امین بندری: عارضم به حضور شما که، خان عمو بعد از مدتها سر و کلهاش پیدا شد. من هم که بهدلیل درگیریهای روزمره و دعواهایی که با سردبیر دارم، فرصت اینکه سراغ آن عزیز را بگیرم نداشتم. بعدش هم ماه مبارک بود و اصلا طاقتمان طاق بود و سینه چاک رسیدن غروب دلانگیز جنوب و در این روزهای گرم شنیدن ربنای استاد شجریان از گوشی و سپس هم اذان مرحوم موذنزاده از همان دستگاه، همین سبب شده بود تا از والاجاه، حضرت اشرف، بزرگ خاندان بندی، اندکی بیخبری بهسرمان بزند.
بالاخره دیروز متوجه شدم که یکپای ایشان بغداد بود و بصره بوده و یک پا هم در مسکو و پترزبورگ. ترسیدم که شاید اختلاسی کرده و ماننده عدهای فرار کرده است، اما یادم آمد که اگر کسی بخواهد کوه و دریا را بفروشد و بعد هم فلنگ را ببندد، اول به فرانسه میرود و بعد هم سری به اسکاتلند میزند و اگر شد، همانجا کاسبیای هم راه میاندازد و مدرکی میگیرد و بعد که آبها از آسیاب افتاد تازه پستی هم بهش میدن و دوباره روز از نو، روزی از نو، نه اینکه به عراق یا روسیه برود....
خلاصه آنکه خان عمو تماس گرفته و بعد از سه چهار هفته که خبرهای خاص خودش را از ما بیرون کشید و اندکی بر اوضاع مسلط شد، پرسید: دیروز تو روزنامهتون تیتر زده بودید نمایندگان از اصلاحطلبان درس بگیرند، میخوام بپرسم مگه اصلاحطلبی هم داریم که درس بگیره؟
گفتم: اومدی نسازی، تو اصلا خبر رو خوندی یا نه؟
گفت: تیترش رو دیدم، تا آخرش رفتم، فقط ترسیدم تند برم یه وقتی تصادف نکنم.
گفتم: حضرت والا، قربانت بشم، تو اول خبر روز بخون، بعد بیا و با ما دعوا کن. پدرت خوب، مادرت خوب، اگه اصلاحطلبها درس میگرفتن که حال و روزشون این نبود. فعلا که تیغ ردصلاحیتشون تیزه و کاری هم نمیتونن بکنن. بدبختها هم مجبورن که به این و اون سواری بدن. درس گرفتن که پیشکش.
گفت: ها، این درسته. حالا اون بالایی که تفرقه میندازه و حکومت میکنه، منظور کی بود؟
گفتم: خان عمو جان، قربانت بشم، الان تو میخوای به من کمک کنی یا خرابترش کنی. والله من الان یه کلمه حرف میزنم فردا یه بیصاحابی زنگ میزنه به این سردبیر بیاعصاب و کلی فحش و بدوبیراه بار ما میکنه، در ضمن همین چندقاز حقوق ما رو هم نمیده.
گفت: برو خودت رو رنگ کن. اگه هم خودت رو زدی به کوچه فلانی، بیا روشنت کنم.
گفتم: والله بالله، اونی که روشن میکنه، شرکت لامپ سازیه، چه ربطی به من فلکزده داره. برو اونی رو روشنکن که داره تو بیآبی، آب خوردن مردم رو میده به زمین چمن و سنگفرش.
به قول گفتنی، نمیتونی دزد رو بگیری اومدی یقه ما رو چسپیدی، برو خدا یه جای دیگه روزیت رو بده.