بامداد جنوب - وندیداد امین:
امیررضا بیگدلی، فرزند تابستان است. وی تیرماه سال ۴۹ در تهران به دنیا آمد و دانشآموخته رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد کرج است، به گفته خودش، در داستاننویسی شاگرد و مکتب دیده کسی نیست. بیگدلی تاکنون چهار مجموعه داستان به نامهای «چند عکس کنار اسکله» (سال ۷۸، نشر ماریه)، «آن مرد در باران آمد» (سال ۸۲، نشر قصه)، «آدمها و دودکشها» (سال ۸۸، نشر ثالث) و «اگر جنگی هم نباشد» (سال ۹۴، نشر الکترونیکی نوگام) منتشر کرده است. وی در سال ۸۱ در اولین دوره جایزه ادبی هدایت برای داستان «حالا مگر چه میشود؟» از مجموعهداستان «آن مرد در باران آمد» موفق به دریافت تندیس صادق هدایت شد. همچنین این کتاب در جشنواره ادبی اصفهان در سال ۱۳۸۳ بهعنوان اثر شایسته تقدیر معرفی شد.
گزیدهای از داستانهای این نویسنده به نام «بازهم پیش من بیایید» که منتخبی از سه مجموعهداستان بالاست، پاییز سال ۹۳ به همت نشر افکار چاپ و راهی بازار شد. بیگدلی این روزها در حال سروسامان دادن به پنجمین مجموعه داستانش است. نام این مجموعه داستان «دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم» است. شایان ذکر است که یکی از داستانهای این مجموعه بهنام «سفتهباز» موفق شد در بخش داستان کوتاه جشنواره تیرگان تورنتو سال ۲۰۱۵ مقام دوم را کسب کند. با این نویسنده گفت و شنودی انجام دادیم که شما را به خواندن آن در ادامه دعوت میکنیم.
جناب بیگدلی، نخست بفرمایید که آیا یک انسان را میتوان صرفا از راه آموزش، پرورش داد و از وی یک نویسنده خلاق ساخت؟
به نظر من استعداد، علاقه و پشتکار سه عنصری است که برای موفقیت در هر کاری نیاز است. پس از این سه عنصر طبیعتا آموزش نیز موردنیاز و ضروری است. مختصر بگویم که استعداد یعنی شما برای انجام کاری از دیگران مناسبتر و شایستهتر هستید. علاقه یعنی از انجام دادن کاری نهتنها خسته نمیشود، بلکه لذت هم میبرید. پشتکار، نشان از سختکوشی شما دارد. در مسیری که باید طی کنید با ناملایمات و سختیها مبارزه میکنید و برای رسیدن به هدف خود بهانه نمیآورید. پس از همه اینها باید آموزش ببینید و نکات فنی و تکنیکی هر کاری را بیاموزید. در اینجا بحث مهارت پیش کشیده میشود که شما چقدر توانا باشید تا بتوانید داستانتان را خوب ورز بدهید و آن را به لحاظ جمیع جوانب محتوایی و ساختاری بهصورت شایستهای عرضه کنید. دیروز شعر کوتاهی از یک شاعر پرآوازه امروزی خواندم که 10 کلمه بود و در این 10 کلمه دو غلط داشت. وی یکی از پنج شاعر مطرح و بزرگ امروز است که در شعرش بعد از آنچه «که» به کا ربرده بود. این یک غلط نوشتاری است (رجوع کنید به غلط ننویسیم مرحوم نجفی) و شایسته یک شاعر پرآوازه و مطرح نیست. پس اگر بخواهم بهصورت موجز پاسخ شما را بدهم باید بگویم بعید میدانم صرفا از راه آموزش بتوان هرکسی را پرورش داد و از او یک نویسنده خلاق ساخت.
خود شما میان نحلههای متعدد، چطور به عرصه داستاننویسی پا گذاشتید؟
من از نوجوانی کتاب میخواندم و به شعر کلاسیک علاقه زیادی داشتم. هیچوقت سعی نکردم شعر بگویم. هیچ استعدادی هم در این زمینه ندارم. فقط شعرهای خوب را حفظ میکردم و گاهی در بین حرفهایم از آنها استفاده میکردم. همچنین رمانهای پلیسی و عاشقانه نیز میخواندم. البته تعدادی هم از کارهای ذبیحالله منصوری و همچنین رمانهای جدی را خواندم. دیپلم علوم تجربی هستم اما دانشگاه ادبیات فارسی خواندم. دلیل این انتخاب فقط علاقه به شعر کهن بود. در دانشگاه با متون ادبیات داستانی آشنا شدم. شروع کردم به خواندن کتابهای صادق هدایت و احساس کردم من هم میتوانم بنویسم. بعد شروع کردم به نوشتن و دیدم بله میتوانم بنویسم. یکی از نوشتههایم را به استادی نشان دادم و او سفارش کرد کتاب قصهنویسی رضا براهنی را بخوانم. من هم آن کتاب را خواندم و همینطور کمکم با ادبیات داستانی آشنا شدم. بعد از آن کتابهای آموزشی جمال میرصادقی را خواندم و با چند داستاننویس آشنا شدم. خواندم و نوشتم. نوشتههایم را در نشستهای ماهانه دوستانه میخواندم و به نقد و نظرها گوش میدادم. از اینرو، پیش کسی آموزش ندیدم و شاگرد کسی نیستم. خودم داستاننویسی را فراگرفتم و تا به امروز ادامه دادم.
از دید شما، آیا یک نویسنده باید منتقد کارکشته باشد یا بالعکس؟
خیر؛ یک نویسنده لزومی ندارد یک منتقد کارکشته باشد. همانطور که هر کس منتقد کارکشته است لزوما نویسنده خلاق نخواهد بود. هرقدر منتقد کارکشته تئوری و نظریه ادبی میداند، نویسنده باید دامنه واژگان گستردهای داشته باشد با قدرت تخیل زیاد اما نویسنده باید مهندسی کارش را بلد باشد. فنون داستاننویسی را بداند و داستان شناس باشد. باید زبان فارسی را بلد باشد. باید ساختار را بشناسد و بداند داستان را چگونه شروع کند، چگونه پیش ببرد و چگونه به پایان برساند. من عموما برای دوستان تازهکار یک سفارش دارم: زبان فارسی را یاد بگیرند، داستانهای خوب فارسی و غیرفارسی (با ترجمه خوب) را بخوانند، زندگی کنند و بنویسند و پس از مدتی فاصله با هر نوشتهای آن را بازنویسی کنند و بازنویسی کنند.
سیاستهای فرهنگی دولت و نهادهای زیرمجموعهاش را چطور ارزیابی میکنید؟
راستش من اصلا نمیدانم سیاستهای فرهنگی دولت و نهادهای زیرمجموعهاش چه هست. فقط میدانم اوضاع کتاب و کتابخوانی و بهطورکلی فعالیتهای فرهنگی و هنری خوب نیست و اصلیترین مقصران چنین وضعیتی حکومتها و دولتها میباشند؛ زیرا منابع کشور در اختیار آنهاست و آنها مسوول سامان دادن به چنین اموری هستند.
جناب بیگدلی حد واسط تعهدات اجتماعی یک نویسنده با نگرشهای زیباشناختیاش، از دید شما به چه صورت باید باشد؟
وقتی داستان مینویسیم یعنی داستان مینویسیم؛ نه بیانه سیاسی نه تحلیل اجتماعی اما این داستان را ما در هوا یا خلأ نمینویسیم. نویسنده در محیط اجتماعی قرار دارد و بسیار طبیعی ست که تحت تاثیر محیطش است اما ممکن است یکبار داستانی درباره شکست عشق بنویسد و یکبار هم درباره پیروزی عشق. امکان دارد از نداری بنویسید و همچنین از دارا بودن. نویسنده هر چه را موضوع داستانش کند- از فقر و بدبختی گرفته تا مسائل سیاسی و اجتماعی روز- اشکالی ندارد اما درنهایت باید بتواند یک اثر قابلقبول عرضه کند که نکات زیباییشناختی در آن رعایت شود. اگر نوشته به یک معضل اجتماعی بزرگ و اساسی بپردازد اما نکات زیباییشناختی یک داستان را رعایت نکند نمیتوان از جنبه هنری و ادبی به آن امتیاز داد ولی میتوان آن را یک نوشته تاثیرگذار دانست. شما میتوانید مقاله بنویسید یا بیانیه صادر کنید اما وقتی داستان مینویسید ناگزیر هستید نکات زیباییشناختی و ادبی را رعایت کنید.
تعریف شما از رسانه چیست؟ بسط فضاهای مجازی را امروزه در خدمت ادبیات میبینید؟
اگر اشتباه نکنم رسانه وسیلهای است که با آن اخبار و اطلاعات به توده مردم انتقال پیدا میکند. با این وسیله میتوان روی توده مردم تاثیر گذاشت. آنها را آگاه کرد یا گمراه. راستش را بخواهید از آنجایی که من شاگرد و مکتب دیدهای کسی نبودم از همان ابتدا تنها و منزوی بودم. چند دوست داستاننویس داشتم اما در جمعهای دیگر حضور نداشتم. من خودم را بهوسیله فیسبوک به دیگران معرفی کردم و جالب است بدانید در چند ماه اخیر که در بستر بیماری بودم بهوسیله اینستاگرام تعداد قابلتوجهی کتاب فروختم. خوب این وسیله به من خیلی کمک میکند اما در کل بگویم آنچه این روزها در حوزه ادبیات داستانی در رسانههای مجازی گسترش یافته دارای ناخالصی فراوان است. گمراهکننده و هیجانی است و آنچه در رسانههای غیرمجازی بوده و هست غیرحرفهای است؛ مثلا شما این را بدانید اگر کسی داستان با چهار یا پنج هزار کلمه بنویسد هیچ جایی نمیتواند آن را چاپ کند؛ حتی اگر داستانش ارزشمند باشد.
به نظر شما آفات جدید و معاصر یک نویسنده ادبی مشخصا کدامها هستند؟
ببینید در بالا اشاره کردم در حال حاضر مشکلات فراوانی در حوزه فرهنگ و هنر وجود دارد که ربطی به نویسنده ندارد. این مشکلات درست از زمانی شروع میشوند که نویسنده نقطه پایانی داستانش را میگذارد و از آن چاپ میگیرد. چه بخواهد اثری را در نشریهای چاپ کند چه بخواهد آن را برای چاپ به ناشر بسپارد. واقعا سختی کار ازاینجا شروع میشود از سانسور دولتی گرفته تا رندی ناشر و پخشکننده کتاب. اینها وجود دارند و هرچند آفت توسعه اعتلای فرهنگ یک کشور هستند اما واقعا از دست نویسنده کاری ساخته نیست. چیزی که این روزها و شاید همیشه و همواره سبب نقصان کار نویسنده بوده و به دست خود او نیز برطرف بشود مجهز نبودن او به ابزار نوشتن است. بالا اشاره کردم. نویسنده باید درستنویسی زبان فارسی را بداند که متاسفانه اینگونه نیست. نویسنده باید داستان را بشناسد. بداند پاراگراف (پاساژ) چیست و چرا اینجا یک پاراگراف تازه را شروع کرده و وقتی وارد یک پاراگراف میشود باید چطور آن را به پایان برساند. ساده گرفتن این قضایا و برخورد هیجانی با اثر که امروزه رسانههای مجازی تاثیر بسیار منفی در این زمینه ایجاد میکنند، بزرگترین آفت داستاننویسی امروز ماست. حتی تاثیر منفی آن از محفل گرایی و باندبازیهای سنتی یکی دو دهه پیش بیشتر است.
ایدهآل شما در نویسندگی چیست؟ آیا شخص یا اثر خاصی مدنظرتان است؟
ایدهآل من این است که بتوانم داستانهای خوب و جذابی بنویسم. همین. نمیخواهم مثل کسی بشوم و شخص خاصی ایدهآل من نیست. بلکه این داستانهای خوب هستند که برای من راهگشا و راهنمای میباشند. داستانهای کوتاه خوبی وجود دارد که من بارها آنها را خواندهام و بازهم خواهم خواهند. هم از خواندن آنها هم لذت میبرم و هم چیزها میآموزم. نمیخواهم نام کسی را ببرم ولی ازآنجاییکه با چاپ مجموعه داستان «آن مرد در باران آمد» در سال 82 برخی من را مقلد ریموند کارور دانستد و داستانهای من را کپیبرداری از داستانها او خواندند، بدون هیچگونه شرمندگی از وی نام میبرم که با خواندن داستانهای این نویسنده دریچه تازه به روی من باز شد و آن، این بود که فهمیدم میتوان از پاک کردن سبزیخوردن در خانه و یا شل شدن یک لامپ، داستان نوشت. من این کار را میکنم اما داستانهایم را از روی زندگی خودم مینویسم نه از روی داستانهای کارور. هرچند همانطور که گفتم خود را وامدار نوشتههای او میدانم.
سخن پایانی؟
امیدوارم فضای فرهنگی کشور باز شود و با آثار هنری و فرهنگی برخورد قهری نشود. این آرزوی هر هنرمندی است و سرانجامش نیز اعتلای فرهنگی و فکری هر کشوری خواهد بود. همین.