bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۴۹۱۸
تاریخ انتشار: ۰۳ : ۱۹ - ۱۹ مرداد ۱۳۹۵
این روزهای خبرنگار هم عجیب و غریب هستا، یعنی یه جوری هست که آدم خودش هم توش می‌مونه چه خبره. ما روز یک‌شنبه‌ای که دعوت خودمون – منظورم ارشاد و خانه مطبوعات است – بودیم و خیلی هم خوش گذشت.
امین بندری:
این روزهای خبرنگار هم عجیب و غریب هستا، یعنی یه جوری هست که آدم خودش هم توش می‌مونه چه خبره. ما روز یک‌شنبه‌ای که دعوت خودمون – منظورم ارشاد و خانه مطبوعات است – بودیم و خیلی هم خوش گذشت. به‌خصوص اونجایی که سردبیر محترم رفت و بالا کلا چهار کلمه گفت که عرش تهرون به فاصله ده دقیقه به صدا دراومد. این جناب سردبیر تاکید داشتند که در جلسه‌ای که با حضور معاون مطبوعاتی وزیر ارشاد هست، چرا نباید مسوولان استانداری بیان؟ می‌تونن واسه افتتاح کارخونه لامپ‌سازی لشکرکشی کنند‌ اما نمی‌تونن یه ساعت واسه خبرنگارا حرمت قائل بشن.
خلاصه اینو داشته باشید چطوری تو ده دقیقه تهرون خبردار شد و داستان تخریب و مسخره کردن پیش اومد تا بپردازیم به بقیه داستان. حالا آقای سردبیر یه حرفی زده بود که بلافاصله زنگ و اس‌ام‌اس اومد که کجائید فردا همه خبرنگارا به صرف شیرینی و شام!! دعوتن. البته کسی هم جرات سوال کردن نداره. فقط شامش رو بخوره و بعد نگن کی خوبه کی بده راهش رو بکشه و بره.

دیروز صبح هم کل ملت خبرنگار پیدا و ناپیدا و بیمه‌ای و غیربیمه‌ای و مجاز نامجاز دعوت بودن به صرف دیده‌بوسی منطقه ویژه اقتصادی پارس جنوبی. نیومده بود همون دو نفری که ماشاءلله خودشون هستن و خودشون و فقط سلفی می‌گیرن و این روزا گیر بازارشون شده شهرداری و شورای شهر. انگار دهکده سنگفرش رو هم این بدبختا درست کردن انداختن به جون ملت که کسی از ترس جونش جرات نکنه پاشه بره یه چرخی تو این هوای بهشتی سنگفرش‌ها بزنه.
دردسرتون ندم که دیروز همه هم رفتن و نهار رو همون رستوران خوشگل و گرون شهر و دورهمی تمومش کردن. اومدیم دفتر و یه راست رفتم سراغ سردبیر که ای استاد گرانمایه کجایی که جانم به فدایت، امروز ظهر سیر خوردیم، امشب را چه‌کار کنیم؟ برویم شام خانه معلم را هم بخوریم یا این‌که بی‌خیال بشیم؟

رئیس هم یه نگاه تندی به من کرد و گفت با نهاری که امروز خوردی اگه بگی گشنمه، خودت و نخواستی. مگه گشنه‌ای؟ خجالت نمی‌کشی می‌خوای بری واسه یه شام کل آبروت و خراب کنی؟ تازه سوال هم نمی‌تونی بپرسی، خیلی خوشگلن که می‌خوای بری؟
دیدم اگه بخوام وایسم و سردبیر همین جوری بارم کنه، کمر خم می‌کنم، گفتم والله شوخی کردم، خواستم ببینم نظر مبارک چیه؟
گفت: مبارک که فعلا تو زندانه، شوخی هم برو با اون خان عموت کن که اون روز یه سوال ازش پرسیدی نزدیک بود جورابت رو بادبون کنه.
طبق معمول تا حالا اینقدر قانع نشده بودم. عطای مرغ آب‌پز و کباب با گوشت برزیلی رو به عطاش بخشیدم و گفتم برم قلاب بندازم و پشت سد ماهی در قفس قاچاقچی واسه نهار فردا صید کنم... مانا باشید!

نام:
ایمیل:
* نظر: