bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۲۵۰۹
تاریخ انتشار: ۲۰ : ۱۷ - ۱۸ دی ۱۳۹۴

خان دایی از سفر برگشته بودند. یکی دو هفته‌ای بود که زیارتشان نکرده بودم و کلی دلم برایش تنگ شده بود. خودش می‌گفت از مسکو مستقیم برگشته تهران و از اونجا هم یه راست اومده بود شیراز تا به سردخانه‌های خشت و کنارتخته سر بزند و سفارش خرما و رطب بدهد برای صادرات به کشور دوست و برادر روسیه. بعد هم از اونجا اومده بود بوشهر و دو سه تا باربری سر زده بود اما با تعجب می‌گفت که الان درست 36 ساعته نخوابیده و کلا هم خواب از سرش پریده. 

پی‌جور شدم که دلیل این مساله چیه که خان عمو 36 ساعت نخوابیده و هنوز هم خوابش نمی‌یاد! هر چه ازش می‌پرسیدم مثل این وحشت‌زده‌ها به در و دیوار نگاه می‌کرد و می‌گفت مشخصه که هیچی نمی‌شیم، خیر سرم بچه فرستادم دانشگاه که مهندس بشه، فرستادم که مملکت رو آباد کنه، فرستادم که سَرِ پیری عصای دستم باشه، پدرسوخته اگه دانشگاه دولتی هم می‌رفت که خوب بود، خیالم راحت بود نمی‌خواستم پول بدم، چکنم که رفته دانشگاه آزاد برازجون و هی هم باید پول بی‌زبون رو بدم و بده به اون فلان فلان شده؟

داشت یه ریز حرف می‌زد. به زن عمو گفتم که براش یه شربت زعفران درست کنه تا یه خورده اعصابش آروم بشه، زعفران رو بدون تعارف یه نفس سرکشید، اما باز هم آروم نشد. 
گفتم: آخه خان عمو، شما آدم باحوصله‌ای بودید. هم سیاست خوندید، هم اقتصاد می‌دونید و هم اهل فضل و تقوا هستید، خوبیت نداره. مگه این آقازاده چه گناه کبیره‌ای کرده که مستوجب این همه بد و بیراه هست؟
گفت: کار این پدرسوخته ندارم، این هم سَرِ بقیه ملت که دارند دانشگاه آزاد و پیام نور می‌خونن، علمی کاربردی می‌رن، دستکم نزدیک خونه هست و می‌تونه به حساب و کتابام رسیدگی کنه. اما ای کاش فرستاده بودمش رفته بود کازرونی، شیرازی یا همون تهران درس می‌خوند، نه تو این دانشگاه....
گفتم: چرا اینقدر گیر به دانشگاه می‌دید؟ رئیسش هم که تازه عوض شده و ان‌شاءالله همه چی خوب می‌شه.
گفت: چی خوب می‌َشه، مرد حسابی. بچه یه ترم استادش رو ندیده. بی‌خاصیت بعد از یه ترم اومده سَرِ کلاس به جای این‌که جبرانی بذاره، به بچه‌ها گفته که «وضعیت ما مثل قانون دوم ترمودینامیکه» هیچی بازدهی صد در صد نداره.
گفتم: ما که علوم انسانی خوندیم، حالا این چیز خوبیه یا بده؟
گفت: همینه که بی‌سوادی و نمی‌فهمی، اگه... اما همون بهتر که علوم انسانی خوندی و مثل این به حساب استاد «مهندس» نشدی؟
گفتم: خان عمو، خیلی شفاف بگو چی شده؟
گفت: هیچی، اولاد تشریف آورده خونه می‌گه استاد!! اومده سر کلاس و گفته: می‌دونم که خوب درس ندادم، پس ازتون زیاد انتظار ندارم اما سفارش نکنید، اگه سفارش کنید حتما می‌ندازمتون... حالا این بمانه، به بچه رشته شیمی دستور داده که به‌عنوان پروژه، عملکرد استاندار رو هم بنویسن، تازه نمره هم داره این و دیگه کجای دلم بذارم!!! تازه داره دکترا هم می‌خونه، بدبخت اون دانشجویی که این بخواد بهش درس بده.
گفتم: عجب، این که چیزی نیست. به طرف گفتن سه تا از بهترين خوابيدن‌هاي دنيا بگو، گفت:
1.خوابيدن رو پاي مامان وقتي کلي خسته‌اي.
2.خوابيدن رو شونه عشقت وقتي کلي تنهايي.
3.خوابيدن با چشماي باز وقتي استاد داره درس مي‌ده!

نام:
ایمیل:
* نظر: