bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۶۱۱۳
تاریخ انتشار: ۱۱ : ۱۸ - ۲۶ آبان ۱۳۹۵
ما دیروز رفته بودیم با یکی از این دوستان کنار ساحل ناهار بخوریم، نهار که چه عرض کنم، از بس که از دستپخت یه غذافروشی تعریف کرد و گفت...
امین بندری:
ما دیروز رفته بودیم با یکی از این دوستان کنار ساحل ناهار بخوریم، نهار که چه عرض کنم، از بس که از دستپخت یه غذافروشی تعریف کرد و گفت با فلانی و فلانی و فلانی و بهمانی که این بهمان را نفهمیدم با کدام فرد محترم است، رفته‌ایم و نشسته‌ایم و در این هوای پاک و کاملا بهاری ن غذا را نوش جان کرده‌ایم.
ما هم گوشمان را به دست این دوست با باب دادیم و راه بیراهه شهر را در پیش گرفتیم و افتان و خیزان و نالان و بی‌حال و با حال تا آنجا پیش رفتیم که شهر به پایان می‌رسد. دو دست غذا با برنج هندی! گرفتیم و به سمت ساحل رفتیم و در بوستانی که به اندازه حیاتمان در دهاتمان بود نشستیم و از فرط گرسنگی مشغول خوردن شدیم که دو گربه از یمین و یسار به‌مانند پلنگی گرسنه بیرون جهیدند و هر کدام در فاصله چند متری دراز، البته با آماد‌ه‌باش کامل غذاخوردن ما را نگاه می‌کردند.

آن طرف‌تر خانواده‌ای بساط جوجه کباب راه انداخته بودند و چون بادبزن نداشتند، با سینی پلاستیکی چنان این ذغال‌ها را سرخ کردند که گفتم همین الان است که مرغ‌ها زنده شوند و الفرار. نمی‌دانم چرا آن دو گربه که یکی زیبا و ملوس بود و دیگری زبل و لوس، اطراف ما می‌چرخیدند در حالی که بوی جوجه با باد تا وسط ساحل می‌رفت و گربه‌ها هم که در بو کشیدن قدرتی بی‌مانند دارند.
این دوست ما که ران اول مرغ را از گوشت لخت و عور کرد، استخوان را به هوا پرتاب کرد که جفت گربه‌ها در هوا برای گرفتن آن پروازی آرام در پیش گرفتند، آن‌که لوس بود از آن‌که ملوس بود برد و گوشه‌ای چنان استخوان را کوبید و نرم کرد که فهمیدم دو سه روزی است چیزی نخورده است.

من هم نامردی نکردم و بلافاصله استخوان دومی را از ران بیرون کشیدم و انداختم مقابل آن دیگر گربه که به صدایی فرار می‌کرد. او هم استخوان را به دندان گرفت و همانجا ناهار را میهمان ما بود. تا نشسته بودیم از این سفره آن دو گربه شکمی از عزا درآوردند.
خدا را شکر که ما به آن سمت ساحل رفته بودیم که اصولا کسی نمی‌آید، اگر به این سمت ساحل کنار بزرگراه رفته بودیم و در سنفگرش‌ها نشتسه بودیم که دلی از عزا در بیاوریم باید چه می‌کردیم؟ خدا می‌داند که من شرکت ساختمانی ندارم که نخاله‌هایش را جایی بریزم و بعد بروم پولش را بگیرم، وگرنه همین جایی را که نشسته بودیم پر می‌کردم که کسی برای پایی رفتن اذیت نشود و از همانجا با دیدن آبی خلیج فارس لذت ببرد.
فقط خواستم عرض کنم شماها ناهار رو نمی‌تونید برید دهکده سنگفرش، باید منتظر باشید تا آقایون دوبه بخرند و تغییر کاربری بدند و بعد.... 

برچسب ها: بامدادیه ، طنز ، ناهار
نام:
ایمیل:
* نظر: