؛ مشکلات و مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که با دیدی انتقادی به آنها نگاه شده است. از ایشان خواستم که این مطلب را چاپ کند استاد هم مطالب مرا گرفت و با مقدمهای که بر آن نوشته بودم، در این هفتهنامه چاپ کرد، این طنز در شمارههای بعدی هم به نام ایشان یعنی همان «ایرج» چاپ شد تا اینکه استاد صغیری از هفتهنامه رفتند و با رفتن وی، ستون «پیرزن مُنگ مُنگو» که بسیار هم مورد استقبال قرارگرفته بود، بلاتکلیف ماند تا اینکه آقای دادفر مرا به دفترش دعوت کرد. من هم رفتم، اما همچنان با دیده تردید به این هفتهنامه مینگریستم. خلاصه او در این دیدار به من گفت که این ستون در بین مخاطبان بسیار مورد استقبال قرارگرفته و ما نمیخواهیم که تعطیل شود و از شما میخواهیم که همکاری خود را با ما ادامه بدهید. من هم شروع کردم به نوشتن. تا دو یا سه سالی کسی نمیدانست که نویسنده این ستون کیست، چون بدون نام چاپ میشد! اما هویت من در یک جلسه شعرخوانی از سوی آقای قیصیزاده که برای نشریهاش طنز «باقر خودرو قباکلکیانی» را به نام مستعار «م. بازیار» مینوشتم، افشا شد.
در خصوص ستون طنز «باقر خودرو قباکلکیانی» هم بگویم که ما در تاریخ ادبیات خودمان شخص مبارز و آزادهای به نام ناصرخسرو قبادیانی داریم. این انسان آزاده و شاعر کمنظیر که وابسته به دربار هم نبود، کتابی دارد به نام سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی که من آن را تغییر دادهام به نام «باقر خودرو قُبا کُلکیانی» که مُلهم از همان سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی بود. موضوع قصه هم این بود که کتابی از زیر خاک پیدا شده و روایتش هم پیرامون شخصی به نام باقر خودرو منو است که شروع به گفتن خاطراتش میکند. زبانش هم آرکائیک بود. چیزی شبیه نثر سعدی که بازتابدهنده مشکلات و مسائل سیاسی و اجتماعی منطقهای، استانی و کشوری در قالب طنز بود. پس از آن چند باری هم مطالب طنزی در هفتهنامه پیام عسلویه نوشتم و اینک برای هفتهنامه پیغام ستون طنز «پیرزن دات کمپه» را مینویسم. البته عمده فعالیت من الان در فضای مجازی و در شبکههای اجتماعی مثل اینستاگرام و تلگرام رقم میخورد که مخاطبان فراوانی هم دارد.
از بین شخصیتهایی که شما خلق کردهاید «پیرزن مُنگ مُنگو» توانست از استقبال گستردهتر میان مخاطبان برخوردار شود. این شخصیت را بر اساس چه معیاری و یا چه کاراکتر حقیقی خلق کردهاید؟ هدفتان از نگاشتن آن چه بود؟
خب طبیعی است که گفتار پیرزنها بسیار شیرین و دلنشین است. من در این طنز میخواستم یک نوع مادر سالاری را به نمایش بگذارم! چون زن در جامعه ما کمتر بهحساب میآید. قصد من این بود که یک زن عامی با قدرت انتقادی برجسته، مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را با زبان طنز به تصویر بکشد. پیرزن بیسوادی که قدرت تحلیل مسائل را بسیار خوب میدانست. خوشبختانه این ستون با استقبال خوبی روبهرو شده بود؛ آن زمان فضاهای مجازی به این صورت نبود که همه به آن دسترسی داشته باشند یا هفتهنامهها یا روزنامهها را بتوان از طریق آن مطالعه کرد، از اینرو هفتهنامه آینه جنوب را میفرستادند شیراز و... و بوشهریهای مقیم شیراز و یا مقیم تهران، آخر هفتهها دور هم مینشستند و حکایتهای «پیرزن منگمنگو» را برای هم میخواندند. حتی بریدههای این ستون طنز را جمع میکردند و برای بوشهریهای مقیم امریکا و اروپا میفرستادند و بسیار مورد استقبال قرار میگرفت.
نوشتن آن به لهجه بوشهری هم به این دلیل بود تا از این طریق این لهجه شیرین را حفظ و به نسل نو معرفی کنم، بنابراین ضمن اینکه مطالبهگری انتقادی در این نوشتار موج میزد، گوشه چشمی هم به واژگان و فرهنگ بومی بوشهر داشتم! چون زبان و لهجه ما بهنوعی هویت ماست. پس چرا باید آن را نادیده گرفت و کماهمیت جلوه داد؟! متاسفانه عدهای بر این عقیدهاند که اگر ما بوشهریها به لهجه و گویش مثلا تهرانی حرف بزنیم، بوشهر پیشرفت خواهد کرد! این استدلال از اساس مخدوش است. آیا صادق چوبک، شریفیان، نجف دریابندری و ایرج صغیری به این گویش و زبان حرف نمیزدند؟ آنها انسانهای بزرگی بودند و هستند (به گونهای که پیشرفت کرده و جهانی نیز شدهاند). البته باید بگویم که این پیرزن را من از شخصیت خاصی نگرفتم اما گاهی برخی از کنشها و رفتارهای او را از مادرم الهام میگرفتم.
آیا به آن اهدافی که در نوشتار طنز به دنبالش بودید و میخواستید که با یک دید انتقادی به اجتماع خودتان تلنگر بزنید، رسیدید؟ بالاخره اشاره به بعضی از موضوعات همانند مسائل سیاسی ممکن است راه رفتن به روی لبه تیغ باشد! آیا در این زمینه با محدودیتها و ممنوعیتهایی روبهرو نشدید؟
طنز بهمثابه یک شمشیر است در دست یک طنزنویس. منتها نباید بیجا و بیموقع آن را به کار برد! از آنطرف ما نباید انتظار داشته باشیم که طنز در جامعه انقلابی به پا کند. طنز یک حرکت صلحآمیز است! مطالب و مسائل بسیار ثقیل و خشک را با طنازیهای آگاهانه بیان کردن، میتواند بازخوردهای قابلتوجهی در میان مخاطبان و حتی مسوولان داشته باشد. طنزپرداز باید صبور باشد، چراکه طنز بهصورت تدریجی و بهمرور اثر خود را خواهد گذاشت. من از سال ۷۴ تا به امروز در حال نگارش مداوم هستم. هیچگاه هم مشکلی به خاطر طنزهامی برایم پیش نیامده است؛ چون بجا و اصولی نوشتهام.
بهتازگی شاهد بعضی از طنزهایی هستیم که گیرایی و محتوای قوی و محکمی ندارد، بیشتر لودگی است تا طنز، نظر شما راجع به این نوع طنزها چیست؟
شما میتوانید از طریق هجو، هزل و... فردی را که به آن نقد دارید، بکوبید. طنز انواع مختلفی دارد ولی چرا از این هنر والا در این راههای حقیر استفاده کنیم؟! طنز همانطور که پیش از این هم گفتم یک شمشیر است که باید با احتیاط و بجا به کار گرفته شود، چراکه طنز انتقادی بهمنظور از بین بردن کاستیها و نواقص و نه تخریب شخصیتها بهکار میرود. حتی گاهی اوقات میشود با طنز از کار خوب یک شخص تعریف و تمجید کرد.
متاسفانه الان برخی از طنزپردازهای قوی و مهم ما یا منزویشدهاند و یا بیشتر در فضای مجازی فعالیت میکنند و کمتر در نشریات رسمی مینویسند. به نظر شما دلیل این مهم چیست؟
ببینید ضرورتهای اجتماعی اقتضا میکند که بعضی از تغییرات را بپذیریم. اگر نویسنده دیروز بیشتر در رسانههایی همچون نشریات و جراید مینوشته، دلیلی نمیشود که تا ابد به همین منوال پیش برود. امروزه، نویسندگان اگر در فضاهای مجازی مینویسند به خاطر این است که بازخورد بیشتری دارد و مطالبشان بیشتر دیده میشود. یک زمانی روزنامههایی مثل کیهان و اطلاعات تیراژهای میلیونی داشتند اما امروزه چطور؟! بالاخره زمانه اقتضا میکند و سلیقهها در حال بهروز شدن است و نمیتوان برای ذوق و سلیقه مخاطب تا ابد یک نوع رسانه را انتخاب کرد. البته این به عوامل متعددی همانند سانسور و یا زندگیهای فستفودی هم بستگی دارد.
با توجه به اینکه جامعه ما روزبهروز به سمت افسردگی و خمودگی پیش میرود، هنری مانند طنز چطور میتواند در برگرداندن نشاط اجتماعی به مردم کارساز ظاهر شود؟
این افسردگی که شما عنوان کردید در اوایل انقلاب وجود نداشت. آنقدر نشاط در جامعه بود که جوانها جانشان را برای کشورشان و آرمانهایشان میدادند. پس از آن در دوره سازندگی با همه محاسنی که میتوان برایش برشمرد در یکروندی، پولدارها پولدارتر شدند و فقیرها فقیرتر! خب این موضوع افسردگی به همراه میآورد اما در دوره اصلاحات و ریاستجمهوری آقای خاتمی، نشاط اجتماعی اوج گرفت و عملا به یک تعادل رسید. خشم و عصبانیتهای خیابانی کمتر دیده میشد یا لااقل به این مقیاسی که الان شاهد آن هستیم، نبود. فراموش نکنیم طنز رسالت نجاتدهندگی ندارد! بلکه بیشتر تلطیف کننده فضاست! و در شرایط امروزی هم فقط میتواند فضا را تلطیف کند.
جایگاه طنز را در نشریات و جراید استان بوشهر چطور میبینید؟
بوشهر اولین منطقهای در ایران بوده که در آن یک نشریه طنز به نام «طلوع» چاپ میشده، چون مردم سرزمین تفتیده جنوب شوخ و طنازند. در عین حال که در زندگی روزمرهشان بسیار سختکوش هستند اما زندگی را سخت نمیگیرند! «گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع/ سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش» (حافظ). بوشهریها در زمانهای گذشته، شرایط بد اقتصادی و اجتماعی عدیدهای داشتند؛ بنابراین مجبور بودند با طنز و مطایبه و شوخی به سراغ این حجم از گرفتاریها بروند. از اینرو، «آیینه جنوب» یک صفحه و گاهی دو صفحه را به طنز اختصاص میداد! چون در میان آن همه خبرهای خشک و قاطع سیاسی و اجتماعی میطلبید که مطالب ملیح طنز را هم جای داد و استقبال هم میشد. خوشبختانه در بوشهر طنزپردازان بسیار خوبی وجود دارد از جمله حسین شاکر که کارش بسیار قوی است اما مجالی برای ارائه مطالبشان نمییابند یا امید غضنفر که کارش عالی است. متاسفانه هیچگاه وضعیت معیشتی طنزپردازان جدی گرفته نشده، البته خود من هیچگاه در قبال مطالبی که در جراید و نشریات نوشتهام، دستمزدی دریافت نکردم. صرفا از روی عشق و علاقه بوده است اما به نظر من اگر دستمزدی برای طنزپردازان نشریات در نظر گرفته شود، بیشتر میتوان آنها را بهصورت اصولی جذب کرد.
شما در طول فعالیتهای ادبیتان قطعا اهدافی را دنبال کردهاید که میتوان از آن جمله همزادپنداری با مخاطب را نام برد. چقدر توانستهاید در این راه موثر واقع شوید؟
یادم میآید که سالها پیش در فرمانداری بوشهر مسوولی گفت، شما سالها بعد خواهید فهمید که ستون «پیرزن مُنگ مُنگو» چقدر در بیان و حل معضلات شهرستان راهگشا بوده است. یادم میآید شنبهها که نشریه بیرون میآمد، مسوولانی که یک جای کارشان میلنگید، منتظر بودند تا ببینند این بار «پیرزن مُنگ مُنگو» یقه کدامشان را میگیرد. اینجا بود که من احساس کردم کار من تاثیر خودش را دارد میگذارد. به گفته آقای دادفر نوشتن با لهجه محلی در نشریات به زبان طنز اولینبار در کشور و بوشهر اتفاق افتاد! پس از آن در کرمان شروع شد، بعدها در کازرون شخصیت «پیرمرد منگمنگو» متولد شد. خوشحال بودم که در این حوزه پیشرو بودم و البته همیشه سعی کردم در موضوعات سیاسی فراجناحی عمل کنم و همیشه بازگو کننده درد مردم و جامعه باشم، چون معتقدم طنز یک نوع اصلاحات است؛ یک نوع اصلاحات تدریجی که درد مردم را بیان میکند.
شما تجربه بازیگری را هم در کارنامه هنری خود دارید. چطور شد که وارد این عرصه شدید؟
من در زمان قبل از انقلاب تئاتر بازی میکردم. البته در همان زمان سه فیلم کوتاه هم ساختم. آن زمان به دنبال این بودیم که با تئاتر انقلاب بهپا کنیم. از اینرو، تمامی اخبار تئاتر را حتی دو خط هم اگر بود، دنبال میکردیم. خب آرمانمان این بود که میتوانیم بهوسیله تئاتر در جامعه تحول ایجاد کنیم! چون تئاتر هنری مردمی است.
آیا اگر دوباره متولد بشوید باز هم طنزپرداز میشدید؟
[با شنیدن این سوال لبخندی میزند و میگوید] سالها پیش امید غضنفر از من سوال کرد اگر مهدی جهانبخش نبودی، دلت میخواست چه بودی؟ جواب دادم، شاید یکتکه سنگ در بیابان! شاید یکتکه چوب بودم به روی آب یا شاید یک پرنده در آسمان! اما اکنون بسیار خرسندم که در عالم هستی و در کهکشان راه شیری، در منظومه شمسی، در ایران، در بوشهر و مهدی جهانبخش هستم! اگر همه دنیا به من بگویند دلت میخواهد که باشی؟ میگویم همینکه هستم و صدباره هم اگر زاده شوم باز هم طنز خواهم نوشت. بیشک!
در پایان لازم به ذکر است که مهدی جهانبخشانها، حسن شاکرها و... طنزپردازانی است که میکوشند با نگاهی انسانی مصائب جامعه خویش را به تصویر بکشند اما شوربختانه کمتر کسی است که تلخیهای زندگی آنها را دریابد، افرادی که تلخندهای ما را به لبخندی میگشایند اما خود در تنهایی خویش به غمنامههایی میگریند که ناچارند به لبخندی بگذراندش. آنها بدون چشمداشتی مینویسند و دستمزدی دریافت نمیکنند ولی کاش سیاستی تدبیر شود که دستمزدی هم برای طنزپردازان هماستانی تعریف و مجالی برای بالندگیشان ایجاد شود.