bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۲۶۲۳
تاریخ انتشار: ۵۷ : ۲۳ - ۲۶ دی ۱۳۹۴
گفتم که خان عمو هی صدا می‌زد اولاد! اولاد! اما جوابی نمی‌شنید. داد و بیداد خان عمو که این پدرسوخته کجا رفته مگه قرار نبود پروژه تحویل بده تا هفت ‌تا خونه اون‌ورتر می‌رفت که عیال سمت دیگر حیات یادم رفته بود که بنویسم خان عمو خانه ویلایی بزرگی دارند که....
گفتم که خان عمو هی صدا می‌زد اولاد! اولاد! اما جوابی نمی‌شنید. داد و بیداد خان عمو که این پدرسوخته کجا رفته مگه قرار نبود پروژه تحویل بده تا هفت ‌تا خونه اون‌ورتر می‌رفت که عیال سمت دیگر حیات یادم رفته بود که بنویسم خان عمو خانه ویلایی بزرگی دارند که.... جواب داد: چته، سرآوردی سَرِ صبحی؟ حتما نیست که جواب نمی‌ده، اگه بود که تا الآن خبردار ایستاده بود. 
دیدم اخم‌های حضرت والا تو هم شد و خیلی به نرمی و آرامش گفت: منزل می‌تونند بگند که این وَلَدِ نابَلَد کدوم جهنمی رفته؟ البته خان عمو از تنها کسی که حساب می‌برد همین عیال مکرمه است و وقتی خانه باشد، هر نیم‌ساعت یک‌ّبار حساب پس می‌دهد و رمز گوشی خان عمو را فقط او دارد.

نشسته بودم و ماجرای خانوادگی را می‌دیدیم و گوش می‌دادم. زن عمو گفت: چکار پَچَم داری؟ اگه قرار باشه جهنمی بره باید اون معلم دَرِه پیتش بره که یه ترم سَرِ کلاس حاضر نشده و حالا طفل معصوم در به در داره می‌گرده که ببینه این آقااااای استاندار چه گلی به سر مردم زده که پروژه بنویسه. آخه خدانشناس بچه من قراره مهندس بشه، قرار نیست که رئیس دفتر کسی بشه که بخواد گزارش تحویل بده، حالا خوبه صدقه سری حاجی کلی از این مدیرکل‌ها و مسوولان می‌شناسن و جواب می‌دن، خدا به داد اون فقیر بیچاره‌هایی برسه که تا الان نه اسم استاندار رو شنیدن، نه می‌دونن عملکرد استاندار چیه....

گفتم: حاج خانوم، خوبیت نداره، کسی رو نفرین نکنید. خدا رو خوش نمیاد!
گفت: تو یکی نمی‌خواد به من درس بدی، اگه بلدی برو اون عموت رو درس بده که بیخود داد و هوار نکنه و پولش رو بیخود و بی‌جهت زمین نخره که بخواد فردا دو سه برابر بفروشه... 
دیدم خان‌عمو سرش تو لاکشه و آروم می‌گه ولش کن، سر به سرش نزار که اگه دهن باز کرد، دوتایی باید بزنیم به‌کوه و بعدش به‌خاطر اینکه فضا رو عوض کنه، گفت: حالا عزیزم تو خودت رو ناراحت نکن، یه قهوه درجه یک عربی درست کن که من و این برادر زاده جفتمون خسته‌ایم. 
بعدش گوشی رو برداشت و زنگ زد به اولاد و گذاشت رو بلندگو: سلام باباجون، کجایی؟ مگه قرار نبود پروژه بنویسی؟ چی شد، به جایی هم رسیدی؟ 

اولاد هم پاسخ‌های مهمی دادند که: آقاجون اگه بخوام بنویسم که همین الان افتادم، تهدید هم کرده که تو برگه التماس نکنید که اگه التماس کنید می‌ندازمتون. منم به هر اداره‌ای سر زدم چیزی دستگیرم نشده، همه می‌گن والله قرار بوده که راه‌آهن بیاد، بزرگراه برازجون به شیراز ساخته بشه، بوشهر منطقه آزاد بشه، قطری‌ها بیان تو بوشهر سرمایه‌گذاری کنن... دانشکده معماری راه بیفته، دهکده سلامت، شهر علم، شهر خلاق، اندیشکده توسعه استان و... ساخته بشه. اما من هر چی گشتم پیدا نکردم. یعنی آدرس هم ندارم، فقط این خور رو که خراب کردن فهمیدم که قراره دهکده گردشگری بشه... اگه اوضاع اینجوری باشه که از همین الان افتادم! 
منم که فضولیم گل کرده بود، گفتم: بزرگ بنویس: تو خوبی.... 
اخم‌های خان عمو با بوی قهوه عربی در هم شد..... 

برچسب ها: طنز ، بامدادیه ، خان عمو
نام:
ایمیل:
* نظر: