
بامدادجنوب- وندیدادامین:
حمید بابایی متولد هفتم اسفندماه 64 در تهران است. وی دانشآموخته مهندسی معدن (کارشناسی) از دانشگاه آراد اسلامی واحد تهران جنوب و در حال حاضر دانشجوی فوقلیسانس پژوهش هنر است. بابایی فعالیت ادبی خود را از سال 1379 با شرکت در دورههای ادبی فرهنگسرای اشراق که زیرنظر آقای کاشفی اداره میشد، آغاز کرد. وی در این زمان چند داستان کوتاه در نشریات مختلف چاپ و از سال 83 نیز همکاری خود را با کانون ادبیات ایران آغاز کرد و در این مدت تعدادی نقد بهصورت پراکنده در مطبوعات نوشت. سال 88 در بخش داستان مسابقات ملی قرآنی دانشجویی نفر چهارم شد.
در همین سال در مسابقات ادبیات جنگ دانشگاه تهران که بهصورت کشوری برگزار میشد، عنوان برتر را از آن خود کرد. وی برگزیده جایزه ادبی زایندهرود و جایزه ادبی کبوتر حرم است و در چندین مسابقه داور مسابقات بوده، از جمله مسابقه ادبی که زیر نظر کانون ادبیات ایران برگزار میشد. بابایی در خصوص فعالیتهایش میگوید: «در فرهنگسرای اشراق به مدت سه سال و در خانه فرهنگ حکیمیه چهار سال بهعنوان مدرس کلاسهای ادبی فعالیت کردم. در برنامه تلویزیونی «اینجا تهران» (ویژهبرنامه ماه مبارک رمضان) در چند برنامه «رادیو گفتوگو» و رادیو جهانی «صدای آشنا» بهعنوان کارشناسمجری حضور داشتم. در رادیو محلی که در فرهنگسرای اشراق دایر بود نیز بهعنوان سرپرست نویسندگان بودم. در مجله کتاب ماه کودک و نوجوان هم چندین نقد نوشتهام و اکنون یکی از منتقدان ثابت این مجله هستم. چندین نقد در کشور افغانستان نوشتهام و با نویسندگان این کشور در حوزه داستان و نقد همکاری داشتم». او تاکنون بیش از 40 نشست ادبی در فرهنگسرای اشراق، خانه فرهنگ حکیمیه و خانه فرهنگ صدف برگزار کرده است. او در سال 94 نخستین رمان خود را بهنام «پیاده» (نشر مروارید) منتشر کرده است که این رمان همان سال جز برترینها بود. گفتوگویی را با این نویسنده صو.رت دادیم که در ادامه میآید.
با توجه اینکه شما دانشجوی پژوهش هنر هستید، آیا میتوان این قول تولستوی را پذیرفت که هنر روزبهروز در مضمون فقیرتر و از لحاظ فرم، نامفهومترشده است؟ چیزی به نام «اشباع هنر»! خاصه در ادبیات معاصر ایران؟
ببینید پاسخ به این سوال زمانی میتواند دقیق باشد که من تمام کارهای ادبی کشور را خوانده باشم، خب قطع بهیقین چنین اتفاقی نیفتاده است اما با توجه به آثاری که خواندهام، نمیتوانم بگویم این وضعیت در ادبیات کشور وجود دارد. در واقع من برعکس بسیاری از همنسلان خودم به ادبیات معاصر خوشبین هستم. بهنظرم هم در فرم و هم در مضمون کارهای خوبی در حال تولید است. البته بگویم که فرم و محتوا را نمیتوان تفکیک کرد و بهنوعی با خطکش مثلا بگوییم اینجا فرم است و اینجا مضمون؛ اما کارهایی که رخ داده است را میتوان جزء کارهای خوب دانست. هرچند تولید هم بهنسبه گذشته بسیار بالا رفته است اما نمیتوان قاطعانه گفت به اشباع هنر رسیدیم.
این روزها درباره داوریهای مسابقات متعدد ادبی-هنری شائبهها و حرف و حدیثهای بسیاری است، شما تجربه داوری چندین دوره مسابقات ادبی را دارید، ساز و کار این نوع از داوریها به چه شکل است؟
ببینید در هر مسابقهای در این کشور میتوان شائبه بهوجود آورد. از یک بازی ساده فوتبال بگیرید که ما همیشه میگویم حق ما را خوردهاند تا چیز دیگر. ببینید من هم در مسابقه بهعنوان شرکتکننده حضور داشتهام و گفتهام حقم را خوردهاند. من نمیگویم داوریها بیشائبه است که بهطور قطع بخشی از داوریها مساله داشته است. شما تعدادی داستان به دستتان میرسد و امتیاز میدهید. این سادهترین وضعیت ممکن است. حالا شما امتیاز بالا میدهید و داور دیگری امتیاز پایین و کسی که حقش نبوده، برنده میشود. تعارف نداریم و قرار نیست دروغ بگویم گاهی شده لابی کرده باشند برای جایزهای اما من هرگز کسی را که بهنظرم حقش نبوده، برنده نکردهام یا به او جایزه ندادهام.
از دید شما وظیفه یک نویسنده خاصه داستاننویس چیست؟
هیچ وظیفهای ندارد. فقط بنویسد همین. داستان خوب بنویسد. توی این مملکت فکر کنم همه از نویسنده انتظار دارند. انگار هر مشکلی پیش میآید نویسنده باید پاسخگو باشد یا آن را حل کند. نویسنده کارش بیانیه سیاسی دادن و یا مبارزه سیاسی کردن نیست. نویسنده میتواند رویکرد خاص سیاسی خودش را داشته باشد اما کارش بهطور قطع نوشتن داستان خوب است همین و بس.
بخشی از سابقه شخصیتهای ادبی ما، آرشیوی از صفبندیهای جناحی و ایدئولوژیک است. آیا ادبیات آیینهدار جامعه است یا این مناسبات اجتماعی-سیاسی هستند که به ادبیات جهت میدهند؟
میتوان گفت هر دو. ببینید بهنظر من سیاست در همه ارکان زندگی ما رسوخ کرده است. در عین حال، نوشتن خود امری سیاسی است، اگرچه شاید این جواب من تا حدودی متناقض بهنظر برسد اما نویسندگان ما نیز خواسته یا ناخواسته وارد بخشی از این دعواهای سیاسی شدهاند. بخشی از ادبیات ما در دورهای بهراستی آیینه وضعیت اجتماعی بود و در عین حال برخی از نویسندگان نیز قلمشان را در راستای تبلیغ احزاب مختلف هزینه کردند اما بهراستی کدامیک از این نویسندگان در تاریخ ادبیات ایران باقی ماندند؟ قلمی که اینچنین در این راستا حرکت میکند، محو میشود. این امر به قبل انقلاب صرفا بر نمیگردد و شما میتوانید بسیاری از نویسندگان بعد از انقلاب را ببینید که برای تبلیغ مثلا گفتمان انقلاب داستانهایی نوشتند اما هیچکدام از این آثار حتی با تبلیغات فراوان و حمایتهای دورهای نتوانستند جایی در میان مخاطب باز کنند و یا در دل تاریخ ادبیات ایران جای بگیرند اما در این میان، نباید این نکته را فراموش کرد که برخی از گونههای ادبی هم در کشور ما در حالتی شکل گرفتند که از درد زمانه خود خالی بودند. این رمانهای نسلی و دورهای و زمانی و هرچه که بخواهیم اسمش را بگذاریم، هم جایی در بدنه ادبیات پیدا نکرد و مخاطب وقتی میگفت مثلا من فلان درد را دارم، در ادبیات خود آن را نمیدید. شاید یکی از دلایلی که ادبیات اجتماعی کشور ما را به ورطه نابودی کشاند، همین امر دوری نویسنده از وضعیت اجتماعی دانست. در عین حال سانسور شدید و لجام گسیختهای که در دورههای مختلف بر ما تحمیل شد، این وضعیت را دامن زد. مثلا دوره هشتساله دولت خدمتگزار ادبیات اجتماعی را تا حد نابودی پیش برد.
ارزشهای اخلاقی و اصول زیباییشناختی هنر در عرصه داستان، چگونه قابل تجمیع است؟
در واقع نمیدانم چطور میتوانم به این سوال پاسخ واضحی بدهم. در واقع خیلی به این قائل نیستم، گزارهای مانند ارزشهای اخلاقی دارای پاسخی واضح باشد که در داستان بتوان آن را بهصورت شفاف بیان کرد. بهنظرم اگر نویسنده بتواند در بیان داستان از شعارزدگی پرهیز کند، داستان خود اخلاقیترین حالت ممکن است. شما به قرآن نگاه کنید. داستان یوسف و زلیخا را نگاه کنید، اگر الان شما همین داستان را بنویسید، مجوز نمیگیرد. در این داستان خداوند چگونه با ساختن چنین فضایی گزارهای اخلاقی را روایت میکند. در عین حال، اصول زیباشناختی داستان و ارزش اخلاقی دو امر مجزا هستند که ربطی به هم ندارند؛ یعنی تائید دیگری الزاما نفی دیگری نیست.
اگر نویسندهای خمیره و جوهره «زبان» را در اجرای آن نفی کند، دچار چه وضعیتی میشود؟
نفی زبان یعنی نفی نوشتن. مهمترین ابزار نویسنده زبان است. این اجرای زبان است که داستان را میسازد. چگونه میتوان با نفی ابزار نوشتن چیزی نوشت؟ مانند پیانیستی که بدون دست بخواهد بنوازد. بهنظرم اگر نگوییم غیرممکن است، بسیار سخت و عجیب مینماید.
چه نظری راجع به رمانهای پرفروش چند سال اخیر ایران دارید؟ آیا این سنخ از استقبالها، میتواند معیار درستی برای وجاهت یک اثر باشد؟
رمانهای پرفروش این چند ساله الزاما دارای معیارهای ثابتی نیستند و میتوان از چند اثر بهعنوان نمونه نام برد و در مورد آنها حرف زد. مثلا رمان «پاییز فصل آخر سال» نسیم مرعشی رمان سالمی است؛ یعنی حداقل نثر سالمی دارد و رمان روایت پیچیده و سختی ندارد، هرچند سلیقه من مطلقا نیست. در عین حال، این روزها پرفروش شدن نیازی به سلامت روایت و این مسائل ندارد، اگر ناشر پشت رمانی بایستد و چند بازیگر از رمان تعریف کنند، به احتمال زیاد کار پرفروش میشود. البته ما الان با داستان جدیدی روبهرو هستیم که عدهای مخاطب در فضای مجازی جمع میکنند و نوشتههای پراکندهشان را منتشر میکنند و مخاطب هم به سراغ آن کار میرود؛ مثل رمان «قهوه سرد» آقای نویسنده روزبه معین که این هم رمان مورد علاقه من نیست. در واقع ما الان با وضعیت درستی در مورد شناخت بازار و فروش کار مواجه نیستیم. رمانهای خوب فراوانی هستند که بهدلیل حمایت نشدن ناشر زمین میخورند و خوب دیده نمیشوند.
چطور میتوان با اصول داستان و نقد ادبی آشنا نبود و از داستان لذت برد؟ آنچه ما امروز در اکثر مخاطبان (عام و خاص) شاهدش هستیم، نمودی از همین واقعیت است!
برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید بگویم لذت چیست؟ لذت بردن از داستان با توجه به هر مخاطب متفاوت است و نمیتوان متر و معیار دقیقی در مورد آن داد. البته اگر شما با نثر خوب آشنا باشید و بدانید مثلا ساختن یک جهان چگونه است و روایتهای پیچیده کمی برایتان جذاب باشد، رمان «کوچه ابرهای گمشده» کورش اسدی برایتان جذاب میشود اما این رمان برای مخاطب عام ادبیات شاید خوشخوان نباشد که هیچی از ارزشهای ادبی این رمان کم نمیکند. در واقع با بخش دوم سوال شما موافق نیستم، بسیاری از مخاطبان ادبیات با اصول نقد ادبی آشنا نیستند، در عین حال دلیلی هم ندارد آشنا باشند.
اگر قائل به تفکیک جایگاه اجتماعی افراد نسبت به کارکردشان باشیم، نقش کدامیک از این اشخاص را در اولویت میبینید؟ پزشک، رئیسجمهور، فیلسوف یا داستان نویس؟ و چرا؟
هر کدام از این افراد برای جامعه بهنوعی سودمند هستند. اگر جامعهای پزشک نداشته باشد، چه تصویری میتوان از آن جامعه دید جز آنکه بیماری در آنجا رواج یافته است و همه رو به مرگ هستند. نبود فیلسوف مانند نداشتن چراغ در یک جامعه است. نبود اندیشمند جامعه را بهسوی نوعی بربریت رهنمون میکند. داستاننویس باعث میشود بتوان زندگی را تحمل کرد و ابعاد مختلف جامعه را دید. در مورد بود و یا نبود رئیسجمهور نمیتوانم به قاطعیت جواب بدهم. مثلا اگر در یک دوره خاص هشت ساله ما رئیسجمهور نمیداشتیم شاید وضعمان از اکنون بهتر بود. بهنظرم اگر دولت بهار را نمیداشتیم شاید (البته دوست دارم بگویم قطعا) وضعمان بهتر از اکنونمان میبود.
از این سه نفر کدامیک باب سلیقه ادبی شماست؟ داستایوفسکی، کافکا یا فاکنر؟ از میان داستاننویسان ایرانی معاصر چطور؟
هر سه... چون نمیتوانم بگویم کدام یکی را بیشتر اما با اندکی اغماض داستایوفسکی را بیشتر. از ایرانیها هم براهنی. گلشیری و احمد محمود را بسیار دوست دارم.
فضای ژورنالیستی ادبی امروز ایران را چطور ارزیابی میکنید؟
ببینید نمیتوانم بگویم که صد درصد خوب است و هیچ رفاقتی در کار نیست. البته این حرف را میزنم خودم هم در مظان اتهام هستم، چون خودمم چند سالی است که در مطبوعات حضور دارم و نوشتهام. نمیتوانم بگویم برای دوستانم یادداشت ننوشتهام که این دروغ است. با آنها مصاحبه نکردهام و تا جایی که توانستهام و در توان داشتهام کارهایشان را پوشش دادهام اما انصافا کارهای نویسندگانی را که مثلا تریبونی نداشتهاند تا آنجا که توانستهام پوشش دادهام اما نکتهای وجود دارد و آن هم این است که گویا دیگر صفحات روزنامههای مختلف تاثیر چندانی در فروش ندارند. گویی تبلیغات در مورد کتاب از روزنامه و کارهای مکتوب به طرف فضای مجازی رفته است. برای همین بهتر است بگویم بهنظرم روزنامهها در وضعیت احتضار قرار دارند. صفحات ادبی هم از این حالت خارج نیستند و به جز چند مجله خاص صفحات ادبی اکثر روزنامهها شرایط مطلوبی ندارد و تاثیری در دیده شدن یا نشدن آثار ندارد. نمیخواهم مطلق بگویم ولی این تاثیر مانند گذشته نیست. فضا هم تا حدودی بر پایه رفاقت و دوستی و آشنابازی جلو میرود.
چه هدف، آرزو و فعالیتی برای آینده ادبی-هنریتان در نظر گرفتهاید؟
واقعیتش این است فعلا تا جایی که بتوانم میخواهم در حوزه نوجوانان بنویسم. یک رمان نیمهکاره برای نوجوانان دارم که باید آن را تمام کنم و طرح رمان بلند دیگری برای نوجوانان نوشتهام که امیدوارم آن را بتوانم به پایان برسانم، اثری که برای خودم حداقل جاهطلبانه است و شاید چندین جلد بشود.
سخن پایانی؟
امروز ما مشکل نویسنده نداریم، بلکه مشکل مخاطب داریم و امیدوارم مخاطب ایرانی با رمان و داستان ایرانی آشتی کند و کارهای ایرانی را هم بخواند. در عین حال نویسندگان داخلی بدانند که تبلیغ کتاب رفقای همکارشان باعث دیده نشدن کار خودشان نمیشود.