
بامدادجنوب- الهام بهروزی:
شعر پارسی برای نخستینبار از اواسط قرن سوم هجری به همت شاعرانی چون محمد وصیفسگزی، بسام کورد، محمدبن مخلدسگزی و... سروده شد و راه خود را در دربار امرا و حکما یافت. در ابتدا و البته در سبک خراسانی عمدتا به زبان مدح و در قالب قصیده سروده میشد اما کمکم در اواخر قرن ششم تغییری شگرف در سبک شعر فارسی بهوجود آمد؛ عمدهترین دلیل این امر انتقال شعر فارسی از مشرق ایران (خراسان) به مرکز و غرب کشور (عراق، آذربایجان و فارس) بود که بهطبع شعرای این منطقه از نظر اسلوب فکری، عقاید و افکار با شعرای مشرقزمین تفاوت داشتند و در این میان شعرایی چون انوری، خاقانی و... تاثیر بسزایی بر شعر گذاشتند تا اینکه با حمله خانمانسوز مغول به ایران وضع ادبی ایران دچار فترت و نابسامانی شد ولی در ادامه با ظهور شعرای بزرگی چون سعدی، مولوی و... و در آخر این عهد با ورود حافظ به عرصه شعر و سخنوری یکی از ممتازترین دوره ادبی ایران پدید آمد.
در این دوره نخستین چیزی که مورد توجه قرار میگیرد، این است که در اثر حمله مغول دربارهای حامی شعرهای مدحی برچیده شد، در نتیجه شعر از دربارهای اصلی و مراکز حکومتی خارج شد (تنها در دربارهای کوچکی از عهد ایلخانان تا حمله تیمور در ایران وجود داشتند، باقی ماند) و جنبه درباری خود را از دست داد و به فضای عمومی و خارج از دربارها رسوخ کرد و جنبه عمومی به خود گرفت. از آن پس قصیدههای مدحی جای خود را به غزلیات شیوا و دلانگیز داد و همچنین عرفانی که از قرن ششم به همت شاعری چون سنایی به درون شعر رسوخ کرده بود، در این دوره در منظومههای عرفانی شعرایی چون مولانا و... به کمال رسید و البته در ادامه خواجه شیراز با طبع خدادادی و بیمثال خود عشق و عرفان را بسان گل و شکر چنان بههم آمیخت که همگان با خواندن اشعارش انگشت حیرت به دهان گرفتند. حال بسیاری از حافظشناسان معتقدند که غزلیات حافظ غنیترین غزلیات عاشقانه-عارفانه فارسی را تشکیل میدهد. او شاعری مجذوب است و عاشقی رند که با سود جستن از زبان برجسته و به کمک صنایعی چون ایهام، ابهام، استعاره، کنایه و... بکرترین مفاهیم و معانی عاشقانه را در قالب ترکیبات و تعبیرات بیبدیل آفریده است، بهگونهای که اینک اشعار وی نقل زبان اهالی دل است.
حافظ بهدلیل سرودن غزلیات نغز در ادب پارسی جاودانه شده است و توانسته با شیدا سرودههای بینظیرش جایگاه ویژهای را در میان مخاطبان شعر کسب کند تا بدانجا که امروز به پاس مقام شامخ وی در عرصه شاعری و سخنوری بیستم مهرماه بهنام این شاعر بزرگ نامیده شده است. حافظ از جمله شاعرانی است که شعرش بهدلیل پیچیدگیهای زبانی و فکری دائم از سوی محققان و پژوهشگران مورد کند و کاو قرار گرفته و میگیرد. مختار فیاض، نویسنده، محقق و پژوهشگر ادبی و مدرس دانشگاه یکی از حافظپژوهان هماستانی است که در حال حاضر دانشجوی سال چهارم رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه دولتی اصفهان است. وی تاکنون مقالات متعددی را بهخصوص در حوزه زبان و اندیشه حافظ نگاشته است، در این زمینه گفتوگویی را با وی صورت دادیم که در ادامه میآید.
همانطورکه مستحضرید برخی پژوهشگران، اشعار حافظ را عارفانه قلمداد میکنند و برخی دیگر، اشعار او را عاشقانه و غنائی میدانند، به نظر شما، آنچه در دیوان حافظ میبینیم و میخوانیم، در قالب ادب غنائی میگنجد یا در ادب عرفانی؟
واقعیت این است که ما نوع ادب عرفانی نداریم. به این معنی که در یک دستهبندی کلی، انواع ادبی، شامل حماسی، غنائی، تعلیمی و نمایشی میشوند؛ یعنی آنچه شما از آن بهعنوان نوع ادب عرفانی یاد کردید، در واقع زیر مجموعه نوع ادب غنایی است. به تعبیر بهتر، چه اشعار حافظ را عارفانه و چه عاشقانه قلمداد کنیم، این اشعار در قالب نوع ادب غنائی میگنجد. من فکر میکنم که با توجه به محور بحث، لازم نیست راجع به عارف بودن یا نبودن حافظ، سخن به درازا کشیده شود اما قدر مسلم این است که فحوای کلام حافظ و استفاده رندانه او از مفاهیم و آموزههای عارفانه، همه نشان از این نکته دارد که حافظ کاملا بر اندیشه عرفانی اشراف داشته است.
با این اوصاف، بهنظر شما اینکه یک مجموعه شعر، مثل غزلیات حافظ، بخواهد در قالب یک «نوع» ادبی خاص، مطرح شود آیا بستگی به قالب، ساختار یا زبان دارد یا صرفا از طریق مفهوم و محتوا قابل تشخیص است؟
پی بردن به نوع ادبی خاص، از طریق محتوا، ممکن است به کلیگویی منتهی شود. به این معنی که اصولا هر نوع اظهار نظر که بر پایه یک نظریه علمی و زبانشناسانه نباشد، مبتنی بر عواطف و احساسات خواهد بود، اگرچه ممکن است این اظهار نظرها، بخشی از واقعیت را بیان کنند اما بیتردید، نمیتواند سخنی قابل اعتنا باشد. بنابراین اگر پژوهشگری، بر اساس علم زبانشناسی و ساختار علمی، ویژگیهای یک اثر و پیوند آن با نوع ادبی مشخصی را تبیین کند، نتیجه پژوهش، قابل ملاحظه و مسموع است، با این وصف، اشعار حافظ چنانچه به صورت علمی بررسی شوند، می توان به بهترین وجه غنائی بودنشان را ثابت کرد.
پس به اعتقاد شما در حال حاضر ساختاری و بدون توجه به محتوا، میتوانیم راجع به اشعار غنائی حافظ بحث کنیم؟
بیگمان حتی فرمالیستهای روسی و غربی همه، معنی و محتوا را بهطور کامل نادیده نمیگرفتند اما اصالت را به فرم میدادند؛ یعنی میخواهم بگویم که نمیتوان نسبت به محتوا و مفهوم بیتوجه شد ولی بهیقین آنچه در فعالیتهای پژوهشی عموما ارزش پیدا میکند، استفاده از معیارها و پارامترهای علمی است. بنابراین با معیارهای علمی و زبانشناسانهای که در اختیار ماست، میتوان کل آثار ادبی را بهطور اعم و اشعار حافظ را بهطور خاص ارزیابی کرد.
با این حساب، از نظر شما شعر حافظ چه ویژگیهایی دارد که میتوان به آن نوع ادب غنائی اطلاق کرد؟
تمام کسانی که پیرامون نقد ادبی و انواع ادبی تحقیق کردهاند، مهمترین قالب شعری ادب غنائی را غزل میدانند؛ یعنی اینکه اصولا بر پایه یافتههای علمی در زمینه ادبیات، تمام غزلسرایان را میتوان غنائیسرا نامید. این قضیه در ادبیات کلاسیک ما یک اصل پذیرفته شده است. بنابراین در وهله نخست، چون حافظ یک غزلسرا است باید او را شاعری غنائیسرا بدانیم و پس از آن به گونههایی ادب غنائی و زبان حافظ بپردازیم.
بهجز غزل، آیا میتوان قالبی دیگر را مختص زبان ادب غنائی معرفی کنیم که البته مورد عنایت حافظ هم باشد؟
در میان قالبهای شعر فارسی در کنار غزل، دوبیتی، مثنوی، قصیده، مسمط، ترکیببند، ترجیعبند و فرد نیز برای بیان اشعار غنائی استفاده میشود اما آنچه در این گفتوگو مدنظر شماست، بهطور قطع آن قالبهایی است که حافظ در آنها طبعآزمایی کرده است و مشخصا میتوان از ساختارشان، پی به نوع ادبی آنها برد. ساقینامه که در قالب «مثنوی» سروده شده است، از جمله مواردی است که حافظ به جز غزل، نسبت به آن عنایت داشته است.
به جز قالب، کدام ویژگیهای ادب غنائی در دیوان حافظ برجسته است؟
در آثار غنائی (البته به جز مثنویهای بزمی) اول شخص نمود بیشتری دارد. به این معنی که معمولا شاعر غنائیسرا، خود شخصی و اجتماعی خود را بهعنوان «راوی» بیشتر مطرح می کند. به قول نیچه، در یک اثر غنائی همواره ما با «من» سر و کار داریم و در سایر انواع ضمایر متفاوت است. اتفاقا نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانی در خصوص ضمایر و انواع ادبی میگوید: «ما در ادبیات غنائی با «من» سر و کار داریم، در ادبیات حماسی با «او» و در ادبیات تعلیمی با «تو» یا همان قهرمان. در کنار این مبحث هم میتوان در خصوص عنایت غنائیسراها به مقوله محور جانشینی یا همان استعاره هم میتوان بحث کرد. یکی از ویژگیهای زبان غنائی، «استعاری» بودن آن است و ما در دیوان حافظ بهوفور، این فن علم بیان را مشاهده میکنیم، بهنحوی که در کنار ایهام، مقوله استعاره از ویژگیهای برجسته دیوان حافظ است. از دیگر خصایص مهم زبان ادب غنائی، نرم بودن، توجه به زمان اکنون، صمیمیت، سادگی و در عین حال نزدیک بودن بیان به ساختار طبیعی اشاره کرد.
شما فکر میکند همه این موارد در دیوان حافظ قابل مشاهده است؟
هر کس، اندک آشنایی با اشعار حافظ داشته باشد، میتواند همه این موارد به اضافه گونههای ادبی را که بیشتر محتوایی هستند، در دیوان حافظ مشاهده کند. بهطور مثال، در بیشتر ابیات حافظ ما همین «من» را که از بارزترین ویژگی زبان غنائی است، مشاهده میکنیم. با این توضیح که لزوما این «من» شخصی و فردی نیست و بهطور قطع وقتی حافظ از ضمیر «من» در اشعارش استفاده میکند، «من» بشری است؛ یعنی از زبان نوع بشر، سخن میگوید: «سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم/ که من، نسیم حیات از پیاله میجویم/ من دوستدار روی خوش و موی دلکشم/ مدهوش چشم مست و می صاف و بیغشم/ چنین قفس نه سزای چو من، خوش الحانیست/ روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم» اگر با دقت در دیوان حافظ نگاه کنیم، متوجه میشویم که بسامد ضمیر اول شخص مفرد در آن بسیار بالاست و دوم، این ضمیر سخن نوع بشر است نه حافظ که شمسالدین نام اول اوست. منتهی فقط این کلام به نمایندگی از بشریت از قلم حافظ تراوش میکند.
اگر موافق باشید اندکی هم در خصوص محتوای آثار ادبی و ارتباط آن با نوع ادب غنائی صحبت کنیم، همانطور که خودتان در ابتدای این گفتوگو عنوان کردید، ما حتی در یک پژوهش علمی ادبیات هم نمیتوانیم محتوا و مفهوم را نادیده بگیریم، بهنظر شما در چه بخشی میتوان از بعد مفهوم، اشعار غنائی حافظ را بررسی کرد؟
در گونههای غنائی ما بیشتر رویکردمان به بعد محتوایی است. البته نیمنگاهی هم به بلاغت داریم. بهطور مثال، وقتی در خصوص گونههایی همچون عاشقانههای حافظ یا هجوها، مرثیهها، تقاضاها، مفاخرهها و ساقینامهها بحث میکنیم، زبان و ساختار شعر اهمیت دارد اما اهمیت محتوا دوچندان است به لحاظ اینکه در این عرصه، یعنی اشعار تعیین کننده است.
از این گونههای غنائی که نام بردید آیا همه این موارد را در دیوان حافظ میتوان مشاهده کرد؟
این گونهها و گونههایی دیگر همچون طنز، وصف، مناظره و مدح، همگی در دیوان حافظ دیده میشوند و هر کدام گواهیدهنده زبان و اندیشه غنائی حافظ هستند، بهطور کلی دیوان حافظ ترکیبی است از همه سخنانی که احساسات و عواطف عمیق و اصیل انسانی را بیان میکنند.
اگر بخواهید یکی از غنائیترین غزلیات حافظ را انتخاب کنید، انگشت روی کدام غزل میگذارید؟
بهنظر من شاید این انتخاب یکی از مشکلترین انتخابهای عمرم باشد، چراکه اشعار حافظ، همه «بیتالغزل» معرفت هستند اما بر اساس خواسته شما این غزل را به همه دوستداران خواجه بزرگ شیراز پیشکش میکنم: «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم/ ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم»