bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۶۲۱۴
تاریخ انتشار: ۰۴ : ۱۷ - ۰۵ آذر ۱۳۹۵
در این روزهای بی‌کسی، نمیاد دیگه نفسی... نشستم کنج خیابون، چشام و کردم بادبون. دیروز با یکی از دوستان تو ماشین نشسته بودیم و می‌خواستیم فلافل تناول کنیم و این صدا رو از اون سمت خیابون می‌‌شنیدیم که یکی داشت با خودش زمزمه می‌کرد.
امین بندری:
در این روزهای بی‌کسی، نمیاد دیگه نفسی... نشستم کنج خیابون، چشام و کردم بادبون. دیروز با یکی از دوستان تو ماشین نشسته بودیم و می‌خواستیم فلافل تناول کنیم و این صدا رو از اون سمت خیابون می‌‌شنیدیم که یکی داشت با خودش زمزمه می‌کرد. نمی‌دونم کی خونده، اگه شما فهمیدید حتما به ما پیامک بدید، البته قول بدید که کارهای غیرفرهنگی یه وقتی نکنید که آبروی استانمون نره. فقط دزدکی بهمون اطلاع‌ بدید تا برم باهاش گپ و گفتی داشته باشم ببینم چه مرگش بود لنگ ظهر داد و بی‌داد بی‌کسی می‌کرد.
سرتون رو درد نیارم، نشسته بودیم و منتظر که این فلافل‌ها آماده بشه که یهویی یکی انگار جن بو داده سرش رو از شیشه ماشین آورد تو با ما دو نفر را به رگباری از حرف بست: 
به‌خدا می‌دونم کارم اشتباهه، می‌دونم کار خوبی نمی‌کنم اما چکنم بابام از خونه بیرونمون کرده، مادرم طلاق گرفته، کسی رو ندارم، رفتم کمیته امداد گفتن نمی‌تونی بیای تحت پوشش، تو این شهر هم غریبم و کسی رو ندارم، دو سه روزه اومدم اینجا واسه کار و گیرم نیومده، یه مشت پول قرض کرده بودم که تموم شده و الان حتی پول ندارم که یه نون هم بخرم، دارم از گشنگی می‌میرم..... .

نگاهش کردم و گفتم: گفتی دو سه روزه اومدی بوشهر؟
گفت: بله، دو سه روزه اومدم و الان پول ندارم برگردم شهرمون!
رفیقم گفت: مگه شهرتون کجاست؟
گفت: جای دوری نیست، همین استان..... است!
گفتم: تو نه همونی هستی که دو هفته پیش سر سه راه بازرگانی راه رو بستی و همین اراجیف رو تحویل من دادی؟
طرف یهویی انگار که برق سه فاز گرفته باشدش، ستاره از چشماش پرید و آب دهانش رو قورت داد و گفت: نه، نه، مو نبیدم، اشتباه گرفتی.
همین و که گفت رفیقم در ماشین رو باز کرد و رفت سمتش و گفت: تو که مال بوشهر نبیدی، چطوریه که الان داری بوشهری حرف می‌زنی؟ نکنه خیلی استعدادت بالان و خیلی زود زبون یاد می‌گیری؟ دیگه چه لهجه‌هایی بلدی؟
طرف فهیمد که سی بد کسی کُچه نشسته عقب‌عقب می‌رفت و می‌گفت: نمی‌خواید کمک کنید چکار دارید کجایی هستم، به لهجم چکار دارید؟ رفیق ما دوباره رفت سمتش، یارو دو پا داشت و سه پا هم قرض کرد و تو یه کوچه‌ای یهویی غیبش زد... .
ما هم که فلافل رو گرفتیم و نشستیم خوردن که یه سری تو کوچه پیداش شد و گفت: الهی کوفتتون بشه، زهر مار بخورید... سنگی برداشتم که بزنمش دیدم دوباره در رفت، یه گاز دیگه به ساندویج زدم که اومد و گفت: به‌خدا اس‌ام‌اس میدم، به همه می‌گم، فکر کردید فقط خودتون بلدید، ما هم بلدیم، فکر کردی گوشی ندارم، ایناهاش، دارم خوبش هم دارم... الآن به همه پیامک میدم.
نمی‌دونستم بخندم، گریه کنم... گفتم برو تو هم سر اون یکی، دیوونه کمه. 

برچسب ها: بامدادیه ، طنز
نام:
ایمیل:
* نظر: