bamdad24 | وب سایت بامداد24

کد خبر: ۵۰۱۵
تاریخ انتشار: ۲۶ : ۱۷ - ۲۶ مرداد ۱۳۹۵
روز شنبه‌ای آقای سردبیر سرمقاله‌ای نوشت که من دیروز فرصت کردم و اون و خوندم. با خوندن هر خط این سرمقاله واقعیتش نه تنها مو بر تنم سیخ می‌شد بلکه از این که یک بوشهری هستم سنگ روی یخ شدم و
امین بندری:
روز شنبه‌ای آقای سردبیر سرمقاله‌ای نوشت که من دیروز فرصت کردم و اون و خوندم. با خوندن هر خط این سرمقاله واقعیتش نه تنها مو بر تنم سیخ می‌شد بلکه از این که یک بوشهری هستم سنگ روی یخ شدم و واقعا خجالت کشیدم که چطوری این آقایان گردن صاف می‌کنند و در جمهوری اسلامی ایران به اسم اسلام و انقلاب کار می‌کنند.
یادم میاد همین چند وقت پیش بود که گرفتن و کلی کارگر رو به‌خاطر تحصن و اعتراض شلاق زدند. حالا منم از اون روزی می‌ترسم که یهویی این کارگران از گرسنگی ضعف کنند و یهویی وسط کار غش کنند و کارفرماها بیان و فکر کنن اینا خودشون رو به خواب زدن و بگیرن پای همون اسکله قاچاقی‌شون این بدبخت‌ها رو شلاق بزنند.
حالا این به کنار، روز گذشته مادر ما زنگ زده و می‌پرسه که شما تو اون دفتری که کار می‌کنی گرسنگی که نمی‌کشی؟ بهت غذا می‌دن دی والله؟ چیزی گیرت میا بخوری یا ایکه از خونه سیت نون تیری و حلوای پشت اسومی و رنگیک پی خرمای گنتهار درست کنم که دلت نزنه؟

گفتم: دی والله مو که بعد از چاس میام روزنامه، ای بدبخت سردبیر و مدیر مسوول و همه کاره روزنامه همی که حقوق مانه میده خوش خیلی کاره. ای بیچاره فلک زده‌ای عاقل بی که روزنامه تو بوشهر چاپ نمی‌که که یه آدم تازه وِ دوران رسیده‌ای بیا و هر روز شکایتش کنه پیش وزیر و وکیل و خلاصه هر بلایی که می‌خوا سرش در بیاره.
در جوابم در اومده و گفت: دی خدا سیش خوب کنه، خدا خیرش بده. میگن که وضعش خوبه؟ 
گفتم: خیلی، اصلش هم شرکت ابزار دقیق داره، هم زمین تو دلارام دلوار، هم ای جای که می‌گن می‌خوا بشه منطقه آزاد، هم اسکله سی صادرات و واردات. کلا همه استان مال خوشه...

دی ساده دل ما که باور کرده بی، در اومده و گفت: دی والله این فرماندار که وِ ما نمی‌رسه، سیش بگو ای میتره بیا و تو ولات ما هم یه آسفالتی چیزی بکنه. به‌خدا جی دیری نمی‌ره.
گفتم: باور کردی؟ دی تو که ساده نبیدی، سی چه باور کردی. اینا بره سیل کن 2323 طرح عمرانی تو استان اجرا کردنه، یکیش هم به ولات ما نرسی؟ یا همشِ دادن سی ولات آقای مدیرکلی که هوس فرمانداری به سرش زده بی؟
دی که هاج و واج موندی گفت: دی والله پیش همون آقای سردبیر وایسا یه لقمه نونی هم که از خونش میاره پی هم بخورین خوم هم سیت خرت و پرت بسی می‌کنم، فقط نری او شرکت‌کو که اول گُشنَی وَت بدن بعد هم شلاقت بزنن و بعدش اخراجت کننا!
یه چشم بلندی گفتم و دی هم مانه پشت تلفنی ماچ گتی که خلاص. 

برچسب ها: بامدادیه ، طنز
نام:
ایمیل:
* نظر: