روزی که دکتر محمد مصدق یا به قول مخالفانش که میخواستند آریستوکراسی و هزار فامیلی او را به رخ بکشند «مصدقالسلطنه» به نخستوزیری رسید این خبر مثل توپ در همه ایران صدا کرد در آن روز تلگرافچیها یک خط تیره میزدند و خارج از متن تلگراف اصلی این جمله را نیز مخابره میکردند «مصدق نخستوزیر شد» راستی مگر این مصدق که بود و چه بود و قرار بود چه کاری انجام دهد که خبر نخستوزیریش این حجم شادی ملی آفرید و ملت اینهمه برایش سر و دست شکستند؟ تنها به یک دلیل: اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت ایران و کوتاه کردن دست استعمار دولت فخیمه انگلستان از این ثروت ملی، قانونی که مدتها بود به تصویب مجلسین رسیده بود اما اجرایش کار صدر و ساعد و حسین علای شُل و ول و حتی رزم آرای دیکتاتور نبود...
دکتر مصدق روزی که به نخستوزیری رسید اول یک کار انجام داد و بعد هم یک بخشنامه صادر کرد: او اعلام کرد چون خود را نخستوزیر همه مردم ایران میداند با وفاداری به آرمانهای جبهه ملی از این جبهه استعفا میدهد و اما بخشنامه ای که صادر کرد خطاب به رئیس شهربانی بود: «شهربانی کل کشور – در جراید ایران آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته میشود، هر چه باشد و هر که نوشته باشد به هیچ وجه مورد اعتراض و تعرض قرار نگیرد» در تمام مدت 27 ماه و 15 روز نخستوزیری مصدق، حدود 370 روزنامه و مجله در کشور منتشر میشد که 70 نشریه شدیدا به مخالفت با او میپرداختند و مثلا مینوشتند «ننگ و ادبار بر مصدق پیر و کفتار خون آشام ...» در مملکتی که همیشه داغ و درفش و تهدید و تعطیلی مطبوعات دست ابزار یا به قول ما دشتستانیها «اِواره» نخست وزیران بوده، فرد دومی پیدا نمیکنید که در زمان نخستوزیریاش نشریات چنین مطالبی دربارهاش بنویسند و هیچ مزاحمتی از سوی او، دولت، شهربانی و نیروهای نظامی برای آنها فراهم نشود ... بعد از دو سال سرانجام عوامل داخلی و خارجی باعث شد تا عرصه بر دولت مصدق تنگ شود و کودتای 28 مرداد شکل بگیرد فارغ از فشار اقتصادی و تحریم فروش نفت که اقتصاد کشور را بهشدت تحت تاثیر قرار داده بود همگامی امریکا با انگلستان در مخالفت بینالمللی، دولت ملی را در فشار مضاعفی قرار داد، از نظر داخلی نیز بیکاری و تورم بیداد میکرد اعضای موثر جبهه ملی مانند دکتر بقایی، حائری، حسین مکی و مهمتر ازهمه آیتالله کاشانی با مصدق اختلاف پیدا کرده و نه تنها شکاف عمیقی در میان متحدان سابق بهوجود آمده بود بلکه بعضی حتی به صف دشمنان مصدق پیوسته بودند ...
پیری و بیماری نیز باعث شده بود که مصدق بیشتر وقت خود را در خانه و در رختخواب سپری کند و این موضوع به مخالفان اجازه داده بود این نغمه را ساز کنند که مصدق، مملکت را از زیر پتو اداره میکند همه این عوامل دست به دست هم داد تا صبح روز چهارشنبه 28 مرداد، دستههای کوچک 300 الی 500 نفری که توسط عوامل ایرانی سیا و اینتلیجنس سرویس اسکناسهای نو 5 و 10 تومانی بین آنها تقسیم شده بود به خیابان آمده و شعار زنده باد شاه و مرگ بر مصدق سر دهند عجیب اینکه نیروهای نظامی نیز به جای ممانعت آنها را مشایعت میکردند اوائل بعد از ظهر کار بر نیروهای محافظ منزل دکتر مصدق سخت شد و خانه شماره 109 خیابان کاخ که به مدت 27 ماه مرکز ثقل سیاسی کشور محسوب میشد آماج گلوله تانکهای شِرمن قرار گرفت دکتر مصدق که درابتدا حاضر به ترک خانه نمیشد به اصرار یکی از افرادش عاقبت راضی شد خانه را ترک کند – میگویند مهندس سید احمد رضوی اسلحه کلت خود را بیرون آورد و گفت اگر از اینجا نروید خودم را میکشم و بدین طریق مصدق راضی به ترک خانه شد - دوستان و همفکران دکتر در آخرین لحظات ترک خانه، اینطور یادداشت شدهاند: دکتر محمد مصدق، دکتر غلامحسین صدیقی معاون نخستوزیر و وزیر کشور، مهندس رضوی، محمد نریمان، مهندس حسیبی، سیدعلی شایگان، مهندس زیرکزاده - همگی نماینده مجلس-، مهندس معظمی وزیر پست و تلگراف، بشیر فرهمند رئیس رادیو چند تن از کارمندان نخستوزیری و محافظان خانه نخست وزیر و البته سه سرباز مجروح از شلیک توپهای شيرمن ... دکتر مصدق از آن خانه خارج شد - کودتا گران حتی در و پنجره خانه نخست وزیر را هم غارت کردند - اما فردا خود را در باشگاه افسران به سپهبد زاهدی فرمانده کودتاگران تسلیم کرد، میگویند سرلشکر زاهدی به محض دیدن دکتر مصدق پاها را محکم به هم چسباند، سلام نظامی داد - سرلشکر زاهدی مدتی رئیس شهربانی مصدق بود- و با احترام گفت: من خیلی متاسفم که شما را در این جا میبینم حالا بفرمائید در اتاقی که برایتان حاضر شده استراحت بفرمائید.
دکتر مصدق در دادگاه نظامی به جرم «توطئه و خیانت و قیام بر ضد حکومت قانونی و رژیم مملکت» مجرم شناخته شده و به سه سال زندان محکوم شد اما نه تنها حکم دادگاه را نپذیرفت و در زیر آن نوشت به این رای غیر قانونی که از یک دادگاه غیر قانونی و بدون صلاحیت صادر شده تقاضای فرجام میکنم بلکه تا روزی هم که زنده بود خود را نخستوزیر قانونی کشور می دانست - البته نباید از حق گذشت نامهای که شاه به دادگاه فرستاد و در آن نوشت: به پاس خدمات آقای دکتر مصدق در سال اول نخستوزیری از حقوق خود گذشتم در تخفیف حکم صادره بسیار موثر بود - ... مصدق سه سال محکومیتش را با گردن فرازی سپری کرد و تا آخر عمریعنی 14 اسفند سال 1345 در ملک شخصی خود احمدآباد تحت نظر بود و همانجا هم دفن شد و اما کلام آخر درباره دکتر مصدق: مسلما دکتر مصدق در طول 27 ماه نخستوزیری خود اشتباهاتی داشت اشتباهات بسیار بزرگی هم داشت که در این یادداشت به آن پرداخته نشد اما حتما شنیدهاید میگویند خوبی و بدی افراد را از دوستان و دشمنان او میتوان شناخت علی اکبر دهخدا علاوه بر اینکه روزنامه نگار و نویسندهای معروف بود مردی باسواد، با مناعت طبع و پاکدامن نیز محسوب میشد از او نامهای در دست است که روی پاکت خطاب به دکتر مصدق اس» و «پرستنده» را میدانست اما وقتی مینوشت «پرستنده» خوب میدانست چه مینویسد و چرا مینویسد و برای که مینویسد، میگویند دهخدا در پایان نامهاش به دکتر مصدق در توصیف این مرد بزرگ، ابیات زیر را نگاشته بود :
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل شود در بدخشان یا عقیق اندریمن
عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع
عالمی شود نکو یا شاعری شیرین سخن
قرنها باید که تا صاحبدلی پیدا شود
بوسعیدی در خراسان یا اویس اندر قّرّن