تازه از سفر برگشته بودم که گفتند عموجان بیمار است. آب نخوردم و برای دیدن حضرتش راه بهسمت خانهاشان که دو کوچه با ما فاصله داشت کج کرد. موقعی که رفته بودم سفر، حالش خوب بود اما نمیدانم چرا یهویی بیمار شدند و گفتند که آن اندازه حال مبارک بد شده که از بوشهر به شیراز سفری شده و چند روزی هم در بیمارستان نمازی و آن یکی بیمارستان خصوصی که مخصوص «پولدارها» است، بستری شده.
از آنجایی که این عموی ما از مخالفان سیاسی سرسخت ما بهشمار میرود و معمولاً هم ما را دست میاندازد قبل از رسیدن به خانهاشان خودم را آماده کردم که اگر بهناگهان جنابشان خط و نشان کشید و تیر غیبی رها کردند تا افکار ما را بیش از پیش پریشان کنند، چه کنم. در حال ردیف کردن جوابها بودم که دیدم رسیدهام در خانه. نکته جالبش اینجا بود که از این آیفونهای هوشمند نصب کرده بود که به محض رد شد و ایستادن هم هشدار میداد و این نشان از هوشیاری و حساسیتش نسبت به منافع شخصیاش! داشت.
زنگ نزده، صدایی آمد که بالاخره آمدی، بیا تو، کارت دارم اساسی، آب در دهانم خشک شد و گفتم بگیر که اومد؛ یا گند زدم یا گند زدهاند که البته بر شق دوم بیشتر استوار بودم چرا که همین دو هفته پیش که دیدمش، گزکی از من نداشت بجز خبرهای آنچنانی از تهران در مورد یارانه روزنامه و نوازش حضرات در استان که درست از آب درآمد و نشان داد که من بههیچ عنوان نباید به منابع اطلاعاتی خانعمو شک کنم.
رفتم تو، دیدم حال ندارد. مُنگه میده در حد لالیگا. گفت ارواح هفت جدت میخوای «شهرک سلامت» تو استان بزنی، اون از دهکده گردشگری بود که زدی و ساحل رو نابود کردی، اون از «شهر علم» بود، تازه شنیدم که میخواهی «شهر خلاق» هم راه بیندازی. دوزاری افتاد که در حال تیکه پرانی است، خودم را زدم به کوچه بغلی و گفتم حال مبارک چطور است، بهحمدالله که بهتری؟
گفت: اگه قصد کشتن من و همراهانم رو با وعدههای توخالی داری، کور خوندی. گفتید دهکده سلامت، گفتیم کسی که میخواد دهکده بزند، حتماً خانهاش را دارد و بیمارستانی که بتواند بیماری را شفا دهد، سکته ناقص نزدیک بود کار دستم دهد.
گفتم: شما درست میفرمایید؛ همه وعدههایی که من دادهام اشتباه بوده.
گفت: خودتی بچه، فکر کردی خبریه، این بود تدبیر و امیدت؟ همینجور میخوای به مردم امید بدهید و بهعنوان دولت راستگویان معرفی بشید؟ برید کاسه کوزهاتان را جمع کنید. مردم را چی فرض کردید، اگه دفعه دیگه کسی به شما رای داد؟
گفتم: حق با شماست، گفت: بله که حق با من است، گفتم: بله من هم نوشتهام، اگر نمیزنید، درد مشترک داریم اما چرا رفتید بیمارستان خصوصی.
گفت: زورم میرسه، به تو چه؟ برو فعلاً شهر خلاقت رو بساز بچه، هر چی فکر میکنم این «خلاق» چیه نفهمیدم.