الهام بهروزی
«کتاب شکست» عنوان تازهترین مجموعه شعر مجید اجرایی، شاعر، نویسنده،
منتقد ادبی و روزنامهنگار بوشهری است که پاییز سال جاری به همت انتشارات مروارید منتشر
شد و خیلی زود «کتاب شکست» در مدتی کمتر از
سه ماه؛ یعنی بهمنماه 1400 به چاپ دوم رسید.
به گزارش ایبنا، مجید اجرایی که پیش از این، نخستین مجموعهشعر خود را
با عنوان «ژن مغلوب» در سال 1384 به همت نشر «شروع» منتشر کرده، دومین مجموعه خود را
با اتکا بر بهرهگیری از ظرفیتهای زبانی متکثر شعرهای سه دهه اخیر ایران راهی بازار
شعر کرده است. به عبارتی، «کتاب شکست» به لحاظ فرمی و جریانی در میانه شعر زبانگرا
و خود ارجاع دهه هفتاد از سویی و شعر دلالتگرای دهه هشتاد و نود است.
اجرایی در «کتاب شکست» دنیای شعر خود را بر پایه عصیان استوار کرده است
که او را به سمت زیستی تازه و ترسیم تصویری شاعرانه، نو و خلاقانه از معناباختگی زیست
انسان امروز سوق میدهد. با مجید اجرایی پیرامون آفرینش این مجموعهشعر به گفتوگو
نشستهایم که در ادامه از نظر شما میگذرد.
چطور شد که برای کار جدیدتان به نام «کتاب شکست» رسیدید؟
«کتاب شکست» در
واقع ایده استراتژیک من در شعر و در مسیری است که مدتهاست درگیرم کردهاست. «کتاب
شکست» گفتمان شعری- زبانی من است. نام کتاب تداعیکننده خود کتاب است. دنبال اسمهای
فانتزی نبودهام. این مجموعه حاصل و حامل المانها، عناصر و کارمایههای زبانی من است
که در شعرم و کتابم رخنمون شدهاست. اسم کتاب ضربهزننده و شاید غافلگیرکننده
باشد و پرسشبرانگیز و من همین را میخواستم. مخاطب در این خانه (کتاب) را که میزند
با منظرهای ویران مواجه میشود. طرح جلد و اسم کتاب توأمان در یک راستا هستند. شاعر
با طرح جلد و اسم کتاب میخواهد مخاطب را به باغ ویران و سرزمین هرزِ (نام کتاب تی.اس.
الیوت) خود دعوت کند.
مخاطب در این اثر با عصیان شما روبهرو میشود؛ عصیانی که بیشتر به زیستی
تازه نزدیک میشود و به جای اتکا به یک نحله زبانی، تجربه شاعرانه شما را به کنشی نو
و خلاقانه بدل میکند، نظر خودتان در اینباره چیست؟
عصیان. خوب شد این واژهی چالشبرانگیز را در سوالتان مطرح
کردید. من در مجموعه پیشینم (ژن مغلوب) همانطور که از اسمش پیداست، بیشتر بازتابدهندهی
گونهای دترمینیسم تاریخی- اقلیمی بودم که از دل آن نوعی جبرزدگی و تقدیرزدگی برمیخاست.
من در آن مجموعه که البته رویکردهای زبانیاش متاثر از شعر دهه هفتاد بود و وجه تغزلی-
لیریستی هم در عین حال در آن مشهود و بارز بود، گفتمانم و فضای ذهنیام کاملا متفاوت
بود.
در مجموعه جدیدم بله؛ بهنوعی عصیان کردم و آن قطعیت جای خود را به نسبیت
داد. این عصیان تنها عصیان من نبوده. عصیان همه انگارههای زیست جمعی ما بوده است.
من بجد گمان میکنم دوگانه عصیان/ استیصال و میل/ ملال پارادایم غالب زیستجمعی ما
بودهاست. عصیان من صدای ناخودآگاه جمعی آدمیان پیرامونم بوده است. من علیه هیچ نُرم
و فُرمی در این زیست جمعی و حتی زبانی عصیان نکردهام. عصیان من، عصیان بیرونی نبوده،
عصیان من، عصیانِ «بلانشویی» و «کریستوایی» است؛ آنجا که میگوید: سرپیچی شرط لازم
حیات ذهن است و سوژه را به قسمی از بازگشت، چرخش، نوسازی و دور زدن فرا میخواند. ژولیا
کریستوا معتقد بود: «اصیلترین کنش، شکلی درونی از سرپیچی یا به تعبیر شما عصیان است
که به تخطی از ممنوعیتها، هنجارها، ارزشها و قوانین درونی دلالت دارد.»
برخی از منتقدان ادبی بر این باورند که نگاه صادق هدایتواری بر این مجموعهشعر
شما حاکم شده است؛ بهگونهای که روح شکست تمام این اثر را به تسخیر خود درآورده است،
آیا با این گفته موافقید؟ چرا؟
ببینید هدایت شاید تنها کسی بوده که توانست همین روح سیال و همین ناخودآگاه
از هم گسسته را در زبانی اتمسفرساز تداعی کند. هدایت در داستان و مشخصا «بوف کور» هدایت
و فروغ در شعر توانستهاند در ادبیات ایران آن مواجهه روح تروماتیک و سوژهی غایب
ایرانی با مدرنیته را کاملتر، جهانیتر و خلاقانهتر بازتاب دهند.
این دو توانستهاند تجربه شکست را تبدیل کنند به یک سویه رهاییبخش
و سپهرساز. در این میان، هدایت توانسته بیشتر از کارمایههای غنی مستتر در ناخودآگاه
کار بکشد و با غرابت سبکی چنان جذابیت و البته گریزندگی در زبان ایجاد کند که تا هنوز
اسم هدایت میتواند انحرافانگیز باشد.
من البته نگاهم به هدایت نبوده و کوشیدهام به اصل منبع دست یابم؛ یعنی
به خود ابژههایی که در درون شاعر تصفیه و پالایش میشود و سپس به وجهی شاعرانه بدل
میشود؛ اما هدایت در این مسیر هنوز یگانه است. من راوی ابزوردیسمی هستم که بر سراسر
تاریخ سایه انداخته و تاریخ همواره ایران سرشار از این عناصر است که خوراک هنر، ادبیات
و شعر است. شعر ایران و داستان ایرانی آنقدر به روزمرگی تن در داده که تنها همین تجربههای
دمِ دست خود را میبیند و بس.
شما در این اثر با استفاده از ابهام و ترکیبات خلاقانه و بکر و نو تلاش
کردید که معناباختگی جهان امروز را به رخ بکشید، به نظرتان این حرکت چقدر نیاز شعر
امروز است؟
به گمان من شعر جز بازنمود معناباختگی رسالتی ندارد. کار ما توصیف گل
و بلبلی واقعیت نیست. هزاران شعر در دورههای متفاوت تاریخی همین سرزمین سرودهشده
در مدح و وصف طبیعت و انسان؛ اما راهی به رهایی نگشودهاست. روایت معناباختگی اختلال
در ابتذال است. شعر، سوژه غایب را فرامیخواند و زبان معناباخته زبانی است که به جنگ
با ابتذال میرود.
زبان معناباخته خود آفریدن معنایی تازه است و ضرورت دستیابی به معناها
و آفرینشهای تازهی معنایی به قول پروست «زبان جدید در زبان ابداع میکند که به نوعی
یک زبان بیگانه است.» زبان بیگانه همان معناباختگی است که دو قطب انفصال/ اتصال را
میسازد. آثاری که توانستهاند سپهرسازی کنند و طنین روح و زیست متفردانه و جمعی یک
ملت باشند، آثاری بودهاند که معناباختگی را به عرصه زبان درآوردهاند. حتی آثار کلاسیک،
حتی آثار بزرگ حماسی در پسزمینهای از خلأ، فراموشی و فقدان شکل گرفتهاند؛ آن چیزی
که در زبان کسی چون دریدا بهعنوان «ویرانی حافظه»، «سوگواری» و «تجربه امر ناممکن»
روایت میشود.
بماند اینکه جهان امروز ما اصولا جهان معناباختهای است و گرنه موج موج
و فوج فوج روانشناسیهای زرد و فلسفههای بودیستی و رواقیگری و معنویتهای نوظهور
از در و دیوار بالا نمیرفت. آنچه در زیست جهان امروز و ایران ما شاهد آن هستیم کالایی
شدن زیست آدمیان، مناسکی شدن همه روابط و مناسبات و فروکاست ابژهها به بازنمودههای
مجازی (به تعبیر بودریار) و همان معناباختگی است که میگویید.
شما در دو مجموعه منتشرشده خود نشان دادید که در شعر از روی دست دیگری
نگاه نمیکنید، برای رسیدن به پختگی و جرات در گفتمانسازی در شعر و خلق تصاویر انتزاعی،
بکر و خلاقانه چه مسیری را طی کردید و میکنید؟
شعر من هم این است و هم آن و نه این است و نه آن. البته که من بیالتفات
و توجه به تجارب زیسته شعری دیگران نبودهام. چون هر تجربهای –به
گمان من- حتی اگر تجربه شکست خورده و ناکامی باشد، برای تجارب دیگر و خلق زیست جهانهای
دیگر، خوراک خوب و بهرهدهی خواهد بود.
اما فکر میکنم فراتر از این تجربهها، تجارب زنده و متعین هستند که شعریت
را خلق میکند. بنابراین نگاه من، نگاهی ابژکتیو و سیال به پدیدههاست. من به لحظات
انفجاری در شعر قائلم. لحظاتی که بتواند ایجاد تعلیق کند و مخاطب را غافلگیر سازد و
شوک و ضربههای حسی به مخاطب وارد کند؛ من به ترومای شاعرانه قائلم. معتقدم رسالت ذاتی
شعر آنچنان که برخی منتقدان و شاعران میپندارند تنها توسعهی ظرفیتهای زبانی نیست؛
بلکه هدف توسعهی ظرفیتهای زیستی در قالب زبان است.
من عمیقا معتقد به زیست زبانیام و نه زبان بهعنوان یک پدیده منتزع
و منفعل. درک پوزیتیویستی از زبان، مشکله اصلی شاعران، منتقدان و جریانهای شعری امروز
ایران بوده و هست؛ همین مساله حتی خود زبان را از رمق انداخته است. من به شعری شکسته
و گسسته و انفجاری، به زبانی که هم تلخ و گزنده و رماننده باشد و هم توأمان جذاب و
نشئهانگیز معتقد هستم. من به دینامیسم شعری باور دارم. به شعری که در سطرهایش حرکت میکند و از همه عناصر
فیزیکی، محتوایی، ذهنی، انتزاعی، اسطورهای تغذیه میکند، ایمان دارم. به سنتز میان
خودآگاه و ناخودآگاه.
من به بخشی از
پیشنهادهایی که زبانگرایان در شعر دهه هفتاد مطرح کردهاند که شعر را یک پروژهای
حاوی «بستههای پیشنهادی» مختلف میدانند از بیخ و بن بیباور هستم و به بخشی از شعرها
و جریانهایی که در شعر دهه هشتاد و نود ارائه شده و برای درآمدن از چاله زبان به چاه
ابتذال و سادهانگاری سانتیمانتالیستی افتادهاند نیز بیایمان و کافر هستم.
نگاه من به شعر پروژهای نیست؛ پروسهای است. جریانی نیست، متفردانه است.
سوبژکتیو نیست، ابژکتیو است. با تاسی به نگاه فوکو، قائل و معتقد به تداوم تاریخ در
عرصه شعر و زبان نیستم. معتقدم دوگانه ارسطویی و دوآلیسم کانتی که از زمان ورود تفکر
غربی به ایران تا الان فکر، فلسفه، زبان، ادبیات، شعر و همه چیزمان را به ناف خود گره
زده، اصولا رستگارمان نخواهد کرد.
دست آخر اینکه معتقدم در شعر باید به قول بلانشو، به گسست آری بگوییم
تا بتوانیم آفرینشی نو را بنیاد نهیم.
چرا مجید اجرایی شاعری سختپسند است و با اینکه شعرهایش همیشه مخاطب دارد؛
اما با وسواس کارهای خود را با مخاطبانش به اشتراک میگذارد؟
چون مجید اجرایی همیشه ناراضی است و به همین دلیل همیشه تنهاست. من برآیند
میل و ملالم. سرگشته، متعارض، آشفته میان معناها و میان آنچه باید و نباید. تنها اصل
قطعیام نسبیانگاری است. دیگر اینکه جهان شاعرانه جهان پررنجی است و من بازتاب رنجهای
بسیارِ درونیِ زیستهام.
من رنج را اتمسفر و موتور محرکهی زیست شاعرانهام میدانم. رنجهایی
که در واقعیت از آن گریزانم در سرودن به سمتش میروم. در این سالها عمدتا فلسفه پناهگاه
من بوده و همین نسبیتانگاری برگرفته از فلسفه به اضافه رد پای نظریههای ادبی مرا
سختگیرتر کرده و منزویتر.
و سخن پایانی؟
و شکست، رسالت ما بود...