داشتم میومدم روزنامه. از کنار این تعویض روغنی علوی رد نشده بودم که یکی مثل گلوله از ماشین پرید بیرون و گفت: آقای.... باید کمک کنی؟ گفتم من؟ گفت: بله، شما. گفتم خیره ایشالله. بنده حقیر فقیر سراپا تقصیر در خدمت هستم، چه کمکی از بنده بر میاد؟ دستور بدید. امیدوارم که اتفاق بدی نیفتاده باشد و همه چی روبهراه باشه.
البته جوری که این بنده خدا از ماشین مبارک پرید بیرون و با کف و سوت تونست من و متوقف کنه و بعدش هم گفت احتیاج به کمک دارم، گفتم بگیر که الان یکی از نزدیکاش تو بیمارستان بستری هست و بخیه خورده و بهش گفتن که اگه پول ندی، مرخصش نمیکنیم.
داشتم فکر میکردم که چطوری سر بدوونمش که اگه پول خواست بگم، ندارم که دیدم سه چهار تا نشریه روی داشبورد ماشینش خودنمایی میکنه، گفتم: روزنامه هم میخونی؟ گفت: والله بچه خبر رو زده بودن، چند تایی هم برام فرستادن.
این و که گفت دیگه شکم به یقین تبدیل شد که حتما یه اتفاق خیلی مهم افتاده که خبرش رو هم یکی از نشریات استانی زده. حالا داشتم فکر میکردم چطوری فرار کنم که یه وقت پول بیشتری نخواد، حتما کار خیلی بزرگتری کرده که من از پسش بر نمیام. از اونجایی که هشتم گروی دهم است، فقط و فقط هاج و واج مونده بودم. از طرفی هم گرسنم بود و کلاً مخم کار نمیکرد.
گفت: آقای... حقیقتش من،
گفتم: ایشالله که مشکل حل میشه، نگران نباش.
گفت: نه مشکلی نیست، البته که هست اما دوستان قول همکاری دادن و یکیشون گفته میخوام ماشینم و بفروشم و یکی گفته....
این و که گفت نیم خیز شدم که دَر بِرَم، گفت: وایسا کارت دارم. گفتم والله من این روزا اصلا اوضاع مالیم خوب نیست، حتی حقوق بچهها رو هم درست و درمون ندادم.
گفت: من میخواستم کمکم کنی، حالا باید چیکار کنم.
وقتی دیدم که خَرِ شیطون اومده پایین و دیگه دنبال پول و پله نیست، دل و زدم به دریا و گفتم حالا امرتون چیه، چه کاری از دستم بر میاد؟
گفت: والله واسه انتخابات دواطلب شدم و میخوام کمکم کنی؟
گفتم: چی؟ داوطلب انتخابات شدی؟ مگه بیکار بودی؟ آبت نبود، نونت نبود؟ حالا تایید صلاحیت شدی یا احراز نشدی؟
گفت: کسی کاری به کار ما نداره، چیکار کردیم؟ نه مشکلی نیست. گفتم: ایشالله در خدمتیم. یه وقت قرار بزار با هم صحبت کنیم. البته پول و پله داری یا نه؟
گفت: والله خودمم و همین پراید. البته گفتم که دوستان قول همکاری دادن.
گفتم: والله با این پراید تا سر برج هم نمیشه رفت، تو چطوری میخوای تا تهرون و بهارستان بری، اول پولش رو جور کن، منم ماشین ندارم بفروشم، بدهکار هم هستم، اما اگه خواستی رای نیاری، یه ندا بده یکی دوجا سخنرانی کنم شب انتخابات از احراز کردنت پشیمون بشن.
بنده خدا همونطوری که از ماشین پیاده شده بود، با سرعت دو برابر سوار و دیگه هم پیداش نشده. اگه دیدینش، سلام من و بهش برسونید و بگید امین بندری منتظرته.