
بخش اول
بامدادجنوب- عباس اوجیفرد :
جهانی شدن را که همینطوری و بهراحتی به کسی نمیدهند یا به دست نمیآید. بنابراین با کدام شعر و کدام شاعر میخواهیم جهانی بشویم؛ اصلا باید در یک چیزی ذات و خمیره جهانی شدن باشد یا آن چیز و یا آن مورد ویژگیهای جهانی شدن را دارا باشد تا بعدا به جهانی شدن برسد. بحث ما در مورد شعر است؛ در مورد جهانی شدن شعر است که آیا شعر ما بهخصوص شعر معاصر ایران میتواند جهانی بشود؛ میتواند همگانی شود و آیا چنین شاسیتگیهایی دارد؟ و اصلا شعر چرا باید جهانی شود و یا اصلا چرا باید خودمان را به دردسر و زحمت بیندازیم که شعرمان جهانی بشود؛ به قول معروف دلمان درد میکند؛ خودمان را به دردسر بیندازیم؛ شعری بگوییم و کتابی چاپ بکنیم برای خودمان؛ هر چه بخواهد از آب درآید؛ دیگر چه کار آن ورترش داریم. اگر بخواهیم با این طرز تفکر برویم جلو هیچ مشکلی نداریم. سری که درد نمیکند چرا دستمال ببندیم. حالا شعرمان جهانی بشود چه میشود؛ جهانی نشود چه میشود. اینها یک سری سوالات ذهنی و فلسفی است؛ منطبق با خواستههای درونی یک جامعه و یا یک قشر وسیعی از جامعه که اگر در جهان این خواستههای دورنی و ذهنی جامعه عمل به خود بپوشاند، قسمت اعظم ادبیات یک کشور یا همان شعر کشور برای همه حل خواهد شد. در این زمینه باید برنامهریزیهای دقیق و عمیق را در دستور کار داشت و راهکارها و امکانات را برای صعود و ترقی فراهم کرد.
یک شعر برای جهانی شدن و همه گیر شدن به همراه شاعرش باید چند ویژگی مشترک عالی را در ذات و خمیره خود داشته باشد به این شرح: اندیشه عالی، احساس عالی، تصاویر عالی، زبان عالی و فرم عالی. همه این موارد باید کارکرد خود را به شکل عالی در شعر و گونههای دیگر ادبی به انجام برسانند تا یک شعر سراپا واقعی روی صفحات دفتر، کتاب یا هر چیز دیگر پدید آید. حالا به توضیح هر پنج مورد میپردازیم:
1) اندیشه عالی: اندیشه کردن در مورد هر چیز میتواند صورت بگیرد؛ اندیشه و فکر کردن درباره کاینات، پدیدهها و هر چیزی، مثل درخت، صندلی، لباس و هزاران چیز دیگر و همچنین اتفاقاتی که در پیرامون ما رخ میدهد؛ یعنی هر اندیشهای را میتوان شعر کرد، هر چیزی را که به ذهن ما میآید و هر چیزی را که به چشم ما میآید اما این اندیشههای ذهنی و عینی باید با عوامل تشکیل دهنده دیگر شعر قاطی شود؛ یکی شود تا ماهیت و شکل شعر بهخود بگیرد. مثلا یک درختی که در حیاط، کوچه و یا در صحرایی وجود دارد و قدمتی چند ساله دارد؛ افکار و اندیشه و ذهن شما را به زمانهای دورتر و خاطرات تلخ و شیرین سوق میدهد و اگر شاعر باشید آن هم شاعری چیرهدست؛ این نوع اندیشه کردن به آن درخت مورد نظر را فیالبداهه و یا فورا تبدیل به شعر میکنید.
2) احساس عالی: ما میتوانیم نسبت به یک اتفاق خوشایند یا ناگوار و یا نسبت به یک چیز یا یک چیز برانگیخته شویم و احساسها و حالتهای گوناگون به ما دست بدهد. مثلا در حادثهای تلخ و یا فراق کسی اشک از چشمانمان سرازیر میشود. این اندوه و اشک را باید بتوانیم با همان احساس عالی که از درونمان جوشیده و از راه چشم به بیرون راه پیدا کرده، با همان احساس عالی در شعر بیاوریم که با ذات شعر عجین شده باشد و با خواندن آن شعر احساس رقت به مخاطب دست دهد.
3) تصاویر عالی: تصاویر شعری همان راه یافتن به عالم خیال است که عالم خیال یا تصاویر، مشاهدات ذهنی و عینی ما را میتوانند روشن یا تیره به نمایش بگذارند. پشت سر هم قرار گرفتن کلمات و ترکیبات چه در شعر و چه در نثر و هر نوع ادبی دیگر؛ تصاویر را تشکیل میدهند و تصاویر واقعی و روشن زنده بودن این کلمات و ترکیبات را تضمین میکند. جرقه هر اثر ادبی از هر نوعی که میخواهد باشد؛ در قوه تخیل زده میشود و با نیروی خیال گسترش پیدا میکند. اصلا قوه تخیل مثل دوربین عکاسی عمل میکند که از مناظر و حوادث گوناگون در زمانها و مکانهای گوناگون عکس و تصویر میگیرد و سپس عکاسی آنها را مرتب، منظم و روی هم سوار میکند و یا به نوعی آن تصویرها را رتوش کاری میکند تا آن عکسها و تصاویر روشن و جذاب از آب در آیند.
4) زبان عالی: شناسنامه یک شعر یا یک اثر ادبی زبان آن اثر است. هر سه عنصر ادبی و شعری؛ یعنی اندیشه، احساس و تصاویر به زبان ختم میشوند و اگر زبان شعری یا هر اثر ادبی دیگر بهروز نباشد و پاک و تر و تمیز نباشد؛ از اندیشه، احساس و تصاویر آن اثر چیزی دریافت نمیکنیم. زبان در یک اثر ادبی باید در اول زبان مادری و رسمی مردم یک جامعه باشد و برای همه قابل فهم و تحسینبرانگیز جلوه کند و زبان یک طبقه و یا یک گروه از اقشار مردم نباشد و برای رسیدن به چنین زبانی که تا قرنهای دور و مرزهای دور امتداد و ادامه پیدا کند؛ نیاز به هنرمندانی بزرگ دارد که در این راه خطرها کنند و از همه چیز خود بگذرند.
5) فرم عالی: شکل و قواره هر اثر یا هر چیزی را میتوان فرم نامید. شکل و فرم شعر همراه با اندیشه، احساس، تصاویر و زبان در یک آن خلق میشود و هیچکدام از این عناصر، هر کدام زودتر از دیگری پدید نمیآید که در نهایت همه این عناصر به خود فرم ختم میشوند و فرم میگیرند. جذابیت یک اثر ادبی بهخصوص شعر به همین فرم بستگی دارد. فرمی همراه با وزن و موسیقی خاص آن فرم که مثل حرکت آرام، جذاب و دیدنی چشمه بالا و پایین میشود.
این پنج عناصر یاد شده در تمام ژانرهای ادبی، شعر، داستان، رمان و دیگر هنرها مثل سینما، موسیقی و نقاشی میتواند پایههای اساسی و عالی یک شاهکار ادبی و هنری واقع بشوند.
برای نمونه در شعر میتوانیم مولوی را مثال بزنیم که اکثر اشعارش نسبت به تمام شاعران ایران از یک پتانسیل بالایی فراتر از آنچه که تصور میشود، برخوردار است. در اینجا دو بیت از یک غزل مولوی را میآورم برای روشن شدن کلام خود که خوانندگان برای خواندن این غزل به شکل کامل میتوانند به خود دیوان شمس تبریزی مراجعه کنند: «بگرد دل همی گردی چه خواهی کرد میدانم/ چه خواهی کرد، دل را خون و رخ را زرد میدانم/ یکی بازی برآوردی که رخت دل همه بردی/ چه خواهی بعد از این بازی دگر آورد، میدانم...».
این غزل را که تا آخر بخوانیم؛ میبینیم که از یک سلامت کامل شعری برخوردار است و از مطلع تا مقطع هیچ چیزی از لحاظ ماهیت و ظرافت شعری کم ندارد. اندیشه یک طرف، احساس یک طرف، تصاویر یک طرف، زبان یک طرف و فرم یک طرف و همه در نهایت زیبایی در هم ادغام شدهاند و این غزل را با این حس و شور و حال تشکیل دادهاند و وزن طبیعی و آبشاری این غزل همراه با قافیهها و ردیفها، هیجان و لذت خاص این شعر را چند برابر کردهاند. اگر این غزل و دیگر غزلهای پر شور و حال مولوی به زبانهای خارجی بهدرستی و دقیق ترجمه شود؛ دیگر مخاطبان خارج از این مرزبوم را نسبت به شعر مولوی علاقهمند و به هیجان و شور و حال وا میدارد و شعر اصیل فارسی از طریق ترجمه شعر شاعران بزرگ ایرانزمین به زبانهای خارجی تاثیر خود را بر ادبیات جهان و مردم جهان خواهند گذاشت.
در عصر حاضر؛ فرمگرایی را شاعران، نویسندگان و منتقدان در الویت قرار دادهاند و به فرم و شکل و نمای اثر بیشتر اصالت میدهند تا محتوا و غافل از اینکه نمیدانند که فرم و محتوا با هم به یک آن خلق میشوند و یکی بدون دیگری اصلا معنایی ندارد و وجود ندارد؛ یعنی وجود فرم و محتوا چه در ادبیات و چه در هنر مقولهای جدا از هم نیستند و در یک آن به وجود میآیند. تفکیک کردن و جدا کردن فرم و محتوا را از یکدیگر مثل این است که بگوییم اول روح آفریده میشود و بعد جسم که این سخن بسیار نادرستی است و با حقیقت و واقعیت جور در نمیآید. اما این نکته مهم را نباید فراموش کرد که هر اثر ادبی و هنری هم بهطور ناخودآگاه و هم خودآگاهانه خلق میشوند و این طور نیست که شاعر و هنرمند از روند کار خود در ساخت یک اثر ادبی یا هنری غافل باشد.
بعضیها بر این عقیده هستند که قالبهای قدیم مثل غزل، مثنوی، قصیده و دیگر قالبها، قالبها و فرمهایی هستند دست و پاگیر و محدود و شاعران با توجه به روال و خط و طول وزنها و قافیهها و ردیفها، احساسات و اندیشههای خود را تا هر کجا که این چارچوبهای شعری اجازه میدادند؛ میتوانستند بیان کنند و در این قالبها بریزند. این گفتههایشان نیز بسیار اشتباه و پرغلط است. پس چطور شد که شاعران بزرگی چون سعدی، حافظ، مولوی، نظامی، فردوسی، خیام، بیدل دهلوی، صائب تبریزی و... با این قالبهای شعری قد علم کردند و جاودانه شدهاند اما شما نمیتوانید عیب کار از خود شماست نه از این قالبهاست. حرفهای ناسنجیده دیگری هم میزنند این گروه که از خود «نیما یوشیج» یاد گرفتهاند و خود نیما در دهانشان انداخته است که شاعران گذشته همه ذهنیگرا و درونگرا بودهاند و شاعران امروز عینیگرا و برونگرا. در گذشتههای دور یعنی دورههای فردوسی، حافظ و بیدل، پیشرفتهای متمدن امروزی به شکل شهرنشینی با این همه اختراعات و محصولات اقتصادی و صنعتی وجود نداشته و شاعران گذشته با بیابانها و چند تا درخت و گل و چند حیوان مثل اسب و شتر سر و کار داشتهاند که جبر طبیعی تاریخی چنین اقتضا میکرده است و همان چند پدیده و آن چیزهای دیدنی را در اشعار به کار میگرفتند و مثل عصر جدید ما که با هواپیما، قطار، پنجره، تلفن و هزاران چیزهای دیگر سر و کار داریم؛ آن زمان که این پدیدهها و اشیا اختراع نشده بودهاند که این نوع وسایل را نیز به استخدام شعر خود درآورند. پس نمیتوانیم از این لحاظ شاعران گذشته را زیر سوال ببریم و آثار آنان را بیارزش و بیاهمیت تلقی کنیم. اگر آن شاعران بزرگ در عصر جدید ما زندگی میکردند بهطور قطع خیلی قاطعانهتر از ما این اشیا و محصولات دنیای جدید را در شعر خود به کار میبردند.
ادامه دارد...