کاشیما (7)
داود علیزاده:
آنچه برای تاریخ
نگاری مدرن اهمیت دارد، نشانههای باستانی به جا مانده است. اینکه شاهی ادعای فتح
سرزمینی را داشته است و حکایت فتح الفتوحش در کتابی نگارش شده باشد، اهمیتی ندارد.
باید در آن سرزمین از آن دوران، نشانههایی دال بر پیروزی شاه مذکور یافت شود
وگرنه گزاره منتفی است.
برای درک بهتر از وضعیت جوامع، ادبیات و هنر بومی هر منطقه میتواند چون آینهای انعکاسدهنده وضعیتی باشد که ذهن کنجکاو برای دستیافتن به درک آن تقلا میکند. برای درک سطحی از چنین گزاره عمیقی نیازی به تیزبینی زیادی نیست. کافی است کمی به موسیقی محلی اقوام دقت شود. شاهد این مسأله ریتم حماسی موسیقی نواحی مرزی است. این در حالی است که در نواحی مرکزی و با طبیعت مفرحتر، موسیقی ریتم غنایی مییابد! به همین نسبت در ادبیات نیز میتوان مشخصه و مؤلفههای این انعکاس وضعیت زیستی را در بستر آثار شفاهی و مکتوب ادبی مشاهده کرد.
خراسان تاختوتاز دیده، سرچشمه متون حماسی است. شیراز گلوبلبل دیده عاشقانههای سعدی و حافظ را دارد و اصفهان مینیاتوری صائب ریزبینی و نکتهسنج... این قاعدهای حتمی نیست؛ بلکه سخن از یک روح کلی است که جغرافیا در کالبد هنر و ادبیات میدمد. این روح جامعه در تن هنر هنوز هم نمود دارد. سوپراستارهای سینما جلوه دیگری از این انعکاس روح جامعه هستند. دهه شصت جمشید هاشمپور با نقشهای بتمنوارش سوپراستار جامعهای بود که شعار مبارزه و جنگ در تاروپود اندیشههایشان تنیده شده بود. دهه هفتاد و هشتاد سوپراستار سینمای ایران عاشقپیشههای شکستخورده بودند. همانند ابوالفضل پورعرب و فریبرز عربنیا دوره مردهای مردد و زنان غمگین از عشق... دهه نود دوره دلقکهایی پوشالی! عصر توهمهای مجازی و سلبریتی های مقوایی! عصر صفحههایی با فالوورهای خریداری شده و لایکهای گدایی... ما از جهان دوریم و در حسرت دیده شدن، نمودش میشود فریاد مرا ببین! مرا ببین!