خان عموی تاجر ما روز گذشته با این دوستای کاسبش راه افتاده بودند تو شهر و پروژه قیچی میکردند، کلنگ میزدند، وعده میدادند و با همه دیدار میکردند. البته از طرف خان عمو فقط یک نفر بهعنوان نماینده حضور داشت و از خیلی چیزا تعریف میکرد. مثلا از شش نوع غذای گرون قیمتی که حضرات سرو کردند و موقع خوردنش هم محسن شریفیان یه کنسرت عالی برگزار کرد – یعنی اگر مردم عادی بودن این دلواپسا مگر ول میکردن، میریختن حکم از ناکجاآباد میآوردند که بله بفرمایید بیضه اسلام در خطر است و وااسلاما سر میدادند و – حالا که این حضرات پولدار و قدرتمند پایشان در میان بود نه آن دلواپسان خبردار شدند و نه مردم کوچه و بازار.
این فرستاده خان عموی ما، معمولاً کلا یه خورده فضول تشریف دارند و هر کجا که بروند، خوش تعریفی از سر و روی نامبارکش میبارد، در حالی که خلال میزد و میگفت این تکه میگو، این تکه ماهی، این تکه جوجه، این تکه قیمه بوشهری و این... که از لای دندونای نه چندان متربش خارج میکرد، میگفت: راستی شنیدی امروز دم استانداری تحصن شده؟
گفتم: والله بله، شنیدم. صبح بچهها زنگ زدند و گفتند کارگرای ننه مرده صدرا تحصن کردن
گفت: ها والله، خیلی گناه دارن، خبرشونه کار میکنی؟
گفتم: کار کردیم، اما ای لازم شد بازم کار میکنیم، بوید یکی از طرف کارگرا بیاد تا با هم گپ بزنیم و بفهمیم چه خبره. دیروز هم از طرف حراست استانداری اومده بودند و دوربین بچهها را میگرفتند تا مبادا عکسش کار بشه؟
گفت: مگه تو استانداری هم کسی خبر داشت تحصن شده؟
گفتم: مگه میشه خبر نداشته باشن؟ بواجون یه استان و یه استانداری، پشه تو دیلم بی اجازه فِر کنه، تو استانداری باید بفهمن که قراره ری مازه کی بشینه، اون وقت فرمایش میکنی که کسی تو استاندری نفهمیده؟
گفت: دیروز که با این حضرات تجار رفتیم دیدار آقای استاندار، یکی از ای حضرات در اومد و گفت دَمِ استانداری هم تحصنه؟ استاندار هم دراومد و گفت: جدی؟ تحصنه؟ ما که خبر نداریم. اونجا بود که فهمیدم کسی که خبرِ دَرِ استانداری نداشته باشه، خبر حال مردم هم نداره.
گفتم: یه فامیل داریم ۲۸ ساله بیکاره، اگه دو سال دیگه بیکار بمونه بازنشسته میشه؟ حالا هم تو زیاد سخت نگیر، دو سه تا تحصن دیگه بشه، صداش تا طبقه سه میرسه و بالاخره اونم میفهمه.