امین بندری: دیروز به حساب روز خبرنگار بود. شکم مبارک رو صابون زده بودیم که بله امروز آقای سردبیر که همزمان مدیر مسوول هم هستند حتما به شکلی از خجالت بچهها در میان و حتما و حتما یه چیزکی به بچهها خواهند داد. البته تجربه این چندماه نشون داده که این بنده خدا هشتش گروی یازدهش هست و اگه داشت، که دریغ نمیکرد.
خلاصه ما تو این فکر و خیالها بودیم که یهویی خان عموی محترم پس از بیش از یک ماه و خوردهای تماس گرفت، یک سلام علیکی کرد که تا الان ازش نشنیده، ندیده و نفهمیده بودم. معمولا وقتی از این کارهای عجیب و غریب میکنه یا چیزی از آدم میخواد یا اینکه دیگه خیلی لاو ترکونده و داره واسه اعلامش خودش و میکشه.
ما این تو این فکرها بودیم که خان عمو پس از این سلام و علیک داغ داغ، گفت: روزت مبارک مرد همیشه قلم بهدست. انشاءلله همیشه قلمت پرتوان باد. جفت و جور شدن این کلمات پشت سر هم اون هم از زبان خان عموی سختگیر ما که سالی دو کلمه حرف هم از دهان مبارکش در تعریف کسی بیرون نمیاد – البته اونجایی که منافعش باشه از جونش هم مایه میذاره – برای حقیر بسیار رشکبرانگیز و مایه مباهات بود البته.
گفتم: یا پیر بهرس، عمو جان خودتی یا دارن مثل روحانی صدات و تقلید میکنند!
با همون صدای بم و کلفت خودش نه گذاشت و نه برداشت گفت: نه حجنره عموت و قرض کردم، مرد حسابی کسی جرات میکنه صدای من و تقلید کنه، دمار از روزگارش در میارم. مگه میشه کسی من و دست بندازه؟ مگه من حسنم؟ مگه من... گفتم خان عمو ببخشید من اشتباه کردم، شما بزرگواری کنید، محبت کنید، منت سر ما بگذارید و از این مساله درگذرید.
گفت: بچه پررو زنگ زدم حالت رو بپرسم، زدی حالم و خراب کردی. تو رو چی به این حرفها که بهت زنگ بزنن.
حالا دیگه این حضرت رئیس مگه ولکن بود، هی میّبافت، اومدم که قطع کنم انگار این اجنه گفت: اگه قطع کردی خودت و نخواستی، خودت میدونی.
نه از اون حال و احوال اولی، نه از این توپ و تشر بعدی. گفتم اینقدر به خودت فشار نیار، میمیریا؟
گفت: تو فشارم رو بردی بالا، تو سرت بخوره روز خبرنگارت که فقط ملت و میذاری سر کار و مسخرشون میکنی. خدا میدونه اگه فردا واسه خودم نوشتی دمار از روزگارت در میارم.
حالا من دیگه جرات حرف زدن ندارم، میان خشم و محبت فقط به اندازه یک تار مو فاصله است و به این میگویند گردنه خر بگیر....