به داستان ایرانی خوش بینم!
کد خبر: ۹۰۱۲
تاریخ انتشار: ۵۳ : ۱۵ - ۲۳ مرداد ۱۳۹۶
مهدی جعفری در گفت‎وگو با بامداد جنوب:

به داستان ایرانی خوش بینم!

داستان‌نویسی یکی از گونه‏های ادبی است که به عقیده برخی از ادبا، در ایران به همت سیدمحمدعلی جمالزاده با انتشار مجموعه داستان «یکی بود، یکی نبود» در سال 1300 پایه‎ریزی شد.
بامدادجنوب- وندیداد امین:
داستان‌نویسی یکی از گونه‏های ادبی است که به عقیده برخی از ادبا، در ایران به همت سیدمحمدعلی جمالزاده با انتشار مجموعه داستان «یکی بود، یکی نبود» در سال 1300 پایه‎ریزی شد. این نویسنده فقید افزون بر این‎که ادبیات معاصر را به ادبیات مشروطه گره زد، راه را برای ظهور نویسندگان چیره‎دستی چون صادق هدایت در عرصه داستان‏نویسی هموار کرد و در قفای آن چهره‏هایی نظیر صادق چوبک، منیرو روانی‎پور، تقی مدرسی، جلال آل‌احمد و... در ادبیات داستانی ظهور کردند و با آثار خود این گونه ادبی را پر و بال دادند اما روند داستان‏نویسی همواره دستخوش تغییراتی بوده است که در این میان، مهدی جعفری، نویسنده صاحب اثر شیرازی در این‎باره معتقد است: «گمان نکنم ادبیات داستانی روند منظم یا مشخصی داشته، هر‌گونه تعریف باعث می‌شود بخشی از فرایند داستان‌نویسی ما از آن بیرون بماند. در اواخر دهه هفتاد همراه با خلق بعضی از بهترین آثار نویسندگان نسل پیش، جریانی قوت گرفت که البته در شعر نمود و حضور پررنگ‌تری داشت و بسیاری از بنیادها و مبانی را بر نمی‌تافت.

 توفیقاتی داشت و سرخوردگی‌هایی. در حال حاضر به‌نظر می‌رسد ادبیات کمی خسته است ولی درمانده نیست و از طرفی هیاهویی هم که گاهی پیرامون اثری می‌شود بیش از واقعیت اثر تولیدی است. جریان غالبی وجود ندارد. بخشی از این آثار، بازتولید شیوه‌هایی از داستان‌گویی است که بارها تجربه شده و پیمودن راه‌‌های هموار و بی‌خطر است. ایرادی ندارند اما تقریبا حرف تازه‌ای هم ندارند. این آثار به‌نوعی نگاهی محافظه‌کارانه به ادبیات دارند. چنین رویکردی لابد در بخش‌های دیگر دنیا هم وجود دارد و در ایران هم سابقه دارد اما جریانی که واقعا باید نقد شود، این جریان است که چیزی نیست جز دم زدن به ساده‌انگاری و ساده‌بینی که الزاما ربطی هم به ساده‌نویسی ندارد. به‌خصوص که اغلب این‌گونه آثار انگاری مخاطب بیشتری هم دارند و سم ادبیات، میانمایگی صرف، این‌گونه آثار هستند که در میانه‌ راه ادبیات پاپیولار و جدی قرار دارند. آثار پاپیولار مدعی چیزی که نیستند هم نیستند اما این دسته آثار بیشتر فریب می‌دهند. رنگ کردن کلاغ است و بس. البته ادبیات تجربی، جست‌وجوگر و پوینده و اندیشمند هم هنوز نفس می‌کشد و چه بسا در همین دهه ثمراتی داده باشد یا بدهد. جریان کاذب دیگری هم وجود دارد که سعی دارد با بهره‌گیری از بعضی از تکنیک‌ها و شگردهای روایی مدرن بازتاب دهنده‌ وجوهی باشد که هیچ نسبتی با ابزارهای مدرنی که به کار می‌گیرد، ندارد. نوعی تناقض، جدا از ضعف‌های تکنیکی، در این آثار وجود دارد و اصولا رمان مدرن نمی‌تواند این‌گونه تفکرات قالبی را تاب آورد. این جریان سخنگوی بعضی از گفتمان‌‌های مرسوم و برتری‌جویانه است و متاسفانه به‌دلیل پروپاگاندایی که دارد، اسم و رسمی هم به هم زده است».

مهدی جعفری متولد ۱۳۵۳ در شیراز است و هم‌اکنون هم در همین شهر ساکن است. وی فعالیت خود را در سال ۱۳۷۷ با چاپ داستانی در ماهنامه عصر پنجشنبه آغاز کرد. در سال ۱۳۸۷ مجموعه‌داستان «تیره‌تر از رنگ شفاف مارمولک‌ها» را به همت نشر «رخشید» منتشر کرد اما رمان «سوار بر اسب مرده» (نشر افق ۱۳۹۳)، توانست موقعیت او را تثبیت و نظرهای موافق فراوانی را به سوی وی جذب کند. رمان بعدی جعفری «پیاده‌روی در ته دنیا» به همت نشر نیماژ در سال 95 بود که در همان سال به چاپ سوم رسید و به‌تازگی رمان «هزارتوی تاریکی» او در نشر نیماژ به چاپ رسیده است. گفت‎وگویی را با این نویسنده مطرح صورت داده‎ایم که در ادامه می‎آید.

مرحوم گلشیری می‌گفت ما تا قبل از انقلاب مشروطه داستان به شکل و محتوای مدرن نداشته‌ایم. آنچه بود بیشتر متل و قصه بود، با این ادعا موافق هستید؟
بعید می‌دانم کسی با این نظر مخالف باشد. البته فراموش نکنیم که بخش بزرگی از ادبیات روایی ما در منظومه‌ها جای می‌گیرد که خودش بحث دیگری است.

یکی از مشخصه‌های داستان‌نویسی عصر جدید تمرکز بر جغرافیا و روانشناسی محیط‌هایی است که در آن ذهن و زبان بومی مولف و حتی خواننده نقش ویژه و محسوسی را ایفا می‌کند، شما این صبغه را چطور پی گرفته‌اید؟
به گمانم بومی‌گرایی الزامی در داستان ندارد. به‎طور قطع حضور و نفوذ فرهنگ، زبان و زیست محیط در بسیاری از آثار قابل پیگیری است به این معنا به گمانم من هم بومی‌نویسم ولی به آن فکر نکرده‌ام اما بومی‌گرایی به معنای خاص آن الزاما به اثر برتری نمی‌دهد. باید دید چه کارکردی دارد و از چه منظری نگریسته می‌شود. البته گاهی این بومی‌گرایی صرفا پس‌زمینه‌ اثر است که ایرادی هم ندارد اما صرف وارد کردن بعضی از باورها، خرافه‌ها، متل‌ها و ضرب‌المثل‌ها و گویش‌ها و چیزهایی‌ از این قبیل به توهم این‌که ما عناصر بومی را وارد داستان‌هایمان کرده‌ایم، فاقد ارزش است.

بسیاری از منتقدان معتقدند که در رمان جهان طبیعی چیزی جز یک نماد برای توصیف کنش‌ها و احوالات درونی کاراکترهای داستان نیست. از این نقطه نظر آیا می‌توان داستان را امتزاج و اتحادی از طبیعت، فراطبیعت و روح تفریدی دانست؟
به گمان من اول این منتقدان باید بگویند منظورشان از جهان طبیعی و نماد چیست؟! به‌نظرم داستان تعریف دوباره‌ رویدادها است در زبان. رویدادِ داستانی در ساده‌ترین شکل ترکیبی است از کنش و ادراک (ادراک شخصیت یا راوی) و سپس احساس و اندیشه‌ (اندیشه‌‌ راوی یا شخصیت) البته این‌طور که من گفتم گویی اینها قطعاتی هستند که به‌هم ‌می‌چسبند. در واقع توامان هستند و بر هم موثر، مثلا نوع ادراک و دامنه‌ آن تحت تاثیر احساسات است و به‌عکس و از شخصیت طوری حرف زدم که گویی در خارج از این دایره واقعا چیزی به اسم شخصیت است و اینها بر او یا در او حضور دارند یا تاثیر می‌گذارند. در واقع باید گفت بخشی از این رویداد همان چیزی است که می‌توان از آن به شخصیت تعبیر کرد. آنچه رویدادهای زبانی را به هم پیوند می‌دهد، منطق درونی اثر است، ساده‌ترین و متداول‌ترین و شاید قدیمی‌ترین منطق درونی همان علیت است اما منطق درونی صرفا و الزاما علیت نیست. داستان‌ها (حداقل داستان‌های خوب) پیگیری شیوه‌های متعدد بازنمایی یا کشف و یا برساختن امکانات فرضی است که محور آنها انسان است یا افشای شکست این شیوه‌ها برای بازنمایی یا کشف یا برساختن امکانات فرضی. کنش‌ها و احوالات درونی هم صرفا به‌عنوان بخشی از رویدادهای داستانی قابل فهم هستند و به‎طور قطع ماوراءالطبیعه نقشی در این میان ندارد اما اندیشه‌ها همیشه نقش دارند.

رمان «پیاده‌روی در ته دنیا» در حدود یک‌سال به چاپ سوم رسید، آیا این امر فی‌نفسه یک توفیق است؟ به سخن دیگر صرفا اصالت با تعداد بیشتر نشر است یا عوامل دیگری هم بر آن مترتب است؟
فی‌نفسه نشانگر چیزی نیست. البته چاپ‌های متعدد یک اثر برای مولفش و ناشر یک توفیق است اما سطح کیفی اثر و تیراژ اثر دو مقوله‌ جدا هستند. ممکن است اثری نسبتا پرفروش کار خوبی باشد یا نباشد و البته به همان اندازه اثری مهجور کار خوبی باشد یا نباشد.

آیا به عقیده‌ شما بر هر داستانی (رمانی) می‌توان اصول بنیادین مشترکی برشمرد؟ مثلا شگرد ایجاد تعلیق مکرر یا چرخش‌های سنجیده از نظر زمانی‌–‌مکانی را می‌توان به هر داستانی تسری داد؟
روایت‌پژوهی به‌دنبال دست‌یافتن به نظریه‌هایی فراگیر است اما در عمل همیشه چیزهایی است که در اثری برجسته است و به شکل خلاقانه نمود پیدا می‌کند و به‌طور قطع چیزهایی است که کمرنگ می‌شود یا محو می‌شود. مگر این‌که اثر چیزی جز بازتولید و تکرار نباشد. البته همیشه نکات مشترکی است، بسته به سبک نویسنده که می‌توان آن‌ها را در برخی از نظریه‌ها یا برخی از آثار پیشین بازیافت و در این مسیر تکنیک‌هایی هم وجود دارد که کمتر قابل تغییر هستند و اتفاقا استفاده‌ بد یا نداشتن مهارت کافی در به‌کار گیری آنها به‎طور قطع به معنای ضعف تالیف است. نکته‌ مهم این است که بتوان مبانی، تعاریف و تاکیدهای هر اثر را از دل خود آن اثر بیرون کشید و سپس بررسی کرد که آیا توانسته از عهده برآید یا نه. البته این فقط بخشی از اثر است. فهم و مواجهه با هر اثر هنری چیزی بیش از تحلیل آن است.

از یک منظر ما دو سنخ نویسنده داریم؛ آنکه حرفه‌ای می‌نویسد و آن دیگری که جسورانه می‌نویسد. به‌شخصه قلم خود را باکدام نحله سازگار می‌بینید؟
دوست دارم و امیدوارم از نوع دوم باشم. گاهی فکر می‌کنم این محافظه‌کاری که زیر پوست ادبیات رفته، به من هم کمی سرایت کرده اما خب این نیز بگذرد.

استان فارس و در راس آن شیراز از دیرباز محل جریانات ادبی و هنری متنوعی بوده است. امروز چه کم و کاستی‌هایی را در این خطه مورد انتقاد قرار می‌دهید؟
هنوز هم شیراز و فارس در کنار چند شهر دیگر از مراکز اصلی ادبیات به‌خصوص ادبیات داستانی به‎‌شمار می‎رود. بخشی از کاستی‌ها در ایران به شرایط زیست محیطی و تاریخی و اقتصادی ما باز می‌گردد و گویی از دسترس ما خارج است. سنت و اکنون داستان‌نویسی معاصر ایرانی مهم است، تاثیرگذار هم بوده اما چندان قدرتمند نیست ولی این چیزی نیست که من و ما بتوانیم تغییرش دهیم. با این همه عواملی مثل تبلیغ، آموزش، معرفی، ارا‌ئه‌ مناسب، نشر، ترویج فرهنگ کتابخوانی، آگاهی اجتماعی، اندیشه، دانش ادبی و دغدغه‌هایی متفاوت از عقل معاش چیزهایی است که امکان بهبود آنها وجود دارد. در شیراز به گمانم در حال حاضر مهم‌ترین مشکل نبود نشریه‌ای ادبی است که قدرتمند، باکیفیت، جذاب، خلاق، موثر و البته با پخش سراسری مناسب باشد. امکانش هست، آدم‌هایش هم هستند، این توانایی وجود دارد اما در کل نشریات شهرستان‌ها کاهلی می‌کنند یا شاید هم امکان رقابت با نشریات تهران را در خود نمی‌بینند.

از رمان نویسان بزرگ معاصر (چه خارجی و چه ایرانی) کدام را بیشتر خوانده و می‌پسندید؟
خیلی زیاد هستند شاید کافکا، بورخس، ربگریه، سلین، کوندرا و هدایت مهم‌تر باشند.

آیا می‌توان گفت که زمانه‌ هنر روایی رو به افول گذاشته و شاید روزی نزدیک به سر آید؟ آن شخصیت‌هایی که در آثار سروانتس، شکسپیر و بالزاک می‌شناختیم با ما به‌درود گفته‌اند؟
بعید می‌دانم حتی در آینده‌ دور هم این اتفاق بیفتد. در حال حاضر که هیچ نشانه‌ای از افول هنر روایت نمی‌بینیم. شما از افول شخصیت‌ها در روایت گفتید و این با افول هنر روایت متفاوت است. مثلا کافی است که نگاهی به سینما بیندازیم. تجربیات چند دهه‌ گذشته در ادبیات موفق بوده‌اند. البته شاید نه در دهه‌ گذشته ولی به سختی می‌توان بر اساس صرفا یک دهه قضاوت کرد. به گمانم دست‌کم دو نقطه از جهان هنوز دینش را به رمان ادا نکرده، دو نقطه که به نظر قابلیتش را دارد؛ یکی خاورمیانه است و دیگری چین. در نهایت حتی اگر رمان هم بمیرد، هنر روایی باقی می‌ماند چه در ادبیات، چه در سینما و شاید حتی در مدیوم‌هایی جدید. این‌که ادبیات کمتر چنان شخصیت‌هایی می‌آفریند نه نشانه‌ افول که نشانه‌ تغییر است. شاید روانشناسی‌گرایی و شخصیت‌محوری و بازنمایی گسترده‌ واقعیت انسانی و القای توهم واقعیت تام و تمام و کامل دیگر اهمیت گذشته را ندارد. البته هیچ چیز تعمیم‌پذیر و قطعی نیست، چه بسا هم‌اکنون در جایی از جهان رمانی نوشته می‌شود که به آرزوی شما نزدیک‌تر است.

می‌شود گفت که ما تا آن اندازه که در ایران تاریخ ادبیات داریم، دانش ادبی نداریم و این به سبب ناتوانایی در نگارش سرشت شیء ادبی به‌صورت تام و کمال بوده است، نظرتان چیست؟
تاحدی درست است اما محدود به ادبیات نیست. به‌طور کلی ما بیشتر مصرف کننده‌ دانش‌ها بوده‌ایم تا تولید کننده اما به‌خصوص در دو دهه اخیر گام‌هایی برداشته‌ایم، چه در دانشگا‌ه‌ها و در متون علمی پژوهشی و چه در حوزه‌ کتاب و نشریات و حلقه‌های روشنفکری.

آیا از دید شما رمان این قابلیت را دارد که زبان گویای دوره‌ خودش باشد؟ به عبارتی چگونه آیینه‌ جدایی‌ناپذیری بر حوادث سیاسی و اجتماعی زمانه‌ خود می‌شود؟
از توانستن که می‌تواند، فقط یادمان باشد که رمان شرح حال نیست و رمان خوب به‌طور قطع سخنگوی هیچ گفتمان برتری‌جویانه‌ای نیست ولی ضرورتی ندارد که خود را در چارچوب گفتمان‌هایی حبس کند که نقش آلترناتیو را ایفا می‌کنند، همیشه این خطر برای رمان وجود دارد که آنچه آلترناتیو است، روزی تبدیل به عامل مسلط شود. اندیشیدن و چگونه اندیشیدن در رمان مهم است اما به چه اندیشیدن کمتر اهمیت دارد.

سخن پایانی؟
اول سپاس از شما و دیگر این‌که به داستان ایرانی خوشبینم. اگر به آن اجازه بدهند نفس بکشد و اگر به حال خود باشد، انتظار فصل تازه‌ای در آن انتظار عبثی نیست. نشانه‌هایش را از هم‌اکنون در آثار برخی از نویسندگان جوان می‌بینیم. به‌هر حال آرزو بر جوانان عیب نیست.

برچسب ها: فرهنگ ، هنر ، داستان ، جعفری ، شخصیت
نظرات بینندگان