bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۵۱۲۲
تاریخ انتشار: ۴۲ : ۱۹ - ۰۲ شهريور ۱۳۹۵
روز گذشته بعد از مدت‌ها تلفن مبارک ما به‌ نام نامی حضرت اقدس همایونی، خان عموی گرامی مزین شد و با دیدن آن زلف‌های پریشان و سبیل‌های پر تاب، چنان شور و شعف سراسر وجودم را گرفت که نگو و نپرس.
امین بندری:
روز گذشته بعد از مدت‌ها تلفن مبارک ما به‌ نام نامی حضرت اقدس همایونی، خان عموی گرامی مزین شد و با دیدن آن زلف‌های پریشان و سبیل‌های پر تاب، چنان شور و شعف سراسر وجودم را گرفت که نگو و نپرس. در خیالات واهی خودم بودم که تلفن قطع شد و بناچار هزینه را بر گردن گرفتم و تماسی مغتنم با حضرت خان عموی گرامی و عزیزتر از جان. حدس می‌زدم که الان به چه جهت تماس گرفته است‌ اما برای اطمینان، چیزی نپرسیدم چرا که فرد کم طاقتی است و مانند آن رفیق شفیقش که هنوز یک کلمه از زبان سردبیر محترم بیرون نیامده عرش تا فرش را بر سر پایتخت‌نشینان خراب می‌کند، همه چیز را بر سرما خراب می‌کرد.
در اندیشه فکرهای خان عموی گرامی بودم که صدای خشن و خش‌دارش از اسپیکر بسیار قدرتمند گوشی در اتاق طنین انداز شد و همان اول گفت این بی‌صاحب را از روی بلندگو بردار تا غریبه صدایم را نشنود. احوال پرسی زیاد طول نکشید، چرا که دل در دلش نبود و انگار می‌خواست یکی را به لیچار و فحش ببندد و می‌ترسید. 
گفتم خان عمو جان اگر می‌خواهی فحش بدی، راحت باش من آمادگی‌ دارم. اصلا هم ناراحت نمی‌شم. 
گفت: تو حرف الکی که نمی‌زنی، اونی که می‌خوام بهش.... یه لعنتی به شیطون لعین فرستاد و دوباره گفت: خفه می‌شدی حرف نزنی، چه مرگت بود، خوب حوصله می‌کردی و خصوصی می‌گفتی. البته می‌فهمیدم که منظورش این وزیر دفاع بدبخت است که یه کلمه از دهنش در رفت و روس‌ها هواپیماهاشون رو برداشتن و بردند و گفتند این ایرانی‌ها بی‌جنبه هستند. خان عمو به صورت کلی از تجارتی که به تازگی با این تجار روس راه انداخته بود نگران بود و نمی‌دانست که آیا این تجارت خراب می‌شود یا درست. 
دوباره پرسید: عمو جان تو که روزنامه‌نگاری و سرت تو حساب کتابه، این روس‌ها بالاخره با ایران چیکار می‌کنند، می‌تونی از این سردبیر عاقلتون بپرسی؟
گفتم: همین‌جوری به سردبیر بگم، یا....
گفت: نه بابا، خودت ماستمالی کن. نمی‌خواد به این شدت و حدت بگی. فقط یه ارزیابی بده. فصل رطب هست می‌خوام سفارش بدم، رفتم واسه اجاره سردخونه صحبت کردم. چه می‌دونم این روس‌های نازنازی می‌ترسم فردا یهویی به سرشون بزنه و خرما هم نخورن.
گفتم: حالا تو نگران نباش. خدا بزرگه. فگر نکنم روس‌ها بخوان این همه شورش کنن. وزیر دفاع هم از دهنش یه چیزی در رفت و شما بل گرفتی. برون خان عمو خریدت رو کن و به فکر صادرات خوب باش. اگه سود کردی نمی‌خواد چیزی به ما بدی، اما اگه خدایی ناکرده ضرر کردی نه یه وقتی فحش رو ببندی به ما. 
گفت: آره پسرم، نمی‌خواد به اون سردبیرت بگی که فردا یه سرمقاله هم خرج ما کنه. خودم می‌دونم چه گلی تو سرم بگیرم.... 
تا حالا اینقدر خان عمو رو مودب ندیده بودم... 

برچسب ها: طنز ، بامدادیه ، خان عمو
نام:
ایمیل:
* نظر: