«شعر» وظیفه شاعران است!
کد خبر: ۹۱۱۲
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۱۶ - ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
مظاهر شهامت در گفت‎وگو با بامداد جنوب:

«شعر» وظیفه شاعران است!

مظاهر شهامت در بخش نخست گفت‎وگوی خود با بامداد جنوب در خصوص شعر و تعهد اجتماعی شاعر مطرح کرد که «بارها تاکید کرده‌ام که هر شعر موفقی حامل یک اندیشه شعری منتسب به خود آن است. به‌عبارت دیگر، شعری تهی از آن اندیشه مورد نظر، در واقع موجودیت بیرونی ندارد و یا هنوز وضعیت پیشاشعری از پروسه تکاملی خود را طی می‌کند.
|بخش دوم|
بامدادجنوب- وندیداد امین:
مظاهر شهامت در بخش نخست گفت‎وگوی خود با بامداد جنوب در خصوص شعر و تعهد اجتماعی شاعر مطرح کرد که «بارها تاکید کرده‌ام که هر شعر موفقی حامل یک اندیشه شعری منتسب به خود آن است. به‌عبارت دیگر، شعری تهی از آن اندیشه مورد نظر، در واقع موجودیت بیرونی ندارد و یا هنوز وضعیت پیشاشعری از پروسه تکاملی خود را طی می‌کند. بنابراین تصور می‌کنم که خاصه شعر چیزی دربسته و سربسته آماده‌ای نیست که در حجم لایتناهی هستی مشترک انسان و جهان پرتاب شده باشد، بلکه مجموع امکانی هست که گفتمان ممتد آن با هستی انسان را ممکن می‌سازد. 

حتی اگر با احتیاط در ذهنیت ایده‌الیستی قضیه فرو نیفتیم، می‌توانیم باور کنیم که شعر تحقق گلوی مسوولیتی است که انسان از مجرای آن، خود را آواز می‌دهد که انعکاس آن را از صخره‌های سکوت درندشتی تنهایی‌هایش در جهان، بشنود و هنوز هستی خود را باور کند. بنابراین هستی‌شناسی انسان و چگونگی تحولات مناسبات اجتماعی او، به‌خصوص در عصر ویژه اکنون، به شکل کاملا طبیعی باید یکی از دغدغه‌های اصلی شعر امروز باشد و البته از دغدغه‌های مشهود و مشهور شعر من هم هست ولی این اتفاق، ربطی به برداشت سطحی و شتاب‌زده از مقوله تعهد اجتماعی مشهور شاعر ندارد و اتفاقا به‌شدت ربط دارد به این‌که شاعر به‌واسطه التزام داشتن به واقعه‌سازی هنرمندانه شعر، به‌درستی جهان انسانی خود و انسان سوژه شده‌اش را می‌بیند و نشانگر می‌کند». در ادامه شما را به خواندن بخش پایانی گفت‎وگو با این شاعر، نویسنده و منتقد ادبی در خصوص شعر و ادبیات معاصر دعوت می‏کنم.

آیا شما معتقدید که تحولات اجتماعی معاصر را می‌توان در فرم‌های کلاسیک از قبیل غزل، مثنوی و مستزاد و... با یک رویکرد امروزین بیان کرد؟ اساسا قالب‌ها و فرم های کلاسیک، پاسخگوی اقتضائات بشر امروزی است؟ هر چند درون‌مایه تازه باشد؟!
من فکر می‌کنم فرم و بروز صورت‌های جدید از آن، نه حاصلی از یک تفنن ذهنی فرد یا افرادی، بلکه برآورده یک اقتضا کلی‌تری است. در عین حال، لازم است این تاکید را هم داشته باشیم که حضور فرم در یک ساختمندی اثر، نه یک واقعیت تزئینی، بلکه یک ضرورت توانمندسازی شده است. تغییرات و تحولات فردی و اجتماعی انسان، به مرور زمان از جایگیری‌های در آستانه‌های زمان گذشته ادبیات و هنر بیرون می‌زند. ماهیت‌ها و اشکال جدیدی، با موقعیت‌ها و پدیداری‌های نوینی رخ می‌دهد که از وسعت و حدود نگاه ماقبل ادبیات و هنر خارج می‌شود. بنابراین باید روش‌های دید و شناخت فرمیک اسبق، بر اساس اقتضائات جدید و با ایجاب‌های دیالکتیکی نوین تغییر کند. در غیر این صورت، از فهم و ادراک و نمایش موقعیت جدید، ناتوان خواهد ماند. با این حساب قالب‎ها و فرم‌های گذشته، با وجود حتی گرایش به استفاده از درون‌مایه‌های ظاهرا جدید، نه‌تنها از پاسخ به جهان جدید ناتوان می‌مانند، بلکه و اساسا، از شناخت آن هم محروم می‌شوند، چون که تاکید کردیم که فرم در عین نمایانگری وجوه زیباشناسیک، مدخلی مکمله برای شناخت‌شناسی هم است! در پایان این پرسش، لازم به یادآوری می‌دانم که عامل سرعت در تغییرات چهره جوامع اکنون، به موضوع توجه به ضرورت تغییر و یافت صورت‌های جدید فرمیک، بیش از پیش اهمیت می‌دهد. یادمان باشد که به تعبیر بسیاری از متفکران امروز، معنای جهان اکنون همانا معنای صرف اشکالی است که از آن به‌سوی ما رهاسازی می‌شود. شاید این تعبیری بیش از حد آنارشی باشد اما در عین حال، نشانه اهمیت افزون قالب و فرم‌ها و صورت‌ها است که باید تا به این حد جدی تلقی شود.

رفتارها و رویکردهای افراطی با زبان به‌خصوص در مقوله شعر را که این روزها در حال گسترش است چطور ارزیابی می‌کنید؟ آیا نفس هر نوآوری را در ادبیات بایست صحه گذاشت؛ هرچند ظاهرا مزین به قواعدی باشد؟!
یادمان است که ما از موقعیت مصرف‌گرایی جهان سومی، تنها چشم به دیدن و داشتن کالا‌های نوظهور ندوخته‌ایم، بلکه می‌خواهیم هر آنچه را که در غرب و جهان صنعتی در علوم انسانی و دستاوردهای معنوی پیدا می‌شود، هم به‌شدت و حریصانه مصرف بکنیم. این البته فارغ از تظاهرات مثلا روشنفکرانه، گرفتار بودن در یک بیماری روانشناسانه است که از ساخت و ساز جهان سرمایه‌داری پدیدار شده و در سطح جهان شایع شده و همه گروه‌ها و قشرهای انسانی را کم‌و‌بیش تحت تاثیر قرار داده است. هر رویکردی افراطی در هر جنبه و جزئیات از شناخت (در اینجا شعر)، علاوه بر عدول از سیر رعایت نظم منطق کشف و دریافت، نوعی انحراف اخلاقی از احترام به ساحت ساختمان‌سازی یک پدیده هم است، به‌عبارت آشکارتر این‌که شعر در نمای اکنونی بایستی در شکل تمام و نهایی خود، معرفی و دیده شود.

 تاکید افراطی بر جزئی از آن، در واقع علاوه بر غفلت از این اصل، دانسته یا ندانسته، کوشش برای تخریب کلیت آن است. انحرافات افراطی در شعر معاصر، در کنار رویکردهای محققانه بسیار خوبی که نسبت به آن انجام گرفته است و می‌گیرد به‌خصوص از آغاز دهه هفتاد به این‌سو شایع شده است و جز بیماری برای اذهان صنعتی شده، معنای مصلحانه‌ای را متبادر نمی‌کند که البته جریان درست و کلی شعر، به شکل طبیعی و موثر، آن را به‌تدریج از حیطه سالم خود دور می‌سازد. بنابراین چنان‌که در پیش‌تر هم اشاره کردیم، هر امری نوآورانه و رادیکال بودن، زمانی قابل قبول خواهد بود که حاصلی از درخواست‌هایی ضروری و بایسته یک مقوله بوده باشد و این حاصل، با حفظ کلیت موضوع، بالاخره تاثیری مثبت بر روند و استمرار وضعیت درخواست کننده داشته باشد. در غیر این صورت، بروز رفتار و اعمال خارج از این قاعده و به‌صرف خواست متفننانه و یا ناآگاهانه کسی یا عده‌ای البته که آسیب‌هایی را پدید می‌آورد که گاهی شناخت و زدودن آن سخت می‌شود و زمان می‌برد. 

آنچه از فحوای سخن شما برمی‌آید به تنوع رویکردها اعتقاد مبرم دارید اما قاعده‌مند و پیش‌روانه! با احتساب این آزادی‌خواهی در نگاه شما، چه تفاوت‌ها و شباهتی‌هایی میان تفکرات شاعران امروزی می‌بینید؟
بله! من معتقد هستم شعر هم مثل رشته‌های دیگر ادبیات و هنر، جهانی پر و بی‌پایانی از امکانات متنوعی را دارد که کشف و شناخت آن، نه از فرد شاعر بلکه از توانمندی متفاوت شاعران برمی‌آید که حتی اشتباهات ناخواسته آنها نیز به شکلی به این حاصل کمک می‌کند اما شرط همه این اتفاق مبارک داشتن اهتمام برای به‌دست آوردن شناخت کافی و به‌کارگیری مشفقانه آن در پیشبرد تغییرات بایسته در شعر است. چیزی که تاریخ و تجربه ادبیات نیز تاکنون درستی آن را در مجموع سیر تاریخی شعر جهان به اثبات رسانده است. بالاخره «شعر» وظیفه شاعران است! در حال حاضر شعر در ایران به یک موضوع اپیدمی تبدیل شده است که به‌نظر من چندان هم به دلایل درونی مقوله خود آن مربوط نیست. وجود مشکلات زیاد اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در ساختار مناسبات اکنون جامعه ما، خیل عظیمی از جوانان را برای احراز و بازپس‌گیری توهم یک موقعیت و جایگاه از یک جامعه بی‌توجه، به طرف شعر سوق داده است.
 این جماعت چون از درون خویش، آن استعداد و علاقه لازم را برای شاعر شدن که البته امری است سخت، احساس نمی‌کنند، این حدود را به‌شدت شلوغ کرده و می‌خواهند با یک آسان‌طلبی شایع و مقبول، نام‌آوری کنند. پس در این میان، مفاهیم و رفتارهای زیادی تحریف و بدنمایی می‌شود که کار شناخت و طبقه‌بندی اصولی انواع رویکردها و تحلیل آنها را مشکل می‌سازد اما با وجود این، حرکت شعر معاصر در یک حدود وسیع و عمیق صورت می‌گیرد و پیش می‌رود. اسامی بیشتری خود را به ثبات رسانده‌اند. بینش‌ها و سلیقه‌های قابل‌توجهی تجربه می‌شود. شناخت از شعر جهان و لزوم بایستگی و شایستگی شعر ایران، افزو‌ن‌تر می‌شود. همه اینها با پس زدن گوشه‌گوشه بحران‌زدگی از مساحت شعر، آن را هر روز پالوده‌تر نمایش می‌دهند. شعر امروز ایران، دهان تاریک خود را با یافته‌های جدیدی از توان اندیشیدن روشن می‌کند! در حال حاضر بیش از هر زمان دیگر، اگر ناخالصی‌های غیرمرتبط از منطقه شعر حذف شود، ما با تفاوت‌ها و اشتراکات طبیعی‌تری بین شاعران مواجه شده‌ایم که البته نشانگر کردن همه اینها، فرصت و امکانات بیشتری از حوصله این گفت‌و‌گو را می‌طلبد! 

در عرصه جهانی و فرا‌منطق‌ ای چطور؟ در دنیای آیندگان، آیا می‌شود حدس زد ادبیات چه نقش جهان‌شمولی را ایفا خواهد کرد؟
من نمی‌دانم گذشتگان، ما را چگونه حدس می‌زده‌اند؟ یا اصلا این کار را کرده‌اند یا نه؟ البته فکر می‌کنم اگر اخلاقی نخواهیم انسان را موجودی فضول بنامیم، می‌توانیم محترمانه او را کنجکاو بدانیم. پس گذشتگان حتما به ما فکر کرده‌اند و کوشیده‌اند وضع احتمالی ما را حدس بزنند. به باور من آنها حدسیات درست و موفق بسیاری را نسبت ما داشته‌اند اما این ربطی به تیرهوشی و هوشمندی آنها ندارد. ما حاصل حرکت یک زمانه کندی در تاریخ بودیم. تغییرات عمده تاریخی به‌ندرت و با کندی صورت می‌گرفت و جهان ما را تغییر می‌داد. پیش‌بینی ما برای گذشتگان در چنین فضایی، بسیار سخت نبوده است اما تاریخ ناگهان شتاب گرفت. این تاریخ با ورود به جهان سرمایه‌داری و به‌خاطر ماهیت صنعتی و حرص ابدی منفعت‌خواهانه آن، با سرعت ناگهانی و بنیان‌برافکن و بنیان‌ساز پیش می‌رود. سرعت تغییرات منطقه‌ای و جهانی به‌قدری سریع و حیرت‌آور است که گاهی امکان حتی ثبت آنها ممکن نمی‌شود.

 با این وضعیت و با علم به این‌که ناگهان با حوادثی روبه‌رو شده‌ایم که اساسا در پذیرش تاریخی دانش و آگاهی در روح انسان به‌تردید می‌افتیم، واقعا نمی‌توان نسبت به آینده حتی نه‌چندان دور بشر نظر داد. من نمی‌توانم به این دلیل که بشر عموما تاکنون به ادبیات نیاز داشته و آن را می‌پسندیده است، فکر کنم در آینده هم این کار را خواهد کرد، به طوری که از چنین برداشت‌ها و باورها درباره مباحث و مقولات دیگر، به شکل حتی تاسف‌بار و فاجعه‌آمیزی متفاوت رخ داده است. وقوع خیلی از اتفاقات جهانی، اعتماد‌به‌نفس مرا در دادن پاسخ به شما خدشه‌دار می کند اما چیزهای خوش‌بین‌کننده هم بسیار است. هنوز در دنیا به‌شدت و حدت بیشتر هم آثار ادبیات و هنر تولید می‌شود. هنوز مخاطبان زیادی در حیاط خلوت این رشته‌ها جمع می‌شوند و از آن لذت می‌برند. هنوز این رشته‌ها، به‌تنهایی فلاکت‌بار انسان به ستوه آمده و له شده سیاست و صنعت، پناه و پاسخ می‌دهد. پس می‌توانیم امیدوار باشیم که ادبیات باز هم در جهان، منادی صلح و زیبایی خواهد ماند. هر صدایی محکوم به شنیده شدن است و صدای ادبیات البته که زیبا و گوشنواز است.

نقش دولت‌ها را در امور هنری و ادبی چگونه می‌توان ترسیم کرد؟ دولت حتی به‌معنای دستگاه اجرائی کشور، چطور باید به قضایا ورود کند؟ مثلا در مواقع بحرانی تا کجا باید دست مداخله‌گر داشته باشد؟ به‌خصوص در تحولات امروز کشور ما؟
عامل تولید آثار هنری و ادبی هیچ ربطی به دولت‌ها و دولتمردی‌ها ندارد. دخالت دولت‌ها برای کمیت و کیفیت آفرینش آثار به تجربه تاریخ زیانبار و فاجعه‌آفرین بوده است. ادبیات و هنر خلاقه هرگز تاب و تحمل نگاه ایدئولوژیک حاکمیت‌ها را نداشته است. دولت‌ها نه در برابر ادبیات و هنر، بلکه در برابر نیازمندی‌های شهروندان خود وظیفه‌دار هستند. پس نباید نسبت به آن نگرشی امنیتی داشته باشند. باید زمینه‌ها و بسترهای رفع نیازمندی‌های آنان را شناخته و با امکان حصول موارد مطلوب، مشکل را برطرف کنند. روشن‌تر سخن بگوییم! آثار ادبی و هنری جزء نیازهای شهروندان یک کشور است. دولت‌ها موظف هستند از آزادی تولید، توزیع و مصرف آن حمایت و دفاع کنند. آنها باید به گردش اطلاعات و اخبار مربوط به این موارد، بدون هیچ محدودیتی کمک کنند. امکانات خصوصی دخیل در این‌باره را حمایت کنند و بی‌هیچ جانبداری گزینشی، حقوقی مشمول و جامع بر کلیت آنها را بپذیرند و ... اما واقعیت این است که به‌خصوص دولت‌های ایدئولوژیک، از انجام این وظایف تخطی می‌کنند و خود به بخشی از بحران ادبیات و هنر تبدیل می‌شوند. آنها به‌جای مداخله در تهیه و فراهم کردن و تسهیل امکان ارتباط نویسنده، اثر و مخاطب که وظیفه اصلی آنهاست، در نحوه و نوع آفرینش آثار مداخله کرده و حتی جریان ارتباط آن سه را از کار می‌اندازند. من فکر می‌کنم در این صورت دولت‌ها، نیازمند به داشتن یک دید و نگرش درازمدتی هستند که اکنون و در این رابطه، فاقد آن هستند. نگرش کوتاه‌مدت آنها به ادبیات و هنر و در چارچوب منافع روزمره آنها، خسران غیبت ادبیات و هنر را به آنها و مردمانشان در زمانی کوتاه و زودتر نشان نمی‌دهد.

شما از میان شاعران معاصر به چه کسی یا کسانی علاقه ویژه دارید و الگوی‌تان در طول فعالیت‌های ادبی‌تان چه کسانی بوده‌اند؟
راستش من از همه می‌خوانم. از جهان و ایران. گاهی از شعری لذت زیادی می‌برم و گاهی به‌شدت منزجر هم می‌شوم. همین الان که این سطور را می‌نویسم، همزمان شعر شاعری جوان و مدعی را هم با صدای خودش گوش می‌کردم. برای من وحشتناک بود. چند حس بد را یکجا به من می‌داد. حتی وقاحت ناممکن شاعری را هم در او تجربه می‌کردم. برعکس شعرهایی را هم می‌خوانم که از عظمت بودنشان حیرت می‌کنم. با همه اینها به هیچ شاعر ایرانی و خارجی علاقه ویژه‌ای ندارم و دلمم نمی‌خواهد برای خوشایند حافظان فرهنگ و ادب این مرزُ بوم گاهی حتی خیلی تلخ، مثلا بگویم هنوز عاشق حافظ، مولوی و ... هستم. نه نیستم آقا! شاید زیاد هم مدرن نیستم که نمی‌گویم شیدا و حیرانی نیمای بزرگ هستم؛ نه نیستم. از همه می‌خوانم و بهره‌های مثبت و منفی بسیاری می‌برم. شاید در گذشته همچون زندگی آرام و ساکنی نداشتم، کسی الگوی شعر من نبود. خیلی‌ها را دوست داشتم و می‌خواندم؛ شاملو، رویایی، نیما، اخوان، مایاکوفسکی، الیوت و ... همین!

اگر بخواهیم شعر شهامت را در سه جمله از خودش بپرسیم، چه خواهد نوشت؟
شعر اندیشه است. جادویی است. زشتی زیبای زبان را می‌شناسد!

سخن پایانی؟ 
تا قول و مقال دیگر ناگفته بماند!

نظرات بینندگان