وقتی نشست کنار دستم و در ماشین را بست، تمام احساسهای خوب دنیا را ریخت توی دلم. میترسیدم یکوقت یک اتفاق عجیبی بیفتد و این لحظه خوب تمام بشود. یک عالمه اتفاق که بعضیهایشان اصلا عجیب هم نبود، مثل رسیدن. رسیدن میتوانست این لحظه خوب را تمام کند. نگاهم کرد. لبخند زد و گفت: «خوبی؟» (شومینه خاموش/ ص ۳۰۱)
کد خبر: ۱۲۴۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۷